1 ـ اضطراب
هنگامى که انسان، به خود رجوع مىکند، اگر احساس کند که زندگى و کارهایش بیهوده و بىفایده است، دچار نوعى پوچى مىشود و همین که این حال به او دست مىدهد، نتیجهاش اضطراب خواهد بود. چه هنگام زندگى و کارهاى ما بیهوده است؟ آن هنگام است که انسان به خود نظر کند و ببیند که چیزى ندارد و در پوچى (منِ مجازى)، زندگى مىکند و گفتیم که نتیجه طبیعىاش اضطراب است. امّا هر وقت در جهت حق باشد و به غنىّ حمید رسد، احساس غِنا و کمال مىکند
و در حقیقت به ضد پوچى و اضطراب مىرسد که آرامش و اطمینان است. دل بستن به غیر خدا (شهوات و قیاسها)، از همان اول، از جنس اضطراب است (که یقب شرح دادیم); چرا که نگهدارىاش اضطراب دارد و از دست دادنش نیز اضطراب دارد، و همین است که در قرآن کریم داریم:(أنتم الفقراء إلى الله والله هو الغنىّ الحمید): «اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خدا بىنیاز ستوده است.» و همین طور داریم:(ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب).
(=آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.) در آیه قبلى مىفرماید، شما چیزى ندارید و خدا همه چیز دارد و در آیه بعد مىفرماید، در ارتباط خداست که آرامش مىیابید. بنابراین، معلوم مىشود که تا با او ارتباط پیدا نکنیم، آرامش نداریم و ارتباط با او سرمایه ماست و ارتباط با غیر او، موقتى و سست است و هر وقت آرامش نیست، اضطراب هست. اساساً در دل هر چیز و هر امرى، که غیر خدا باشد، اضطرابى نهفته است. اگر انسان، اضطرابهاى خود و دیگران را ارزیابى کند، دقیقاً به این نتیجه مىرسد
که ریشه همه اضطرابها در متصل نبودن هر چیز و هر امر و هر کس، با خداست. هدف عالى حیات، قرب به خداست، و خدا، کمال مطلق است، و انسان، طالب کمال مطلق. اگر انسان، به این هدف اعلا، نرسد، یا در راه این هدف نباشد، احساس پوچى و اضطراب مىکند; لذا باید بدانیم که نیروى خود را صرف چه چیز مىکنیم، آیا در جهت منِ اصلى و حق صرف مىشود، یا در راه منِ مجازى و افکار و احوال پوچ; در چارچوب منِ مجازى.