سنگ صبور

سنگ صبور

امشب به لوح خاطر مغشوشم

یادی از آن گذشته ی دور آید

از قصه های دایه به یاد من

افسانه یی ز سنگ صبور آید

زان دختری که قصه ی ناکامی

بر سنگ سخت تیره فرو می خواند

یاران دل سیاه ، کم از سنگند

زین رو فسانه ، در بر او می خواند

لیکن مرا چو دختر پندارم

هم صحبتی و سنگ صبوری نیست

سنگ صبور پیشکش دوران

سنگ سیاه خانه ی گوری نیست

یاری چه چشم دارم از این یاران ؟

کاینان هزار صورت و صد رنگند

در روی من به یاوریم کوشند

پنهان ز من ، به خصم هماهنگند

اشکم ز دیده رفت و نمی دانم

کاین اشک ها نثار که م یباید

وین نیمه جان خسته ز ناکامی

بر لب به انتظار که می باید


(0) نظر
برچسب ها :
X