بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز مرقوم داشتند از آقاى آقامصطفى برقعى فرزند آقاى حاج میر سید حسن برقعى در راه مشهد این داستان را براى من نقل نمودند که مرحوم آقاى آقامیرزا رضا فرزند کوچک آن مرحوم که آن موقع ایشان زنده بودند (نگارنده موفق نشدم از خودش شرح حالش را بپرسم) با مرحوم پدرشان به مشهدمقدس مشرف مىشوند (ایشان با عائله و نوکر با اینکه عصر اتومبیل بود با کجاوه رفتند) گفتند: چون وسایل ما کجاوه بود من همه راه یا بیشتر راه را پیاده رفتم (تردید از بنده است) و در ضمن از دور خدمت حضرت رضا علیه السّلام عرض مىکردم اگر زیارتم قبول است هدیه اى لطف فرمایید.
هنگامى که به مشهدمقدس رسیدیم و به دیدن مرحوم پدرم مىآمدند روزى پیرمردى وارد شد به لباس اهل علم با اینکه نوکر داشتیم، پدرم به من امر فرمود براى ایشان قلیان آماده نمایم، قلیان آماده نموده و پس از مراجعت در بدرقه به من گفت ما تعبیر خواب را به تو دادیم اگر کسى خوابى براى شما نقل کرد تا عدد آن شبى که خواب دیده است از قرآن کریم ورق مىزنى تعبیر خواب را خواهى یافت این را بگفت و برفت و در قلب من هم تولید اهمیتى نکرد تا پس از مدتى که مراجعت به قم نمودم و پدرم وفات نمود و وضع مالى ما خوب نبود. یک شب در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه - سلام اللّه علیها - نشسته بودم دیدم خانمى با شوهرش آمد و خوابى دیده بود گفت که من در پانزدهم ماه مثلاً خوابى دیدم من قرآن را باز نموده و پانزده ورق زدم پس از آن دیدم اصل خواب آن زن در قلب من نوشته شده است و تعبیر آن هم در زیر آن است.
گفتم خواب شما چنین است و تعبیر آن نیز چنین است، تعجب نمودند و وجهى به من دادند ولى پس از آن براى بعضى نقل کردم این موهبت گرفته شد.