;

آیا شما مى دانید در ذهن دانش آموزتان چه مى گذرد؟

یکى از خواهران آموزگار دبیرستان, در سال تحصیلى جارى, نخست چند دقیقه به دانش آموزان خویش فرصت داده است که به صورت آزاد فکر کنند و سپس از آنان خواسته است که آنچه را که در آن چند دقیقه بدان مى اندیشیدند روى کاغذ بیاورند. آنچه در پى مىآید نتیجه این ابتکار است. مجله پیام زن با سپاسگزارى از این آموزگار ارجمند, متن این نوشته ها را بدون هیچ قضاوتى در اختیار خوانندگان عزیز قرار مى دهد. اصل این نوشته ها در دفتر مجله موجود است. امید است که این ابتکار در مجموع مفید باشد.

سلام علیکم

پس از تقدیم عرض سلام به شما دبیر محترم, خدمت شما عرض مى کنم که من چه فکرى مى کردم. من همیشه به این فکر هستم که چه کسى به عنوان دست قرض به ما 5 هزار تومان پول مى دهد که پدرم را به دکتر ببریم و عمل کنیم. به مدت یک هفته است که در این فکریم و عمو و خاله و دایى هم نداریم و در این شهر غریب هستیم.

چقدر خوب بود که انسان همیشه به خواب ابدى مى رفت و در این دنیا با هیچ کس معاشرت نداشت.

بسم الله الرحمن الرحیم. من فکر کردم که چون خیلى به قرآن علاقه دارم در حال خواندن قرآن به ((ترتیل)) منشاوى هستم و کسانى که در اطراف من هستند تشویق مى کنند و ((الله, الله)) مى گویند. من از تلاوت قرآن بسیار لذت مى برم.

از شما هم مى خواهم بیشتر در کلاس قرآن با ترتیل بخوانید.

متشکر

من فکر مى کنم که اگر انسان به فکر معاد و روز قیامت باشد, دیگر به دنبال کارهاى زشت نمى رود و از کارهاى بد دورى مى گزیند.

به نام خدا. در عالم خیال دیدم که در بیمارستان بر روى تخت اتاق عمل خوابیده ام و مادرم نیز در تخت دیگر بیهوش است. دکتر بعد از انجام آزمایشات و گرفتن گروه خون و دیگر آزمایشات گفت:

شرایط براى انجام تبادل و پیوند کلیه مناسب است. بعد دیدم که بیهوش شدم و جراح با چاقو و دیگر وسایل کلیه ام را درآورد و در کاسه اى گذاشت. بعد دیدم کلیه فرسوده مادرم را درون ظرفى نهاده و از اطاق خارج شدم و کلیه مرا به مادرم پیوند زدند و بعد مادرم را سرحال دیدم که دست خواهر و برادرم را گرفته و با صورتى بشاش به ما نگاه مى کند. کاش این خیال حقیقت بود. اى کاش.

بسمه تعالى

کاش این زندگى ابدى بود و همه انسانها خوب بودند و هیچ انسان بدى در این دنیا وجود نداشت.

بسمه تعالى. تنها فکر من اینکه فکر مى کنم چه جورى مى توانم خداوند متعال را بشناسم و در مقابل شناختم چه عملى را انجام مى دهم, آیا مى توانم بنده شایسته خدا باشم یا نه؟

فکر اینکه چقدر خوب مى شد که انسان خودش به بهشت برود و هر کس را هم که دوست دارد با خود و به میل خود به بهشت ببرد. آن وقت مى شود تشخیص داد چه کسى چه کسى را دوست دارد؟ انسان را شاد و خوشحال مى کند.

فکر من در این بود که آیا مى توانم درسم را طى این سه سال ادامه دهم یا که نه؟

و آیا مى توانم وارد دانشگاه شوم یا نه؟ طى سه سال تشکیل زندگى مى دهم ولى مطمئنم که تشکیل زندگى به درد ما نمى خورد. باید به فکر آینده باشیم. راستش چند روز پیش براى من یک خواستگار آمد و مادرم اینا, من را توى محکمه قرار داده اند که جواب بدهم ولى من دوست دارم وارد دانشگاه شوم.

من فکر کردم اگر دانشگاه مى رفتم و پرستار مى شدم چى مى شد؟ شاگرد اول مى شدم, توى لیست انتخاب مى شدم براى رفتن به اروپا یک فرد واقع بین تر از حالا مى بودم و زندگى ام را در کام خود و دیگران شیرینتر مى کردم.

من فکر مى کنم که آیا مى توانم پیرى خود را ببینم یا نه؟

فکر کردم که خوب یکى از بندگان شایسته و مقرب خدا بودم و خداوند ما را از مقربین خود قرار مى داد. فکر دیگرم در ترس این بود که آیا مى توانم به ترتیل, خوب قرآن را بخوانم یا نه؟

من هر وقت که به فکر مى روم و فرصتى براى فکر کردن دارم فقط به مردن فکر مى کنم. من فکر مى کنم که مرده ام و مرا به غسال خانه بردند و شستند و بعدا خاکم کردند و از شدت ترس به خودم مى لرزم, ولى هر چه مى خواهم از این فکر بیرون بیایم نمى توانم.

بسمه تعالى. به آینده فکر مى کردم, به شغلى که دارم و اینکه چگونه بتوانم در آنجا مرحله اخلاق فردى را رعایت کنم و توجهى به چیزهایى که شخصیت معنوى و ... فردا را مختل مى کند نداشته باشم.

در این فکر بودم که فکرم به یکى از شاگردان رسید که خودکشى کرده بود و ایشان از خودکشى نجات پیدا کردند ولى از دو چشم نابینا شدند و بحمدالله امروز شنیدم که ایشان یک چشمشان شفا پیدا کرده است. خدا شاهد است که چقدر خوشحال شدم و به نظر من فکر مى کنم که این لطف و مرحمت خداوند بوده است که خدا نخواسته ایشان تا ابد در عذاب باشند و فقط عذاب دنیوى که براى بخشش گناه فکر خودکشى او بوده است براى او قرار داده است.

انشاالله به لطف خداوند ایشان شفا پیدا کند و همه مریضان

بسمه تعالى. چند روز پیش پدر من با عمویم از... به ... مى رفتند. در بین راه به علت نبستن زنجیر به ماشین در وسط جاده به دور چرخ زده بود و سر خورده و به طرف[ ... خوانده نشد] رفته بود. فکر مى کردم که خدا چقدر بزرگ بوده که در آن لحظه, نه ماشینى از دو طرف آمده و نه ماشین طورى شده.

بسمه تعالى. مدتى است دایم به این جهان و جهان آخرت مى اندیشم که قبل از اینکه ما به دنیا بیاییم زمان چگونه بوده است و در آینده چگونه خواهد بود؟ در تمام لحظات به فکر پوچى و بى ارزشى دنیا هستم. با این حال بیشتر وقتم را به فکر کردن مى گذرانم تا به عمل. نمى دانم چرا مى خواهم ابتدا دریابم که چه کسى هستم؟ براى چه به دنیا آمده ام و به کجا مى روم و نتیجه چه خواهد بود؟ گاهى اوقات حالت عجیبى پیدا مى کنم که لرزه اى عجیب در قلبم مى افتد. نمى دانم چه کنم؟

معلم گرامى, من هر وقت به فکر فرو مى روم همیشه آینده نگرى مى کنم, مانند اینکه زندگیم در آینده چگونه است و در مورد کارم که آیا مى توانم تا آخر کارم را ادامه دهم یا خیر؟ همیشه به این دو فکر مشغول هستم و همین که دوست دارم روزى بتوانم حافظ قرآن باشم که امیدوارم به این آرزویم برسم. ان شاالله

من فکر مى کردم که راستى اگر آدم همیشه به یاد روز معاد و قبول داشتن این اصل باشد مطمئنا هیچ وقت سعى نمى کند گناه کند و دایم دلش مى خواهد کارى کند که در درگاه خداوند بارى تعالى سرافراز باشد و هم اینکه اگر از لحظه لحظه عمرمان به خوبى استفاده کنیم دیگر هیچ دقیقه اى را بیهوده نخواهیم گذراند. پس آن وقت وجدان ما راحتتر و آسوده تر خواهد بود و این که فکر کردم, فکر کردن عملى بسیار خوب است. براى پى بردن به وجود خودمان.

فکر مى کردم در غارى که اصحاب کهف بودند نشسته ام. ناگهان دو فرشته سفید, بالهایشان را باز کردند و دستهایم را گرفتند و به آسمان بردند ...


(0) نظر
برچسب ها :
X