تولد يك منجي

تولد یک منجی

و هنگامیکه پیمانه ی شراب من به پایان می رسد

نو چنان پر شور ، تو چنین پر شتاب

بشارتت را در انتهای هستی من آغاز می کنی

و سفر می کنی در سالها و ماههای دیروز فشرده ی رگهای من

و همسفر دیوارهای آن روز من می شوی تا ویرانه های امروزم را دریابی

تو از بیم کرکسان

به دور من مرز می کشی و مرز می کشی

چرا که می دانی آباد خواهم شد

و اینک ای منجی شوره زار بشارت ها

سطح جسم و روحم را به تو می سپارم

تا مرا از خود سرشار کنی


(2) نظر
برچسب ها :
X