سه تار شکسته

سه تار شکسته

ای سایه ی او ز من چه خواهی؟

دست از من رنجدیده بردار

بر خاطر خسه ام ببخشای

بگذار مرا به خویش ، بگذار

هر جا نگرم ، به پیش چشمم

آن چشم چو شب سیاه آید

وانگه به نظر در آن سیاهی

آن چهره ی بی گناه آید

برقی جهد از دو دیده ی او

سوزد دل رنجدیده ام را

چشمک زند و زود ، چو بیند

این اشک به رخ دویده ام را

گاهی ، به شتاب پیشم آید

بر سینه ی من نهد سر خویش

بر آتش سینه ام زند آب

با اشک دو دیده ی تر خویش

گه بوسه رباید از لب من

آن سایه ی دلکش خیالی

بیخود شوم و به خود چو آیم

او رفته و جای اوست خالی

آنگه دود از پیش خیالم

تادامن او به دست گیرد

اصرار کند که اعترافی

زان دیده ی نیمه مست گیرد

خواهد که در آن دو چشم ، بیند

اقرار به عشق و بی قراری

وانگه فکند به گردنش دست

از شادی و از امیدواری

این سایه که هرکجاست با من

جز جلوه ی او در آرزو نیست

با من شب و روز و گاه و بیگاه

او هست و هزار حیف ، او نیست

دانی که چه نغز و دلپذیرست

آنگه که سه تار نغمه ریزد ؟

یک روز دل من آن چنان بود

یعنی که هزار نغمه می زد

یک شب ، بر جمع نکته سنجان

جانم به نگاهی آشنا شد

غم آمد و در دلم درآویخت

شادی ز روان من جدا شد

یکباره چه شد ؟ دلم فرو ریخت

از دیدن آن دو نرگس مست

گفتی که سه تار نغمه پرداز

بر خاک ره اوفتاد و بشکست


(0) نظر
برچسب ها :
X