جاي پا

جای پا

در پهن دشت خاطر اندوهبار من

برفی به هم فشرده و زیبا نشسته است

برفی که همچو مخمل شفاف شیر فام

بر سنگلاخ وی ، ره دیدار بسته است

آرام و رنگ باخته و بیکران و صاف

یعنی نشان ز سردی و بی مهری ی من است

در دورگاه تار و خموش خیال من

این برف سال هاست که گسترده دامن است

چندین فرو نشستگی و گودی ی عمیق

در صافی ی سفید خموشی فزای اوست

می گسترم نگاه اسفبار خود بر او

بر می کشم خروش که : این جای پای اوست

ای عشق تازه ، چشم امیدم به سوی توست

این دشت سرد غمزده را آفتاب کن

این برف از من است ، تو این برف را بسوز

این جای پا ازوست ، تو او را خراب کن


(0) نظر
برچسب ها :
X