و هنگامیکه پیمانه ی شراب من به پایان می رسد
نو چنان پر شور ، تو چنین پر شتاب
بشارتت را در انتهای هستی من آغاز می کنی
و سفر می کنی در سالها و ماههای دیروز فشرده ی رگهای من
و همسفر دیوارهای آن روز من می شوی تا ویرانه های امروزم را دریابی
تو از بیم کرکسان
به دور من مرز می کشی و مرز می کشی
چرا که می دانی آباد خواهم شد
و اینک ای منجی شوره زار بشارت ها
سطح جسم و روحم را به تو می سپارم
تا مرا از خود سرشار کنی