دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4925
تعداد نوشته ها : 5
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

هنوز شقایق نشدی

پیداست هنوز شقایق نشدی ... زندانی زندان دقایق نشدی ...

وقتی که مرا از دل خود میرانی ... یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی ...

زرد است که لبریز حقایق شده است ... تلخ است که با درد موافق شده است ...

عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی ... پاییز بهاریست که عاشق شده است

*****************************************************

هنگام پاییز
زیر یک درخت ... مردم

برگهایش مرا پوشاند

و هزاران قلب یک درخت

گورستان ... قلب من شد

*****************************************

خدایا ! باز از آن سرمات بفرست
که تا پنجاه سالش گشت فهرست
ز لطف بی حدِ برخی وزیران
سفر کردیم تا اعماق دوران
سفر کردیم تا پنجاه و اندی
بدون هیچ آسیب و گزندی
***
خدایا! لطف تو از حد فزون است
ولی این حَرّ و بَردَت بی شگون است
زمستان گازمان را ناز می‌بود
به تابستان ز برق و آب کمبود
در این گرمای طاقت گیر مرداد
ز قطعیّ مُدام برق ، فریاد
***
فیوز برقمان از جا پریده
فِر و یخچالمان آسیب دیده
گمانم باز تا پنجاه سالی
کسی گرمای تا این حد ندیده
***
به شبها فازمان نول است یا رب!
خُمِ اعصابمان فول است یا رب
!
به روزش برق و آبی نیست ما را

به شب تا صبح بی تابیست ما را
اگر قطعیّ برق و آب داریم
خدا را شکر شبها خواب داریم
***
وزیر برقمان فرمود پاییز
بیابم حلّ این قطعیّ ناچیز!!!
خدایا ! ای خدای برج مینو

نگه دار این وزیر نفت و نیرو
دو چندان کن تو توفیقاتشان را
فزونی بخش احساساتشان را
***
اگر چه آب و برقی نیست ما را
اگر چه حال جان سوزی است ما را
اگر گازی اگر برقی نداریم
تو را یا رب ، کماکان دوست داریم

**********************************************

از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را

اونی که می خواستم

اونی که می خواستم عهدشو شکست و

به پای عشق جدید نشست و

چش روی آرزوم همیشه بست و

پشت مه پنجرمون رها شد

اونی که می خواستم مث اشک چکید و

تو طول راه یهو یکی رو دید و

صدای از ما بهتر و شنید و

به خاطر هیچی ازم جدا شد

اونی که می خواستم دل ما رو بردو

تو راه که می رفت به یکی سپرد و

تو خاطرش ، خاطره ی ما مرد و

یکی دیگه تو رویاهاش خدا شد

اونی که می خواستم دل ازم برید و

بین گلا یه گل تازه چید و

به اونی که دلش می خواس رسید و

مثل تموم مردا بی وفا شد

اونی که می خواستم زود ازم گذشت و

یه روزی رفت و دیگه بر نگشت و

منکر مجنون شد و کوه و دشت و

منکر عشق و بودن با ما شد

اونی که می خواستم زیر قولش زد و

با یکی دیگه پیش من اومد و

به خاطر اون به ما گفتش بد و

عزیز تر از دیروز و از حالا شد

اونی که می خواستم شدش از ما سرد و

پیغام دادش که دیگه برنگرد و

بد بودن ما رو بهونه کرد و

غیبش زد و یک دفعه کیمیا شد

اونی که می خواستم ما رو بد شناخت و

هستی شو پیش یکی دیگه باخت و

قصر من و با یکی دیگه ساخت و

شکر خدا باز ولی پادشا شد

اونی که می خواستم من و داد به باد و

رفت پیش اون کس که دلش می خواد و

زد زیر عشقش تا یادش نیاد و

اسم منم جز آدم بدا شد

اونی که می خواستم من و زد کنار و

خزونشو یه جوری کرد بهار و

قایم شدش تو یه عالم غبار و

تقدیر ما مثل موهاش سیا شد

اونی که می خواستم آخرش گم شد و

بازیچه ی چشمای مردم شد و

وارد عشق صد و چندم شد و

توی خیال کس دیگه جا شد

اونی که می خواستم ، ولی انگار مده

مال همه یه جورایی گم شده

کاش از میون غبارا بیاد و

بهم بگه هر چی می گی بیخوده

****************************************

خداحافظ مرگ،عشق،زندگی

شما ای خاطرات کهنه و پوسیده و درهم ز من امشب چه میخواهید؟

زمن امشب که میمیرم تک و تنها چه میخواهید؟

برای مردنم کسی را خبر نسازید.

نمیخواهم پدر بر هم زند چشمان بازم را.

نمی خواهم مادرم ببیند سختی جان کندنم را.

نامه ای نوشتم که گر افتد به دست خواهرم از دل کشد آهی و گر افتد به دست دلبرم اشکش فرو ریزد.

بدینسان نامه ام را:

ای مادر،ای نازنین،ای بهترین مادر

دگر در دفترم شعر جدیدی را نخواهی دید ،نخواهی خواند.

دگر در آلبومم عکس جدیدی را نخواهی دید.

دگر هر شب که می آیم در را برویم باز نخواهی کرد.نمی پرسی کجا بودی در این ظلمت،چه میکردی ،چه میخواهی.

مادر اگر رفیق مهربانی سراغم را گرفت،بگو فرزندم به ناکامی جان داد و تا آخرین لحظه عمر گفت

***************************************************

محاکمه ی عشق

سلام

جلسه ی محاکمه ی عشق بود و قاضی عقل...

و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه ی مغز شده بود،یعنی فراموشی

قلب تقاضای عفو عشق را داشت

ولی همه ی اعضا با او مخالف بودند

و قلب شروع کرد به طرفداری از عشق: "آهای چشم!مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی ؟

آهای گوش!مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی؟

و شما ای پاها که همیشه آماده ی رفتن به سویش بودید!!!

حالا چرا این چنین با او مخالفید؟؟؟"

همه ی اعضا روی بر گرداندند و به نشانه ی اعتراض جلسه را ترک کردند

چرا از او حمایت می کنی؟

و قلب نالید:من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه

کار ثانیه ی قبل را تکرار می کند...

و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم

پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد

حتی اگر نابود شوم

**************************************

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.
دخترلبخندی زد و گفت ممنونم
.
تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش می گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات؟...حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم...آرام گریست و دیگر هیچ چیز نفهمید
...
چشمانش را باز کرد،دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید،پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید...در ضمن این نامه برای شماست
!..
دختر نامه رو برداشت،اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد،بازش کرد ودرون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه
... !
(
عاشقتم تا بینهایت
)
دختر نمی تونست باور کنه

...اون این کارو کرده بود...اون قلبشو به دختر داده بود...

*****************************************

 


دسته ها :
چهارشنبه ششم 9 1387
X