جوانه‏اي اميدبخش

جوانه‏ای امیدبخش

در روز 26 اسفند 1324ه···.ش از دامان بانویی پرهیزگار و پارسا به نام خدیجه ثقفی (قدس ایران) کودکی دیده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پرجاذبه و سرشار از معنویت پدر افتاد. گویی که از همان لحظات نخستین ولادت، سرنوشت این نوزاد نیکوسرشت با سرنوشت شگفت‏انگیز پدر به طور انفکاک‏ناپذیری گره خورده بود. نخستین صوتی که در این جهان در گوش این کودک نورسته طنین افکند، آوای ملکوتی اذان و اقامه بود که از زبان روح‏اللّه‏ جاری گردید و بدین گونه سرود یکتاپرستی و نغمه توحید روح و روانش را سرشار از معنویت ساخت. نام احمد را برایش برگزیدند، قرة‏العین امام، محمود تمامی افرادی بود که دل به امام خمینی سپرده بودند.1 بانوی فداکار، خانم خدیجه ثقفی ـ همسر حضرت امام خمینی در خصوص ولادت احمد خاطرنشان نموده است:

«در آن زمان [هنگام تولد احمد [منزل ما در پارک اتابکی بود که اکنون جزء مدرسه حجتیه است، احمدآقا در این خانه به دنیا آمدند و بچه هفتم ما هستند که البته یک دختر (به نام لطیفه) هم پس از او به دنیا آمد که از دنیا رفت. کلاً سه تا از بچه‏هایم در دوران کودکی از دنیا رفته‏اند، علی، لطیفه و سعیده. احمدآقا چهار روز مانده به عید نوروز (سال 1325ه···.ش) به دنیا آمدند که درست در چنین روزی هم از دنیا رفتند. چهار ماهه بود که به منزل جدید ـ در یخچال قاضی ـ رفتیم و آن را اجاره کردیم و احمدآقا در این منزل که بعدها بیرونی امام شد، بزرگ شدند (در دوران کودکی) آرام و «پی حرف برو» بود که گاهی من به دخترها می‏گفتم: من در عرض ماه به این پسر پنج شش ساله نباید بگویم بکن یا نکن ولی به شما دخترها که خیلی شیطان هستید، روزی چند بار باید امر و نهی کنم! احمدجان آرام و سرگرم کار و بازی خود بود ... (او) در کوچه بازی می‏کرد، بخصوص کوچه ما که هم بن‏بست بود و هم در ته آن باغ قلعه قرار داشت و جای خوبی برای جمع شدن بچه‏های همسایه بود ...»2

در زمان ولادت احمد، حاج آقا روح‏اللّه‏ مجتهد برجسته‏ای بود که مجلس درس او محفل انس دانشورانی چون شهید مطهری بود. دوران کودکی احمد نیز در محیطی می‏گذرد که نیمه‏های شب زمزمه مناجات ملکوتی پدر و آوای قرآن از زبان آن عارف حماسه‏آفرین شنیده می‏شود و روزها سخن از چگونگی نجات مردم مظلوم ایران از یوغ استبداد و استعمار است. با آنکه حاج آقا روح‏اللّه‏ نزد مشاهیر حوزه موقعیتی بارز داشت و مشاور امین و توانای آنان به شمار می‏آمد و علم و معرفتش از وی چهره‏ای ممتاز ساخته بود که اگر می‏خواست می‏توانست انواع امکانات معیشتی را برای اهل بیت خویش فراهم سازد، اما روح بلند آن انسان عارف و وارسته والاتر و برتر از آن بود که دل به امور فناپذیر بسپارد و ارزش پارسایی و زندگی توأم با زهد و قناعت را بر تنعّمات دنیوی ترجیح دهد.

احمد دوران کودکی را در محیطی می‏گذرانید که مقدورات محدود مالی مادر و عایدی بسیار ناچیز موروثی پدر در شهرستان خمین به عنوان تنها منبع زندگی آنان برای تأمین احتیاجات اولیه کافی نبود، اما امام خمینی نه این زمان و نه پیش از آن و نه حتی در عصری که به عنوان رهبری مقتدر و محبوب بر میلیونها نفوس عاشق، حکومت می‏کرد اندکی از شیوه زاهدانه خود عدول نکرد و همین خصال عالی و پسندیده به همراه آن مناجاتهای شبانه و اذکار مداوم، آموزگار غیر رسمی اما دائمی، یادگاری همیشه ماندگار گردید که احمد نام داشت که یاد و نامش از اذهان و قلوب مردم محو نخواهد شد. دامنی که احمد در آن پرورش یافت از صداقت، تقوا و درستی موج می‏زد و مادرش همان زن وارسته‏ای است که به حق باید او را بانوی بزرگ انقلاب اسلامی و اسوه صبر و استقامت بانوان لقب داد و همین خصوصیات بود که لیاقت آن را عطایش کرد تا همسر، همدم و انیس امام خمینی گردد. بوستانی که احمد در آن بالید و رشد یافت و به شکوفایی شکوهمندی رسید از تحمیلهای توأم با اجبار والدین و نیز فرمانفرمایی مقتدرانه پدر در امور شخصی فرزند خبری نبود بلکه برخوردهای تربیتی تابشی از سیره اهل بیت و نیز برگرفته از سخنان پیشوایان شیعه بود که با عطوفت، محبت و مودت در آمیخته و این شیوه‏های شایسته شرایط مطلوبی را برای پرورشهای پرمایه این کودک به نحو احسن فراهم ساخته بود.

فضایی آکنده از صفا، ساده‏زیستی، مسؤولیت‏پذیری و آزادی عمل با رفتارهای توأم با دلسوزی مربیان مؤمن و پارسا به عنوان معیارهای تعلیم و تربیت فراهم گردید تا فرزند با توجه به مقتضیات و موقعیتهای سنی، رشد عقلانی و عاطفی، مسیر آینده خویش را برگزیند و با احساس مسؤولیت خود را برای آینده‏ای خطیر، مهم و نقش‏آفرین مهیا کند. البته پرتو پرتابش هدایتهای خورشیدی چون امام و صلابت و نفوذ کلام او و جاذبه‏های معنوی معلمی چون امام خمینی چنان بر روح و ذهن این طفل نورافشانی کرد که او را به سوی کمال‏یابی، وارستگی و خوش‏خویی سوق داد.3

احمد در سنین کودکی و نوجوانی اشتیاق زیادی به ورزش و جنبش و جوشش داشت. خودش در خاطره‏ای به این دوران اشاره می‏کند: از همان بچگی توپی را که برای من خریده بودند در بغل می‏گرفتم و حتی در شبهای سرد زمستان آن را از خود جدا نمی‏کردم و در زیر کرسی کنار خودم نگه می‏داشتم، آن موقع شنیده بودم که اگر چربی دنبه را بر روی جدار توپ چرمی بمالند دیر خراب می‏شود، من هم چنین کردم.4


(0) نظر
برچسب ها :
X