نماز شب باعث نابودی گناهان در روز است.
نماز شب سبب نور در قیامت است.
نماز شب افتخار مومن در دنیا و آخرت است.
نماز شب خلوت با خداوند است.
نماز شب زینت آخرت است.
نماز شب نور چشم را زیاد می کند.
نماز شب کلید بهشت است.
مغازه داری پسرش را فرستاد تا از خرمند ترین فرد دنیا سوال کند راز خوشبختی چیست؟ پسر چهل روز در صحرا سرگردان بود و سرانجام به قلعه زیبایی رسید که در بالای کوه مرتفعی قرار داشت، مرد خردمند آنجا زندگی می کرد، قهرمان ما به جای روبه رو شدن با آن مرد خردمند وارد تالاری شد که جُنب و جوش بسیاری در آن دیده می شد: بازرگانان در رفت و آمد بودند، مردم در گوشه و کنار با هم صحبت می کردند، دسته کوچکی از نوازندگان آهنگ آرامی را می نواختند و روی میزی، لذیذ ترین خوراک های آن منطقه از دنیا به چشم می خورد. مرد خردمند با همه صحبت می کرد و پسر مجبور شد دو ساعت منتظر بماند تا نوبت او شود. مرد خردمند با دقت به توضیحات پسر در مورد آمدنش گوش داد، و گفت که در آن لحظه وقت ندارد در مورد راز خوشبختی به او توضیح بدهد. به پسر گفت که در قصر گشتی بزند و دو ساعت بعد باز گردد. مرد خردمند قاشقی که دو قطره روغن در آن بود به پسر داد و گفت: در ضمن می خواهم کاری انجام دهی در حالی که مشغول گردش هستی، این قاشق را با خودت ببر اما نباید بگذاری قطرات روغن از آن بریزد. پسر چشمش را به قاشق دوخت و مشغول بالا وپایین رفتن از پلکان های قصر شد. بعد از دو ساعت نزد مرد خرمند بازگشت. مرد خردمند پرسید: خوب، آیا قالیچه های ایرانی را که روی دیوارها بودند دیدی؟ آیا در کتابخانه من متوجه دست نوشته های زیبا روی پوست آهو شدی؟ پسر خجالت زده شد و اعتراف کرد متوجه هیچ یک از آن ها نشده است. تمام توجه پسر این بود که روغنی را که مرد خردمند به او سپرده بود نریزد. مرد خردمند گفت: پس دوباره برو و شگفتی های دنیای من را ببین. اگر خانه کسی را نشناسی نمی توانی به او اعتماد کنی. پسر آسوده خاطر شد، قاشق را برداشت وبه تفحص در قصر پرداخت و این بار متوجه همه کارهای هنری روی سقف و دیوارها شد. باغ ها را دید، کوه های اطرافش را، زیبایی گل ها را و سلیقه ای را که در تمام چیز هایی را که دیده بود برای او تعریف کرد. مرد خردمند پرسید: پس قطرات روغنی که به تو سپرده بودم چه کردی؟ پسر به قاشق نگاه کرد و دید روغنی در آن نیست. خردمندترین مرد عالم گفت: خوب نصیحتی به تو می کنم و آن این است که راز خوشبختی یعنی دیدن همه شگفتی های جهان به این شرط که هرگز قطرات روغن درون قاشق را فراموش نکنی.