این اشکال یکى از مهم ترین اشکالاتى است که فراروى مدعیان جامعیت دین و شمول آن نسبت به امور اجتماعى، سیاسى و علمى، با استفاده از متون دینى قرار گرفته است و برخاسته از توفیق انسان معاصر در علوم مختلف بشرى بوده و مبتنى بر فرضیه اى خاص در باب قلمرو دین است که مفاد آن این است که انسان مى تواند با استفاده از دانش عادى خود، بخش عمده اى از نیازهاى خویش را برطرف کند و در این زمینه به دین نیازى ندارد. پس قلمرو دین، منحصر به امورى است که از طریق غیر وحى قابل دسترس نباشد.
از نقد این نظریه در باب قلمرو دین در جاى دیگر به تفصیل سخن رفته است. در این مقال علاوه بر بیان تهافت در کلام مطرح کنندگان این اشکال و بیان نتایج نامطلوب آن، با اثبات پیچیدگى وجود و نیازهاى انسان و ناتوانى دانش عادى بشرى در شناسایى آن دو و ظنى بودن اغلب یافته هاى علمى بشر، ثابت مى شود که ما فقط در نیازهاى انحصارى محتاج دین نیستیم تا احکام و معارف خارج از آن بخش در قرآن و روایات، دین محسوب نشود: