مىدانیم که خداوند، حضور مطلق است; در حالى که ظهور مطلق است و ظهور او، ظهور اسماى حُسناست و اسماى حُسنا تجلّى و متأخر از ذاتند. بنابراین، ذات پروردگار، در اسماى حُسنا تجلّى دارد. براى این که با چگونگى این تجلّى آشنا شویم، ضمن این که مىدانیم همه هستى، تجلّى ذات حق است، اما به نزول، توضیحاتى مىدهیم:
1 ـ خصوصیت این نزول، نزول به تجلّى است:
نزول به تجلّى، از عالم متافیزیک (= عالم غیب و ملکوت) به این عالم (= عالم مُلک و هستى) است. مىدانیم که در عالم مادّه، هر گاه شیئى از محل اوّل یا اصلى خود، حرکت کند و به جاى دیگر برود، محل اوّل، از او یخالى مىشود; مث اگر قطره باران از ابر فرو افتد، ارتباطش با ابر قطع مىشود، اما در نزول به تجلّى، آنچه تجلّى کرده، عین ربط با مبدأ اوّل است و در مبدأ اوّل کاستى نمىپذیرد،
و تشبیه آن در یک مثال ناقص، اما ناگزیر براى روشن شدن مطلب، تجلّى صورت انسان در آینه است.
2 ـ آنچه به تجلّى نازل شده، در حیطه مبدأ نزول است. این حالت نیز در عالم مادّه نیست و در همان مثال قطره باران، موقعى که از ابر مىافتد، دیگر در حیطه ابر نیست، اما نزول به تجلّى، در حیطه مبدأ اوّل است. (الّذى بیده ملکوت کلّ شىء) «آن کسى که ملکوت هر چیزى در دست اوست.»
3 ـ آنچه به تجلّى نازل شده، استقلال و هویتى ندارد، مگر در ارتباط به مبدأ اوّل. باز این حالت در عالم مادّه وضعیتى دیگر دارد و در مثال قطره باران، بعد از جدا شدن از ابر دیگر خودش هست و ارتباطش با ابر قطع مىشود، اما در نزول به تجلّى، آنچه نازل شده، همین ربط و عین نیاز به مبدأ اوّل است که: (کلّ شىء خاشع له وکلّ شىء قائم له.»
و (یا أیّها الإنسان أنتم الفقرا إلى الله والله هوالغنىّ الحمید).
4 ـ آنچه به تجلّى نازل شده و صورتش را در طبیعت مىبینیم، اصل و حقیقتش، در مبدأ نزول است. اما در مثال قطره باران و در مثال عالم مادّه، چنین نیست، (الحمد لله فاطر السّموات والأرض).
5 ـ کثرت در عالم هستى، نشانه عظمت مبدأ نزول است.
6 ـ هستى آنچه به نزول تجلّى یافته، در مبدأ اوّل است. در حقیقت، مبدأ نزول از آنچه تجلّى یافته، دور نشده، بلکه شىء یا هستىِ نزول یافته، دورى پیدا کرده است. (= دورى یک طرفه)7 ـ بازگشت آنچه به تجلّى نازل شده، بازگشت زمانى و مکانى نیست. چرا که مبدأ نزول، با او و محیط بر اوست و این بازگشت نیز یکطرفه است. پس، از هستى یا شیئى تجلّى یافته، به سوى مبدأ اوّل است. آنچه به تجلّى نازل شده، خود، از مبدأ اصلى غافل بوده است. (لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطاءک فبصرک یوم الحدید)
]به او مىگویند: [ «واقعاً که از این ]حال[ سخت در غفلت بودى. و]لى[ ما پردهات را ]از جلوى چشمانت[ برداشتیم و دیدهات امروز تیز است.» توضیح بیشتر این که، اگر چشم ما را ببندند، نور را نمىبینیم، در حالى که نور بر ما احاطه دارد و کافى است پرده را برداریم، نور بر ما محاط است.
8 ـ پیمودن راه در مسیر بازگشت، مثل رسیدن از غفلت به بیدارى یا از جهل به علم است. یعنى شناختِ آنچه در تجلّى آمده، شناختِ مبدأ اصلى است:
«من عرف نفسه فقد عرف ربّه.»
همان گونه که گفتیم، اصل و حقیقت انسان، تجلّى از ملکوت است و اگر حقیقت خود را نشناسیم، خداى خود را نشناختهایم. اگر منِ مجازى و حجابهاى ظلمانى و نورانى را برداریم، وجه خدا را ملاقات خواهیم کرد. در روز قیامت، که هنگام ظهور حق است، فنا و هلاکت اشیا و بقا و دوام وجه الله بر همگان آشکار مىشود. براى بیشتر روشن شدن مطلب، به آیات زیر توجه مىکنیم: (کلّ شىء هالک إلاّ وجهه) جز ذات او همه چیز نابود شونده است.
(کلّ من علیها فان ویبقى وجه ربّک ذوالجلال والإکرام) هر چه بر زمین است، فانىشونده است، و ذات باشکوه و ارجمند پروردگارت باقى خواهد ماند. این وجه پروردگار، اسماى اوست. و از یک طرف در قرآن کریم داریم که: (وعلّم ءادم الأسماء کلّها) و ]خدا[ همه ]معانى[ نامها را به آدم آموخت. رسیدن به وجه الله، همان است که در آیاتى بسیار داریم; من جمله در آیه 38 و 39 سوره روم که خداوند مىفرماید: (للّذین یریدون وجه الله... تریدون وجه الله).
(=برابر کسانى که خواهان خشنودى خدایند ... در حالى که خشنودى خدا را خواستارید.) آنان که به دنبال وجه خدا مىروند، (فأولئک هم المفلحون).
پس، هدف اعلاى انسان، رسیدن به فضاى اسماست و در این وضع مىرسد به جایى که (فأینما تولوّا فثمّ وجه الله).
«=پس، به هر سو روکنید، آن جا روى ]به[ خداست.)
نتیجه این که آنچه در قیامت روى مىدهد، آگاهى فرد به وجه پروردگار است; یعنى هر کس از دریچه یقین خود، با وجه پروردگار محشور مىشود. و اولیاى خدا در این دنیا نیز به این وجه مىرسند; چرا که آن دنیا، باطن امور روشن مىشود، و اولیاى خدا در این دنیا مىتوانند به باطن امور برسند. 9
ـ همراهى عمل در بازگشت. مسیر صعودى به سوى حق را، هر کس در مسیر هستى خود طى مىکند; یعنى ملاقات با الله، در جدول وجودى خود انسان صورت مىگیرد. منتها، این سیر، با عمل انسان ساخته مىشود. در حقیقت، هر کس با تجسم اعمال خود رو به روست. (یوم تجد کلّ نفس ما عملت من خیر محضّراً وما علمت من سوء تودّ لو أنّ بینها وبینه أمداً بعیداً) آن روزى که هر کسى، آنچه کار نیک به جاى آورده و آنچه بدى مرتکب شده، حاضر مىیابد و آرزو مىکند: کاش میان او و آن ]کارهاى بد[ فاصلهاى دور بود. (ویوم یرجعون إلیه فینبّئهم بما عملوا) روزى را که به سوى او باز گردانیده مىشوند و آنان را ]از حقیقت[ آنچه انجام دادهاند خبر مىدهد.
و سرانجام انسان در شناخت نفس خود متوجه مىشود که هر چه هست، در حوزه خودش بوده و خودش نیز در حوزه پروردگار است; یعنى، در حقیقت، مىرسد به خود و از خود به خدا مىرسد. در زیر، مثالى براى بازنمودن این حقیقت از الهى نامه عطّار آوردهایم.