ولي خوب

ولی خوب

در دروازه های شهر ما شد ناگهان بسته

و مردم را ز حیرت بازو از وحشت دهان بسته

کدامین معجزه بیهوده شال حاجت خود را

زمین دلشکسته بر ضریح آسمان بسته

حنایش پیش ما رنگی ندارد مرگ از ما نیست

یقین این افترا زندگی بر ریش مان بسته

نمی خواهد به دنبال امیر قافله باشی

همیشه تا بجنبی بار خود را کاروان بسته

تهمتن هم نمی فهمد که تو فرزند ایرانی

خدا را شکر کن مادر به بازویت نشان بسته

عبورت از خیابان اشتباه محض بود آری

فقط باید بدوشندت همین و بس زبان بسته

تو کوه غیرتی لیک از خجالت آب خواهی شد

چرا که باز کوفه آب را بر میهمان بسته

اباذروار هر جا استخوان در دست وارد شو

سگش را خواجه نشنیدی مگر بر آستان بسته

سیاهی و سفیدی ریسمان و مار همواره

دهان شعر را این آسمان و ریسمان بسته

شگفتا کور مادرزاد هم امروز امدیش را

به چشم رودکی و بوی جوی مولیان بسته

ولی خوب آرزویش را به متن گور خواهد برد

کسی که دل به مرگ قهرمان داستان بسته


(1) نظر
برچسب ها :
X