زن غربی، در طی قرنهای پی در پی، قربانی انواع جورها و ستمها بوده است. او حقّ آموزش و ورود در دانشگاهها را نداشته است، او نه تنها حق مالکیت اموال خود را پس از ازدواج از دست میداد، بلکه خود فراموش به بخشی از داراییهای زوج تبدیل میشدند و با جدایی از همسر نیز، حق حضانت کودکان را نداشت.
ادبیات دین مسیحی نیز به تثبیت این جایگاه، دامی میزد. چنانکه قدّیس پولس، اسطورهی جایگاه پست زن را درین مسیح، ترسیم نمود و منشوری را برای امنا و خادمان کلیسا در آن دوره که حتی تا عصر حاضر نیز ادامه دارد ـ بیان داشت ک موجب عدم پذیرش کار زنان در مراتب متعددی از کلیسا و شؤون مربوط به مردان میشد.
پولس میگوید: «زنان شما باید در معابد ساکت باشند، چرا که اجازهی سخن گفتن به آنان داده نشده است. آنان باید چنانکه از سوی پروردگار تشریع شده است، همیشه تابع و پیرو باشند» [6] کورنثیوس: 14، 35 ـ 34
گفته میشود که پولس، بسیاری از دیدگاههای خود را به مرور تغییر داد ولی نگاه او نسبت به زن فرقی نکرد و ثابت ماند او معتقد بود که مرد نمیتواند هم خدمتگزار پروردگار خویش باشد و هم همسرش.
رجال گذشته کلیسا بر این باور بودند که مرد، روحی در پوشش جسم است ولی زن، جسمی عاری از روح است (1993،carrol).
به نظر میرسد که فعالان جنبش فمینیزم، چنین دریافتند که وقت آن رسیده است که طومار دو هزار سالهی سوء نگاه و سوء همکنشی نسبت به زن، در هم پیچیده شود، و دانسته شود که این دیدگاه از اندیشه مردانی سرازیر شده است که آراء نشان، بازتاب گذشته و زندگی شخصیشان است برای مثال مبنای دیدگاههای قدّیس آگوستین ـ که از بزرگان نامی کلیسا و آخرین کسی است که در تأیید اعلان آزادی زشت و ناثواب در مورد زنان، سهیم بود ـ پیشینهی حیات شخصی و احساس گناه وی نسبت به گناهان و خطاهایی بود که در جوانی مرتکب شده بود (1983، carrol).
همچنین هنگامی که قبل از ظهور اسلام، آکادمی رومیها مشغول بررسی اوضاع زنان بود، ابراز داشت که زن، موجودی عاری از روح است، هرگز وارد بهشت نمیشود و هرگز ملکوت آسمانها درنمییابد. زن، یکی از پلیدیهای شیطان است (صالح، 1980)