استاد محمدرضا حجتی متولد سال 1313 از نوادههای عارف نامی مرحوم آخوند ملاقربانعلی قارپوزآبادی معروف به حجتالاسلام، از مبارزین دوره مشروطیت است. وی که هماینک به کار تعمیر چرخ خیاطی اشتغال دارد، در زمینه علوم اسلامی - بهویژه تفسیر - مطالعات و تحقیقات ارزندهای دارد که تاکنون به چاپ نرسیدهاند. انس و عشق خاص استاد حجتی با قرآن ما را بر آن داشت تا لحظاتی را در محضرش به سر بریم و از تجربیات و دیدگاههای قرآنی او بهره جوییم.
با تشکر از اینکه کار خود را رها کردید و وقتتان را به ما دادید، لطفاً بهعنوان اولین سوءال بفرمایید که تصور شما از ماهیت قرآن چیست؟
القرآن مظهرالوجود!
این جمله حدیث است یا اینکه از خودتان گفتید؟
خودم گفتم؛ همین الآن به ذهنم آمد. قرآن ظهور هستی است، مظهر کل عالم است؛ همهچیز عالم را در خود دارد؛ یک کامپلتی است. کپسولی است که همه ویتامینها را دارد؛ همه داروها و ویتامینها در همین یک کپسول جمع شده است. همه علوم و فنون را دارد.
آن روز که همایش چهرههای ماندگار (سال گذشته) پخش میشد میدیدم که علما و دانشمندان یکبهیک به سکو میرفتند و جایزه خودشان را دریافت میکردند؛ یکی در رشته فلسفه، یکی در تفسیر، یکی در حدیث، یکی در روانشناسی، یکی در پزشکی و...؛ یکدفعه آقای محمدحسین طباطبایی را صدا زدند که با عبای کوچک خود به جایگاه رفت. من احساس کردم که همه آن علما و دانشمندان در رشتههای مختلف، همگی باهم به جایگاه رفتند؛ یعنی همه آنان را در وجود این نوجوان خلاصه دیدم. این نوجوان، کپسولی بود که همه آن دانشمندان داخل آن تعبیه شده بودند. خیلی صحنه جالبی بود.
منظورتان این است که آقای طباطبایی همه علوم و فنون را که آن فرزانگان برای به دست آوردن آنها یک عمر تلاش کرده بودند، با یک حفظ قرآن دارا شده بود؟!
نه بالفعل. منظورم این است که قرآنی که او در سینه دارد، اگر فعلیت یابد و باز شود و گسترش پیدا کند همه آن علوم و فنون و بلکه علوم بسیار دیگری را در وجود آن نوجوان متجلی خواهد ساخت. منظورم قرآن است نه آقای طباطبایی؛ یعنی قرآن اگر به فعلیت در آید و حرکت کند همه چیز را در آن خواهیم دید.
چگونه باید قرآن را به حرکت و فعلیت درآورد؟
به حرکت درآوردن قرآن هم مثل به حرکت درآوردن جهان است. یک زمان بود که هنوز هیچیک از این چیزهایی که الآن دور و بر ماست (چرخ خیاطی، لیوان، عینک و...) کشف نشده بود. اما اینها بود، واقعاً بود اما ما به آنها دست نیافته بودیم. همه اینها به تواتر کشف شدند و ظهور و فعلیت یافتند. قرآن هم همینگونه است، همهچیز دارد، حتی همین چرخ خیاطی را هم دارد، اما باید آن را به حرکت انداخت.
بنابر فرمایش شما، قرآن در حرکت خود خیلی از جهان هستی عقب افتاده است؛ تاکنون این همه چیزهای عجیب و غریب از جهان کشف شده اما از قرآن هیچ چیز کشف نشده است و در مقایسه با جهان هستی، به طور کامل در حالت بالقوه باقی مانده است. بههرحال اگر واقعاً همهچیز را داشت باید قدری حرکت میکرد و دستکم به میزان یکهزارم حرکت جهان هستی به فعلیت درمیآمد!
بله! متأسفانه همینگونه است. ما نتوانستهایم قرآنمان را آنگونه که باید و شاید به حرکت درآوریم. حرکت قرآن در مقایسه با جهان، خیلی کند بوده است. ما نسبت به جهان تحقیقگر بودهایم و خوب هم تحقیق کردهایم، اما در ارتباط با قرآن تحقیقگر نیستیم.
اشکال کار کجاست؟
تحقیق در قرآن - همانگونه که خود قرآن هم تصریح کرده است - نزاهت و پاکیزگی میخواهد. یک قلب سلیم میخواهد: افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها. با قلب قفلخورده نمیتوان در قرآن تحقیق و تدبر کرد. پرهیزکاری لازم است. از سوی دیگر، کار و تلاش میخواهد، مطالعات فراگیر در همه زمینهها میخواهد. قرآن بدون اینها خودش را به ما نشان نمیدهد و حرکت نمیکند. نه اینکه اصلاً استفادهای از آن نمیبریم بلکه منظور این است که استفاده ما از قرآن همین میشود که الآن داریم یعنی از کشفیات قرآنی محروم میشویم و از تازههای قرآن بیبهره میمانیم. همه اسما در قرآن وجود دارد همانطور که همه اسما به انسان یاد داده شده است. حال این اوست که این اسما را باید بامسما کند و آنها را کشف کرده و به حرکت و فعلیت درآورد و علّم آدمالاسماء کلّما، قرآن جامع همه این اسماست کامپلیتی آنهاست.
ارتباط شخصی شما با قرآن چگونه است؟
من عاشق قرآن هستم. سه سال تمام در سوره انعام متوقف شده بودم و نمیتوانستم رد شوم. امثال و حکمتها و عبرتهای آن تمامی نداشت. جمله افلایتدبرون... یک توهین است. باید متوجه باشیم؛ یعنی آیا عقل نداری. باید قرآن را بفهمیم، همینگونه رد نشویم. خیلی از قرائتهایی که ما میکنیم خاصیتی ندارند و چهبسا با لعن قرآن هم همراه باشند: رب قال للقرآن والقرآن یلعنه. اگر اهل تدبر نیستیم نباید قرآن بخوانیم زیرا خیری در آن نیست. اگر بخوانیم مشمول لعن قرآن و توهین خداوند میشویم. من خودم همیشه یک دفتر زیردستم هست و هرچه بفهمم فوراً مینویسم. چندین دفتر در باب آیات قرآن نوشتهام. این سه ساک را که میبینید پر از اشعار و یافتههای قرآنی من هستند. اگر یک روز من شعر نسرایم دیگر اتصالم قطع خواهد شد. به هنگام تلاوت قرآن اشعار بسیاری در ذهنم جاری میشوند که در همان وسط قرائت، آنها را مینویسم. مضمون بسیاری از آیات را به شعر درآوردهام. یکبار کل قرآن را در 30 بیت به شعر درآوردم. من به هنگام تلاوت، تصوری و روءیتی عمل میکنم.
لطفاً توضیح دهید.
یعنی عین حقیقت بهشت را میبینم. عین پاداش خدا و بلکه خود خدا را به هنگام تلاوت قرآن میبینم. خدا را مصاحب خود مییابم. قرآن نامه اوست. در باب همنشینی با خدا غزلیات بسیاری دارم. اگر او را نبینم نمیخوانم. این خواندن به چه دردی میخورد؟ اگر خدا را در جان وجودم نبینم و حس نکنم دیگر نمیتوانم قرآن بخوانم، اصلاً برای چه بخوانم؟ میخوانم تا او را ببینم و صدایش را بشنوم. اگر نبینم و نشنوم دیگر دلیلی ندارد قرآن بخوانم!
آیا نوشتههایتان را به چاپ رساندهاید؟
وقت ندارم، امکانش را هم ندارم. خیلی زیاد هستند. اینهمه پارهکاغذها که اینور و آنور میبینید همهشان شعر و نکتهاند.
چرا به طور منظم یکجا جمع نمیکنید؟
یکی دوتا نیستند، در وقت مشخصی هم نمینویسم. هرگاه الهام میشود مینویسم. گاهی شرایط چنان میشود که در دفتر مشق بچهها مینویسم! روزی شش تا هفت چرخ که درست میکنم ذوقم گل میکند و همین جا مینشینم و مینویسم. گاهی حالتی پیش میآید که مجبور میشوم در وسط کار بنویسم؛ کارم را کنار میگذارم و شروع به نوشتن میکنم. الحمدلله خداوند هم درآمد مرا خیلی خوب کرده است، این است که فرصت بیشتری برای نوشتن دارم. روزی 14 ساعت مشغول کار هستم و اغلب به نوشتن میپردازم.
من از این عمر غنیمت شمرم هر شب و روز ورنه بیخود نشد این دفتر پراشعارم
آیا به عربی هم شعر میگویید؟
بله، خیلی زیاد. خلاصه یکلحظه قلم از دستم نمیافتد. وقتی به انگشتانم نگاه میکنم شکر گفته و دعا میکنم.
حضور قرآن در محیط کار برای شما چگونه است؟
من قرآن را مراقب و تکمیلکننده کل حرکات زندگیام میبینم. من یک آیهای دارم در سوره حج که همواره با من است؛ معجزات عجیب و غریبی از آن دیدهام. این آیه در زندگی من بهویژه در مغازهام همواره عمل میکند. میفرماید: من کان یظن أن لن ینصره الله فیالدنیا والآخرة فلیمدد بسبب الیالسماء ثم لیقطع فلینظر هل یذهبنّ کیده مایغیظ: «هر کس که گمان کند خداوند او را در دنیا و آخرت یاری نخواهد کرد پس طنابی به سقف آسمان در آویزد و به گردن افکند، آنگاه آن را قطع کند و بنگرد که آیا این حیله و کید او خشمش را از بین میبرد؟!». (حج، 15).
یک روز از پادگان سپاه، یک چرخ خیاطی برزنتدوز بزرگی را که خراب شده بود به مغازه من آوردند. من تا آن زمان با اینگونه چرخها کار نکرده بودم و نمیدانستم که چگونه کار میکنند. تا چه رسد به اینکه آن را تعمیر کنم! از سوی دیگر، شرایطی پیش آمده بود که نمیتوانستم آن را ردّ کنم؛ زیرا این چرخ را چند تن از آشناهای من در سپاه فرستاده بودند. اگر ردّ میکردم خیلی برایم بد میشد. لذا رویم نشد که بگویم نمیدانم و نمیتوانم. بالاخره قبول کردم. یکی از آنها به جایی از چرخ دست زد و گفت که اینجایش کار نمیکند و نمیچرخد؛ به سختی گیر کرده است. من مانده بودم و چرخ بزرگ بزرنتدوز. نمیدانستم چه کار کنم. با فراست تمام در عمق خواستههای خودم از خدا فرو رفتم. آنجا بود که آیه سوره حج خود را به من رسانید، فوراً آن را به کار انداختم: من کان یظن... گفتم: خدایا پنجاه سال است که باهم رفیق هستیم. چندسالی هم هست که باهم رفاقت جدی داریم. اگر این چرخ را برای من درست نکردی میفهمم که تمامی این نمازها و روزهها و شعرها و نوشتنها و این در و آن در زدنها، همه لقلقه و هذیان بوده است و یک عمر خودم را به کوچه علیچپ زدهام. از این رو از فردا دیگر همهچیز را قطع میکنم. اما اگر درست کردی میفهمم که همه گفتهها و کردههایم به جایی وصل بوده و رفاقتمان ریشهدار است.
اینها را گفتم و چرخ را روی میز کار گذاشتم و هرچه دستم بود، همانجا رها کردم، پیچگوشتی و... را کنار چرخ گذاشتم و گفتم خدایا این تو و این هم چرخ خیاطی و این هم پیچگوشتی و سایر وسایل. اللهاکبر والحمدلله گفتم و سه بار صلوات فرستادم و آمدم بیرون ایستادم. همکارهای همسایه داشتند به من نگاه میکردند که چه خبر است. من هم با خود میگفتم که خبری نیست! میخواهم ببینم که وصلم یا نه! دارم خودم را آزمایش میکنم، چراغ قلبم را آزمایش میکنم که آیا روشن میشود یا نه؛ میخواهم بدانم که واقعاً با خدایم رفیقم یا نه!
لحظاتی بعد آهسته رفتم به طرف چرخ، دستم را بلند کردم و همان جایی را که گفته بودند خراب است و گیر دارد لمس کردم. به محض اینکه دستم به آن خورد دیدم به حرکت درآمد و شروع به کار کرد. خندهام آمد؛ قهقه زدم. گفتم خدایا اینطور درست میکنی!؟ ثابت کردم که این فیوز وصل است. همان لحظه نخ را سوزن کردم و دوختنش را هم آزمودم. به روانی تمام کار میکرد. کلی خندیدم. آن را بلند کردم و به سختی در قفسه گذاشتم، خیلی سنگین بود. در همین لحظه چشمم به یک چرخ خیاطی کهنه و قدیمی افتاد که سالها پیش از کار افتاده بود و آن را در قفسه بالا گذاشته بودم تا خاک بخورد. با خود گفتم، خوب است این یکی را هم امتحان کنم. با زحمت آن را پایین آوردم و گردش را گرفتم؛ زنگ زده بود. گفتم خدایا آن یکی را درست کردی، خیلی ممنون! باور کردم که باهم رفیق هستیم، اما از باب ولکن لیطمئن قلبی اگر این یکی را هم درست کنی یقین میکنم که ششدانگ باهم رفیقیم. همین لحظه یک دفعه متوجه شدم که این چرخ از کار افتاده مثل یک چرخ تازه از کارخانه درآمده دارد کار میکند. با خود گفتم من اصلاً اشتباه کردم که آن را بالا گذاشتم. این چرخ هیچ مشکلی نداشته است. بعدها همان چرخ دور انداخته شده را به 30 هزار تومان فروختم. گفتم: خدایا حالا که ما اینطور باهم رفیق هستیم، پس من هیچچیز از تو نمیخواهم فقط محبت تو را میخواهم. آن روز یکریز میخندیدم. بعضیها میپرسیدند چرا میخندی؟ میگفتم: اگر نخندم پس چه کار کنم! این بود گوشهای از سرگذشت پرخاطره من با آیه 15 سوره حج من کان یظن ان لن ینصره الله فیالدنیا والاخرة.... بله، هرکس چنین گمان کند که خداوند او را در دنیا و آخرت یاری نخواهد کرد و دست او را نخواهد گرفت او دیگر در این دنیا نباید زنده بماند و اصلاً جایی در این دنیا ندارد و انگیزهای برای ادامه حیات نمیتواند داشته باشد.
خاطره بسیار لطیفی بود. با تشکر از شما اگر در پایان، فرمایش خاصی دارید بفرمایید.
من یک عرض کوچکی داشتم خدمت قاریان محترم. درواقع یک سوءال داشتم. و آن اینکه اگر یک روز خواهر یا برادر و یا عزیزی از عزیزان شما که دور از شماست و در کشور دیگری زندگی میکند، نامهای به شما بفرستد و به دست شما برسد، آن را چگونه مطالعه میکنید؟! آیا دستهایتان را روی گوشتان میگذارید و یک نفس عمیق میکشید و با صدای بلند و آهنگ خاصی آن را میخوانید یا خیلی آرام و عاشقانه درحالیکه چشمانتان اشکآلود و قلبتان مملو از محبت صاحب نامه است آن را میگشایید و شمردهشمرده آن را قرائت میکنید؟! یقیناً به طریقه دوم عمل میکنید. پس چرا در مورد قرآن که نامه دوست و بلکه بهترین دوست و همدم یعنی خداوند است، چنین عمل نمیکنید؟!!