حرير ابر

حریر ابر

دیدم همان فسونگر مژگان سیاه بود

بازش هزار راز نهان در نگاه بود

عشق قدیم و خاطره ی نیمه جان او

در دیده اش چو روشنی ی شامگاه بود

آن سایه ی ملال به مهتاب گون رخش

گفتی حریر ابر به رخسار ماه بود

پرسیدم از گذشته و ، یک دم سکوت کرد

حزنش به مرگ عشق عزیزی گواه بود

از آشتی نبود فروغی بهدیده اش

این آسمان ، دریغ ! ز هر سو سیاه بود

بر دامنش نشستم و ، دورم ز خویش کرد

قدرم نگر ، که پست تر از گرد راه بود

از دیده یی فتاد و برون شد ز سینه یی

سیمین دلشکسته مگر اشک و آه بود


(0) نظر
برچسب ها :
X