یکی از تجلّیات احساس عرفانی و بُعد چهارم روح انسان، مقام کشف و مکاشفه است. آدمی چنین توانایی ای دارد که چشم برزخی پیدا کند، از طبیعت عبور نماید و به باطن و ملکوت اشیا برسد و واقعیت هایی را که در پس پرده غیب است مشاهده نماید. بسیار بوده و هستند انسان هایی که پرده های ضخیم وابستگی به عالم ماده را کنار زده و به این مقام رسیده و بسیاری از حقایق را بالعیان مشاهده کرده اند. در تاریخ زندگانی بزرگان و مردان الهی آن قدر کشف و مکاشفه صورت گرفته که جمع آوری همه آنها کتابی بس قطور می طلبد. در این جا برای تأیید مطلب به بیان نمونه هایی از این داستان ها می پردازیم:
1 . آقا سید عبدالباقی طباطبائی فرزند مرحوم علامه طباطبائی - رضوان الله علیه - می گوید:
(تقریباً دو یا سه سال قبل از پایان عمر پدرم از ایشان سؤال کردم چه عاملی باعث مراجعت شما به ایران شد (ایشان در نجف اشرف اقامت داشتند).
ایشان فرمودند: در سال 1314 که رضا شاه به اوضاع ایران تسلط کامل پیدا کرده بود مانع ارسال پولی که از ایران برایمان می رسید شد و ما هم که از بیت المال دریافتی نمی کردیم، طبعاً دچار مضیقه مالی شدیم و خواه ناخواه مدتی صبر کردیم و به تدریج ازآشنایان قرض می کردیم و روز به روز مشکلات زیاد می شد تا این که دیگر محلی برای قرض و غیره باقی نماند و قهراً ما هم به شدت به تنگ آمده بودیم و به هیچ وجه قادر به خرید مواد غذایی نبودیم.
موقع عصر بود، من که صبرم تمام شده بود به حرم حضرت امیر(ع)مشرف شدم و از وضع گله کردم. بلا فاصله پشیمان شدم، ولی دیگر اشتباهی شده بود و ملول و ناراحت به منزل برگشتم. کسی در منزل نبود. در حیاط گوشه ای نشسته یا ایستاده بودم که متوجه شدم از درب منزل کسی وارد شد و گفت: من شاه حسین ولی هستم، امام سلام فرستادند و فرمود: و در این هفده سال خداوند چه وقت شما را تنها گذاشته که اکنون از شما بی خبر باشد، این گفت و برگشت.
و من که به خود آمدم و سرگرم بررسی ماجرا شدم یادم آمد که شاه حسین ولی از دراویش تبریز بوده و قریب 200 سال قبل فوت کرده و در قبرستان سید حمزه تبریز دفن است. همه چیز از یک طرف، لکن عدد هفده را نفهمیدم به کجا مربوط می شود و برای کشف آن به هر جا و هر چیز می اندیشیدم و بالاخره متوجه شدم عدد هفده تاریخ معمّم شدن من است. بعد از این جریان به پشیمانی و ناراحتی بیشتری گرفتار شده، کاملاً به بی مورد بودن گلایه پی بردم ولی قضایا فقط پیش خودم ماند و کسی از آن با خبر نشد. شب شد و خوابیدم. نزدیک اذان صبح درِ منزل زده شده و خانواده برخاسته رفت تا ببیند در این موقع شب چه کسی است و چه کار دارد. وقتی برگشت گفت: مردی بود و این بسته را داد و رفت. بسته را گرفتم و باز کردم و با کمال تعجب دیدم مقداری پول است (سیصد دینار). فوراً گفتم: چرا گرفتى ما که از کسی پول نمی گیریم. با عجله بلند شدم و زود رفتم تا وجه را به صاحبش پس دهم، ولی در کوچه اثری از کسی ندیدم و قهراً فهمیدم که به موضوع دیروز مربوط است.
صبح که شد تصمیم گرفتم فوراً قرض ها را پرداخته به ایران مراجعت کنم و همین کار را کردم ولی عجب این بود که آن وجه دقیقاً قبل از ورود به منزل خودمان در تبریز تمام شد. چند روز بعد معلوم شد که آن پول مربوط به یکی از شیوخ عرب بود که در همسایگی ما زندگی می کرد و به علت مرض سخت فرزندش همان شب این پول را نذر کرده بود و چون حال فرزندش خوب شده بود خود شیخ آن را آورده و پرداخته بود) 3)
2 . مرحوم آیة الحق عارف بالله حاج شیخ جواد انصاری همدانی - رضوان الله علیه - می فرمودند:
(من در سابق الایام به زیارت قبر غیر معصوم و غیر امام نمی رفتم، چون تصور می کردم که فقط از قبور امامان ه که به مقام طهارت مطلقه رسیده اند بسط و گشایش حاصل می شود ولی از قبور غیر آنها اثری مترتب نیست، تا این که در سفر اوّلی که به عتبات عالیات باجمعی از شاگردان روحانی خود، به جهت زیارت، مشرف شدیم.
یک روز در ایّام اقامت در کاظمین برای تماشای بنای مدائن و ایوان شکسته کسری که حقّاً موجب عبرت بود از بغداد به صوب مدائن رهسپار شدیم و پس از تماشای مدائن و به جای آوردن دو رکعت نماز در آن ایوان - که مستحب است به سمت قبر سلمان فارسی و حُذیفه که در نزدیکی آن ایوان است خوانده شود - به راه افتادیم و ما در کنار قبر سلمان فارسى، نه به جهت زیارت، بلکه به خاطر رفع خستگی و استراحت با جمیع احباب و دوستان نشسته بودیم که ناگهان سلمان فارسی از ما پذیرایی نمود و خود را به صورت واقعیه خود نشان داد و به حقیقت خود تجلّی نمود.
چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذره ای از کدورت و چنان واسع و زلال بود که ما را در یک عالم از لطف و محبت و سِعه و صفا فرو برد. چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنا ما را داخل کرد که حقّاً مانند فضای بهشت، پر لطف و صفا و چون ضمیر عارف بالله، مانند آبِ صافى، زلال و مانند هوا لطیف بود. من از این که به جهت زیارت در کنار قبر او نیامده بودم شرمنده شدم و سپس به زیارت پرداختیم و از آن پس نیز به زیارت قبور غیر امامان طاهرین هم از علماء باللّه و مقرّبان و اولیای خدا می روم و کمک می گیرم و به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان می روم و به شاگردان خود توصیه نموده ام که از این فیض الهی محروم نمانند). (4)
3 . (حضرت آیة الله حاج میرزا مهدی آشتیانی می فرمودند که من مبتلا به کسالت یرقان هستم و برای معالجه به خارج از کشور مسافرت نمودم، ولی علاج نشدم تا این که در سال 1365 قمری که توده ای ها نهایت تسلط را در شمال و غرب ایران داشتند به مشهد مشرف می شدم که ناگهان در اتوبوس حالم منقلب شد به طوری که مسافرین و راننده خیال کردند، من سکته نموده ام. ماشین را متوقف و ما را بیرون آوردند و من در آن حال دیدم که در صحرای عرفات هستم و انوار بسیاری از آسمان به زمین می آید و دیدم مردم به یک طرف متوجه هستند، پرسیدم چه خبر است گفتند: حضرت رسول ْ تشریف دارند. لذا به آن طرف رفتم دیدم چهارده خیمه در کنار یکدیگر نصب است، خیمه بزرگی بود که متعلّق به حضرت رسول بود. در آن خیمه مشرف شده و پیامبر اسلام را زیارت کردم. خواستم از کسالت خود و حوائج دیگرم بگویم، فرمودند: چون زائر فرزندم رضا هستی برو به خیمه او، پس به خیمه حضرت رضاژ شرفیاب شده و سه حاجت خود را اظهار کردم. اوّل راجع به کسالتم، فرمودند: مقدّر شده که این کسالت با تو باشد تا از دنیا بروى. دوّم راجع به فتنه توده ای ها، فرمودند: به همین زودی شر آنها مرتفع خواهد شد و تا شما با قبور ما و مجالس سوگواری ما ارتباط دارید در امان هستید، و سوّم راجع به حاجت شخصى، فرمود: این حاجت رواست). (5)