کبوتر بال نگشوده به چنگ باز می افتد
دوباره اتفاق آخر از آغاز می افتد
چه بازی های زشتی دارد این دوران شطرنجی
که در هر جنگ اول از همه سرباز می افتد
همینکه یک پرستو در قفس خاموش می میرد
همینکه یک قناری خسته از آواز می افتد
همینکه ترس از بازندگی بال و پرش را ریخت
بشر تازه به فکر هجرت و پرواز می افتد
شود تا در و گوهر از هزاران قطره ی باران
یکی از ابر چشم آسمان ممتاز می افتد
نیاز آسمان دارد یقین نیلوفر مرداب
که اینگونه به دست و پای سروناز می افتد
چه خواهد گفت فردا درقلمگاه ادب وقتی
خدا چشمش به چشم قاتل الفاظ می افتد
نمی خواهد بماند از رسالت باز می ماند
نمیخواهد بیفتد از اصالت باز می افتد
بزن مطرب دوباره کیف ها را کوک باید کرد
که نبض زندگی آخر به دست ساز می افتد
همینطور آدمی باید براند تند در خاکی
اگر چه گاهگاهی هم به دست انداز می افتد