107- اجابت فورى دعا

107- اجابت فورى دعا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

فقیه عادل حضرت آقاى حاج شیخ مرتضى حایرى - دامت برکاته - که از علماى طراز اول حوزه علمیه قم مىباشند چند داستان که موجب عبرت و مزید بر بصیرت است مرقوم داشته اند وبراى بهره مندى عموم، یادداشت مىشود.

داستانى که به دو طریق معتبر بنده شنیده ام نقل مىنمایم، یکى از جناب آقاى حاج سید صدرالدین جزائرى، از کسى که او را توثیق مىکردند. طریق دوم از جناب آقاى مروارید، نوه ایشان از کسى که او را توثیق مىکردند. و خلاصه داستان آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى - رحمة اللّه علیه - (که در داستان ده نام آن بزرگوار برده شد) به دیدن یکى از رفقا مىرود که تب شدیدى داشته است، ایشان به تب مىگوید که خارج شو از بدن فلان به اذن اللّه تعالى و مىفرماید قلیانى بیاورید تا بکشم خارج مىشود، پس تب از بدن بیمار خارج شده عافیت پیدا مىکند.

سپس به ایشان گفتند شما چطور به این جزم توانستید بگویید؟ فرمود: چون من به مولاى خود و آقاى خود امام زمان علیه السّلام خیانت نکردم و یقین داشتم که او آبروى خادم امین خود را حفظ مىکند. و مخفى نماند که مرحوم حاج شیخ حسنعلى از بزرگان شاگردان مرحوم حجة الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازى بوده است، در ردیف میرزاى شیرازى و آخوند خراسانى و سید فشارکى بوده است، آقاى نوقانى که خود یکى از حسنات دهر بود، نقل کرد که اوایلى که مرحوم حاج شیخ به مشهد آمده بودند به قدرى وارسته و بى تظاهر بود که حتى علما به مقام علمى او واقف نبودند و ایشان نزد سجاده مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى مىنشست و براى مستمندان استمداد مىنمود (ظاهرا در سنه مجاعه بوده است).

مرحوم حائرى در جریان این امور به ایشان مطلبى مىگوید که معلوم مىشود به مقام ایشان واقف نیستند، ایشان تنها روزى به منزل سید حائرى که از بزرگان علما بوده است مىرود در یک مسئله سه مرتبه سید را مجاب مىکند، پس از سه بار مغلوبیت سید صافى ضمیر مىگوید بارک اللّه به حاج میرزا محمد حسن! عجب شاگردانى تربیت کرده است، آقاى آقا سید محمد على - سلمه اللّه - از پدرش نقل فرمود که سالیان درازى حدود شانزده سال مرحوم حاج شیخ از سوراخ بالاى حجره مدرسه براى من پول مىانداخت و ما نمى دانستیم از چه ناحیه است، بعدا به مناسبتى معلوم شد که از ناحیه ایشان است.

مؤلف گوید: کرامات علماى ربانى و اجابت دعوات صاحبان مقام یقین، به راستى افزون از شمار است و در ذیل داستان 25 این کتاب براى رفع استعجاب و اثبات این مطلب مطالبى گفته شد و در این مقام براى تاءیید این داستان از خاتم المجتهدین شیخ مرتضى الانصارى داستانى نقل مىگردد: از شیخ محمود عراقى - که از تلامیذ شیخ بوده - در آخر کتاب «دارالسلام» نقل کرده و خلاصه اش این است که: مرحوم حاج سید على شوشترى که از اکابر علما و صاحب کرامت و اجابت دعوات بوده و مورد علاقه و ارادت شیخ انصارى بوده است، در سال 1260 ه.ق که مرض وبا در نجف اشرف بود اواسط شب مرحوم سید به این مرض مبتلا مىشود و چون فرزندانش حالت او را پریشان مىبینند از ترس آنکه مبادا فوت کند و شیخ از آنها مؤاخده نماید که چرا جهت عیادت به او اطلاع نداده اند چراغ را روشن کرده که به منزل شیخ رفته و او را از مرض سید آگاهى دهند.

مرحوم سید متوجه مىشود مىگوید: چه خیال دارید؟ گفتند: مىخواهیم برویم شیخ را خبر دهیم. فرمود لازم نیست بروید الا ن او تشریف مىآورد. لحظه اى نگذشت که درب منزل کوبیده شد، سید فرمود شیخ است در را باز کنید چون در را باز کردیم شیخ با ملاّ رحمت اللّه بود، شیخ فرمود: حاج سید على چگونه است گفتیم حالا که مبتلا شده است خدا رحم کند که ان شاء اللّه... شیخ فرمود ان شاءاللّه باکى نیست و داخل خانه شد، سید را مضطرب و پریشان دید، به او فرمود: مضطرب مباش ان شاءاللّه خوب مىشوى. سید گفت از کجا مىگویى

شیخ گفت من از خدا خواسته ام که تو بعد از من باشى و بر جنازه من نماز گزارى.

سید گفت: چرا این را خواستى شیخ فرمود: حال که شد و به اجابت نیز رسید، سپس بنشست و قدرى سؤال و جواب و مطایبه کردند بعد شیخ برخاست و رفت.

(و بعضى چنین نقل کردند که از شیخ پرسیدند در آن شب چگونه به طور جزم فرمودید سید خوب مىشود؟ در جواب فرموده بود: عمرى است در راه بندگى و اطاعت و خدمت به شرع بودم و در آن شب آن حاجت را از خداوند خواستم یقین کردم به اجابت آن).

و بالجمله خداوند سید را به دعاى شیخ شفا بخشید؛ تا شب هیجدهم جمادى الثانیه سال 1281 شیخ از دنیا رفت و تصادفا سید در نجف نبوده و به زیارت کربلا مشرف شده بود، فردا جنازه شیخ را در صحن مطهر مىآورند و براى نماز بر او حیران بودند، ناگاه صدا بلند مىشود، سید آمد پس جناب سید بر جنازه نماز مىخواند و سپس بر منبر شیخ تدریس مىفرماید و گویند چنان بوده که گویا شیخ درس مىگوید. تا در سال 1283 جناب سید از دنیا مىرود - رحمة اللّه علیهما.

و این فرمایش شیخ در جواب از پرسش اجابت دعا بمانند این داستان کوتاه است که: بچه خردسالى که بر دست و پا راه مىرفت در پشت بام مادرش او را تعقیب کرده که او را بگیرد، پس بچه به سمت ناودان آمد مادر فریاد و ناله مىکرد عبورکنندگان در کوچه تماشا مىکردند و اینکه کارى از آنها ساخته نیست که ناگاه بچه افتاد در همان لحظه سقوط، بزرگى از اهل ایمان و تقوا که حاضر بود گفت خدا او را بگیرد، یک لحظه در هوا واقف شد تا آن مؤمن او را گرفت و بر زمین گذارد مردم اطراف آن بزرگ را گرفته و بر دست و پاى او مىافتادند آن بزرگ فرمود، مردم! چیز تازه و عجیبى واقع نشده عمرى است این بنده رو سیاه اطاعت او را کرده ام اگر یک دفعه او عرض بنده اش را اجابت فرماید تعجبى ندارد.

مؤلف گوید در جزء حدیث ملک داعى در شبهاى رجب چنین است: اَنَا مُطیعُ مَنْ اَطاعَنى.


(3) نظر
برچسب ها :
X