دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 4923
تعداد نوشته ها : 5
تعداد نظرات : 1
Rss
طراح قالب

داشتم اشکهایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل میکردم خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی ببخش اگر این روزها عشق با گریستن ثابت میشود

 

 

عشق گلی است که اگر آن را به قصد تجزیه و تحلیل پرپر کنید، هرگز قادر نخواهید بود که آن را دوباره جمع کنید

 

اگر روزی مُردم ، تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم برایم گریه کند ... چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم ... و آخر اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم

نوایی نوایی نوایی نوایی
همه با وفایند تو گل بی وفایی
غمت در نهان خانه ی دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل سبک پر قدم زن
به دنبال محمل ای سبک پر قدم زن
مبادا غباری به محمل نشیند
مبادا غباری به محمل نشیند

نوایی نوایی نوایی نوایی
همه باوفایند تو گل بی وفایی

مرنجان دلم را
مرنجان دلم را
که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بنازم به بزم بنازم به بزم
محبت که آنجا گدایی به شاهی مقابل نشیند
گدایی به شاهی مقابل نشیند

نوایی نوایی نوایی نوایی
همه باوفایند تو گل بی وفایی

به پا یت خلد خار آسان برارم
چه سازم به خاری که بر دل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
خوشا کاروانی که شب راه طی کرد
دم صبح اول به منزل نشیند
الهی بر افتد الهی بر افتد
نشان جدایی جوانی بگذرد
تو قدرش ندانی
ای جوانی بگذرد تو قدرش ندانی

نوایی نوایی نوایی نوایی
همه باوفایند تو گل بی وفایی
نوایی نوایی نوایی نوایی
همه باوفایند تو گل بی وفایی
 ..........................................  

 

اگر زلفت به هر تاری اسیری تازه ای دارد


مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد


تغافل برد از حد شوخ چشم من نمی داند


جفا قدری ستم حدی و ناز اندازه ای دارد


محبت را لب خاموش و گویا هر دو یکسان است


چو بلبل آتش پروانه هم آوازه ای دارد


اگر سودای لیلی بر سرت افتاده مجنون شو


که هر شهری به صحرای جنون دروازه ای دارد


دل مجذوب خود را با تغافل بیش ازین مشکن


که در قانون خوبان امتحان اندازه ای دارد

 

 

کاش می شد بار دیگر سرنوشت از سر نوشت

 کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست

 با محبت،با وفا ،با مهربانیها نوشت

 کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان

 داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

 کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود

 کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت


 

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست

چشم های مهربانت راندیدن ساده نیست

اززمان رفتنت خورشید راگم کرده ای

ناله های ابررا هرشب ندیدن ساده نیست

قلب تو پر بود ازماه وهزاران پنجره

ماه رااز پشت یک دیواردیدن ساده نیست

بازهم آمد بهاراما هواافسرده است

آه ازدست زمستان هم رهیدن ساده نیست

قلب من آتش گرفت از دوریت باران من

ازدل این آتش سوزان پریدن  ساده نیست

حسرت

از من رمیده یی و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو باور نمی کنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم

دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا

دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

یاد آر آن زن آن زن دیوانه را که خفت

یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس

خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد

افسانه های شوق ترا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه ایی که ز عشق خواندی

به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب شب شگفت

آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد

می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز

بر سینه پر آتش خود می فشارمت

 


دسته ها :
جمعه هفدهم 8 1387
X