بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مخلص متقى و صفى زکى، مرحوم حاج غلامحسین (معروف به تنباکو فروش به مناسبت شغلش) - رحمة اللّه علیه - تقریبا چهل سال قبل نقل فرمود که من به مرحوم آیت اللّه سید ابوطالب ارادتمند بودم و شبها در مسجد معرکه خانه (مسجد نور فعلى) به جماعت ایشان حاضر مىشدم، مدتى طرف عصر تا موقع نماز مغرب در مسجد مزبور با حضور جمعى از مؤمنین چند مسئله مىگفتم و قدرى ازمعجزات ائمه علیهم السّلام را از روى کتاب مىخواندم. به تدریج جمعیت زیادى حاضر مىشدند تا اینکه حالت وسوسه در نیت من پدید آمد و از ریاکارى و نمایش به خلق و طلب منزلت نزد مردم سخت ترسناک بودم و چون در اخلاص عمل خود در شک بودم آن مجلس را ترک کردم.
شبى در عالم واقعه دیدم مرکبى از نور برایم حاضر شد و من بر آن سوار شدم پس به سمت آسمانها به سرعت نور حرکت مىکرد و بهجت و سرور و لذتى که در آن طیران و مشاهده عجایب خلقت پیدا کردم قابل وصف نبود تا به آسمان هفتم رسیدم ناگاه مرکب از من جدا شد و از همانجا سقوط کردم تا وسط مسجد معرکه خانه افتادم در نهایت سختى و زحمت و غصه و در همان حال صدایى شنیدم که صعود تو از اینجا بود و سقوط تو هم از اینجاست و اگر باز صعود مىخواهى باید از همین جا باشد.
چون از خواب بیدار شدم پى به اشتباه خود بردم و خودم را بر ترک آن مجلس ملامت کردم پس تصمیم گرفتم دوباره آن مجلس را برپا نمایم و همه روز در همان موقع عصر مىرفتم لکن جمعیت نمى شد و مردم حاضر نمى شدند، خلاصه دیگر موفق به تجدید آن خیر بزرگ نشدم و از آن فیض عظیم بى بهره گشتم.