بحث دوم این فصل که در حقیقت پردازش کاربردى به اجتهاد است، پاسخ به این سئوال مکرر است که چگونه مجتهد شویم و راه رسیدن به اجتهاد چیست؟ چه کتاب ها و درس هایى را باید در این مسیر خواند و دید؟.
اجتهاد به »چه بخوانیم« چندان ارتباط ندارد.
با همین درس هاى معمولى حوزه مى توان مجتهد شد.
آنچه اجتهاد به او بستگى تام و ارتباط تنگاتنگ دارد، »چگونه بخوانیم« است.
اینکه »قوانین« بخوانیم یا »اصول فقه«؟ چندان تأثیرى در روند اجتهاد نخواهد داشت، هر چند با وجود کتاب »اصول فقه« خواندن »قوانین« مفید نیست(11)، مهم کیفیت تحصیلات است و کیفیت درس و مطالعه.
طلبه باید در هنگام درس خواندن - هر درس و هر کتاب - هدفش این باشد که کتاب را آنگونه بفهمد که نویسنده ى آن مى فهمیده است! مکاسب و رسائل را چنان بفهمد که مرحوم شیخ انصارى آن را مى فهمید!! لمعه را همانند شهید اول و شرح لمعه را چونان شهید ثانى بفهمد و.... روش تحصیل باید با این هدف تطبیق داده شود.
یعنى پیش مطالعه، شرکت در درس، یادداشت و.... همه و همه باید در فهمیدن کتاب کمک کار باشند.
وقتى مکاسب مى خوانید همه سعى و کوشش در فهم کامل مکاسب باشد، پرداختن به حواشى و سخنان دیگران جز براى فهم مقصود مرحوم شیخ انصارى، هرگز نباید به کار گرفته شود، چرا که نه تنها مفید نیست، بلکه مضر هم هست و دلیلش بسیار واضح.
فرض کنید در هنگام خواندن شرح لمعه و در حالى که هنوز آن را نفهمیده ایم، به حاشیه آقا جمال مراجعه کنیم.
بخشى از این حاشیه داراى اظهار نظرهاى آقا جمال است که ممکن است آن را نفهمیم براى فهمیدن آن به کتاب دیگر مراجعه کنیم و در آنجا نیز مطلب دیگرى یافت شود که از فهم ما دور باشد و.... در این حال با مجموعه اى از نفهمیدن ها مواجه خواهیم شد که جز سردرگمى و حیرانى و درنهایت یأس و زوال تدریجى علاقه ى ما به درس و تحصیل اثرى نخواهد داشت.
بله در دو جا مى توان به حواشى مراجعه کرد: 1 .
وقتى از خود کتاب مطلبى را نفهمیدیم، در خدمت استاد و جلسه مباحثه هم آن ابهام رفع نشد، در حد رفع ابهام و فهم مطلب مى توان به حواشى و کتاب هاى دیگر مراجعه کرد.
2 .
هنگامى که پرسشى از مطالب کتاب برایمان پیش آمده و آنهم نه در درس و نه در مباحثه پاسخى درخور نیافت.
به جز این دو مورد در هنگام تحصیل سطح، هرگز به دنبال حواشى نباید رفت.
بله در رتبه هاى بالاتر و پس از فهم مطالب کتاب این مراجعه امرى سزاوار و بایسته است.
رسیدن به اجتهاد روش هایى دارد و شرایطى(12)، شرط اول چنانچه گذشت فهمیدن کامل مطالب درسى است و شرط دیگر پشتکار و تلاش.
طلبه باید بداند براى مجتهد شدن دارو و نسخه اى وجود ندارد که در کوتاه مدت بدون تحمل زحمت، ملکه ى اجتهاد را در انسان به وجود آورد.
تنها راه رسیدن به اجتهاد، زحمت کشیدن و تحمل رنج است.
مرحوم علامه طباطبایى، زمانى که در نجف بودند، از استادى مى خواهند تا درسى برایشان شروع کند.
آن شخص براى اینکه علامه را از این خواسته پشیمان کند، ساعت درس را بعد از ظهر و در هنگامه ى گرماى شدید روز قرار مى دهد.
گرماى ظهر نجف به اعتراف کسانى که سال ها در آن سامان زیسته اند، کشنده است و بیرون آمدن از سرداب و گذشتن از کوچه هاى آتش آلود نجف در آن زمان خودکشى است.
ولى مرحوم علامه هر روز و بدون استثنا در همان ساعت مقرر در محضر استاد حضور مى یافت! و این گونه علامه علامه شد(13).
شهید صدر در هنگام رویارویى با مسایل سیاسى عراق و احتمال شهید شدنش فرموده بود: من اگر شهید هم نشوم، عمر زیادى نخواهم کرد، چرا که در جوانى آنچنان از خود، کار کشیده ام و جسمم را به زحمت انداخته ام که توان عمر طولانى را از دست داده ام! و چنین بود که توانست در بیست و هفت سالگى به تدریس درس خارج مشغول شود.
این چنین کارکردن و اینچنین با علاقه و پشتکار دامن همت به کمر زدن، طلبه را به اوج والاى اجتهاد مى رساند.
ناگفته نماند پس از کارى طاقت فرسا و رنجى چندین ساله نباید توقع داشت که در همه ى زمینه ها و همه ى رشته هاى علوم حوزوى مجتهد شد.
اینکه کسى در تمامى علوم مجتهد باشد، بسیار نادرست است، رسیدن به اجتهاد و دست یابى به بالاترین مرتبه ها در همه ى علوم تقریباً غیر ممکن است و بزرگان ما با همه ى پشتکار وصف ناپذیر و استعدادهاى برجسته و زحمات خارق العاده توانسته اند در حوزه ى محدودى از علوم بدرخشند و آثارى ماندنى از خود به جاى گذارند.
مرحوم علامه طباطبایى رحمه الله فقه را خوب مى دانسته اما فقه ایشان هرگز با فقه مرحوم آیت اللَّه خویى رحمه الله قابل مقایسه نیست، در اصول حاشیه بر کفایه دارند، اما اصول ایشان نسبت به تسلط مرحوم نایینى رحمه الله قابل قیاس نیست، تفسیر هم دارند و آن هم تفسیرى که شاید حرف اول را در میان تفاسیر موجود مى زند.
درخشش ایشان غیر از تفسیر در فلسفه است، ایشان از میان علوم جارى در تفسیر و فلسفه به اوج زمان معاصر خویش دست پیدا کرده اند.
آنهم فلسفه اسلامى و نه غرب! مرحوم شهید صدررحمه الله نابغه اى منحصر به فرد است که در اکثر زمینه ها داراى نظریات جدید و بدیع است.
اما آنچه شهید صدر در آن سرآمد همگان است علم اصول فقه است.
اصول ایشان از سطح بسیار بالایى برخوردار است.
کار ایشان فقط عوض کردن چند اصطلاح اصولى نیست.
ایشان مطالب عمیق و مبانى بسیار جدى و ماندنى در این رشته دارند.
همین شهید بزرگوار فلسفه را هم بسیار خوب مى دانسته است و نسبت به افراد زیادى که امروزه در این رشته کارکرده اند، قوى تر بوده است اما فلسفه ى ایشان را با شهید مطهرى نمى توان مقایسه کرد(14).
اجتهاد گاه به معناى صاحب نظر شدن در یک دانش به کار مى رود و شامل همه ى علوم مى شود و گاه فقط در دایره ى فقه و به معناى توانایى بر دست یابى به احکام شرعى از طریق مراجعه به منابع اصلى، استفاده مى شود.
در این دایره نیز دو سطح از اجتهاد مطرح است: اول اینکه انسان از ابتداى فقه تا انتهاى آن، در حد آنچه در کتب فقهى مطرح شده است، اجتهاد کند و همانند اکثر مجتهدین مسایل طهارت، صلاة، صوم، حج، زکات، خمس، حدود، دیات، قصاص و.... را خود بتواند با نظر خویش درک و بیان نماید.
دوم معناى وسیعى از اجتهاد که تمامى فقه را با همه ى وسعتش در برمى گیرد، اقتصاد، سیاست، حقوق، هنر، اجتماع و.... و شامل مکاتب و نظام هاى اسلامى در تمامى این زمینه ها مى شود(15).
در فقه مسایلى وجود دارد که گرچه از مسایل مستحدثه و مستجده به معناى خاص آن نیست، اما کارى پیرامون آن صورت نگرفته است مثلاً نظام اقتصادى اسلام و یا مکتب سیاسى اسلام و.... اینها صرفاً یک مسئله نیستند بلکه بحث هاى مهمى هستند که باید در آنها عناصر متنوعى بررسى شود.
با این وصف، طلبه باید تصمیم بگیرد و راهى را به عنوان راه اصلى براى خود انتخاب کند و همتش را در آن قرار دهد و در رشته هاى دیگر در حدى که مورد نیاز است، وارد شود.
این انتخاب با علاقه و ذوق فرد ارتباطى جدى و تنگاتنگ دارد و هرکس از سه شاخه ى موجود در حوزه - فقه، عقاید و اخلاق - یکى را باید به عنوان موضوع اصلى کار خویش برگزیند.
برخى از علماى برجسته شاید در هر سه شاخه به گونه اى مجتهد بوده اند، اما در یک رشته که مطابق ذوق و علاقه ى آنان بوده است، درخشیده اند.
مثلاً ذوق شهید مطهرى ذوق فلسفى کلامى و اعتقادى بوده است و به همین دلیل در آن جهت موفقیت فوق العاده اى کسب کرده است گرچه در فقه و اصول وارد شده و آثار ارزشمندى هم در این زمینه ها دارد اما اشتیاق به فلسفه(16) باعث تسلط ایشان در این زمینه گشته است.
صدرالمتألهین نیز که به عنوان فیلسوف مطرح است اطلاعاتش در روایت و تفسیر بسیار خوب است اما بر اساس علاقه وفضاى فکرى زمان خویش درفلسفه تبحّر زیادى یافته و توانسته است حکمتى نوین به نام حکمت متعالیه ابداع کند.
ذوق بعضى مباحث انتزاعى و عقلى است اینها به سمت فلسفه و کلام کشیده مى شوند و ذوق بعضى مباحث عرفى و عقلایى است، اینها در وادى فقه و اصول وارد مى شوند.
اگر کسى با ذوق عقلى رو به فقه بیاورد، به خطا رفته است؛ چرا که نگاهش به فقه آنگونه است که به فلسفه، در حالى که نگرش به مباحث فقهى با نگرش به مباحث فلسفى و کلامى متفاوت است.
همچنین اگر با ذوق عرفى و عقلایى به فلسفه و کلام نگاه کنیم، باز هم به خطا رفته ایم.
فلسفه و کلام دقت عقلى مى طلبد و نگاه عرفى و عقلایى در آنجا زیان بار است.
پس طلبه باید راه اصلى خویش را برگزیند و مدار همتش را در آن رشته قرار دهد، گرچه در سایر رشته ها نیز در حد معقول باید کوشش کند.
حال اگر شما فقه و اصول را که امکان بیشترى در حوزه دارد، برگزینید، خواهید دید که اجتهاد در این رشته هم مراتب دارد.
مراتبى که به ترتیب کامل تر و به همان نسبت مشکل تر خواهد شد.
اولین مرتبه این است که در مسایل متعارف ساده ى فقهى به اجتهاد برسید، مرتبه دوم، اجتهاد در مسایل متعارف مشکل فقهى است و مرتبه سوم، اجتهاد در مسایل غیرمتعارف فقهى.
دستیابى به این رتبه بسیار مشکل تر از دو مرتبه ى دیگر است و افراد مجتهد در این رتبه بسیار نادرند.
رسیدن به این رتبه بدون گذراندن رتبه هاى قبل امکان پذیر نیست.
مسایل ساده ى متعارف فقهى، مسایلى هستند که فقها هزار سال در مورد آنها کار کرده، زحمت کشیده و مطلب نوشته اند، مسایلى هستند که مدرک آنها یک یا دو روایت است و سند و دلالت آنها نیز داراى مشکل خاصى نبوده و اختلاف نظر شدیدى در مورد آنها وجود ندارد.
مسایل پیچیده ى متعارف فقهى، مسایلى هستند که هرچند فقها سال ها در باب آنها بحث کرده اند، اما اختلاف در مورد آنها زیاد است.
پاسخ به آنها به توانایى هاى مختلف رجالى و اصولى نیاز دارد.
روایات در آنجا با تعارض یا ابهام مواجهند و اسنادى پراختلاف دارند.
اما مسایل غیرمتعارف مسایلى نیستند که پیرامون آنها همانند مسایل متعارف، سال ها کار و اندیشه شده باشد.
بسیارى از مطالب مربوط به اقتصاد اسلامى از مسایل مستحدثه به معناى خاص کلمه نیست، بلکه بخشى از فقه است اما نه آن فقهى که در مکاسب و متاجر لمعه آمده است، با این همه در تمام تاریخ اسلام شاید بیش از چند کتاب در این زمینه موجود نباشد.
هدف طلبه اى که فقه و اصول را به عنوان رشته ى اصلى انتخاب کرده است، باید این باشد که به این قله برسد، یعنى به اجتهاد در مسایل غیر متعارف فقهى دست یازد.
اگر کسى کتاب هاى دوره ى سطح را خوب بخواند، پس از پایان سطح در مسایل ساده ى فقهى مجتهد مى شود و رتبه ى اول اجتهاد را کسب مى کند.
پس از آن با چهار پنج سال درس خارج(17) رتبه ى دوم را نیز به دست خواهد آورد و در مسایل پیچیده اما متعارف فقهى صاحب نظر خواهد شد.
و چون از این مرحله گذر کرد، امکان لازم براى ورود به مرحله ى سوم برایش آماده خواهد شد.
در این مرحله است که مجتهد مى تواند نوآورى کند، بحث هایى را که مطرح نشده طرح کند، و زمینه هایى را که دیگران به آن توجه نداشته اند، مورد توجه قرار دهد.