شخصى به نام «رمضان طاهرى» گفت شب بیست و پنجم صفر که صبح آن زلزله آمد پسر کوچکى داشتم بیمار بود و خواب نمى رفت و خیلى ناراحتى مىنمود نزدیک طلوع صبح بود دیدم خیلى گریه مىکند مادرش را صدا زدم بیدار شد گفت خیلى به صبح مانده گفتم نزدیک است و من قدرى مىخوابم موقع نماز مرا بیدار کن، خوابم برد ناگاه دیدم یک نفر جوان آمد درب خانه به من گفت بیا بیرون، گفتم چکار دارى گفت بیا بیرون. رفتم نزدیک منزلم جاى وسیعى بود گفت نگاه کن گفتم به چه نگاه کنم گفت نگاه خانه ها و منزلها، چون نگاه کردم دیدم تماما خراب شده است گفتم خانه هاى ماست گفت بلى گفتم براى چه این طور شد گفت به واسطه معصیت زیاد. گفتم اهل این محل همه نماز مىخوانند و روزه مىگیرند و عبادت کارند گفت همه ریاء است و خالص نیست هرچه التماس کردم فایده نبخشید و رفت.
بیدار شدم دیدم موقع نماز است عیالم به من گفت چرا در خواب گریه مىکردى وناراحت بودىگفتم هیچ، زود باش بچه ها را، دوتا را تو بردار و دوتاى آنها را هم من برمى دارم تا از خانه بیرون ببریم و در آن خانه افرادى دیگرى هم بودند، همینقدر دست بچه ها را گرفتم که بیرون برم زلزله گرفت و مهلت نداد که تکانى بخوریم، همه زیر آوار شدیم چند بچه و مادرشان تلف شدند و مرا با چند نفر دیگر تا نزدیک ظهر از زیر خاک بیرون آوردند.
وقتى از زیر خاکها بیرون شدم سرگردان شدم که خانواده و بچه هایم زیر خاک هستند و کسى را ندارم چکنم دیدم یکى از بستگان نزدیکم آمد و صدا زد عمو! عمو! گفتم بیا روز امداد است کمک کن بچه هایم زیر خاک هستند مىمیرند کمک کن تا آنها را بیرون آوریم، گریه کرد گفت من هم چند نفر زیر خاک دارم نمى توانم.
بچه جوانى محصل در منزل ما بود دیدم سالم است گفتم بیا کمک بکن، گریه کرد گفت نمى توانم آن هم رفت باز هم یکى از خویشان و همسایگانم آمد در حالى که حیران و سرگردان بود، گفتم محض رضاى خدا بیا کمک کن بچه هایم از کفم مىروند، گفت من هم بچه هایم زیر خاک هستند و کسى ندارم. خلاصه نمونه قیامت بود و همه وانفسا گویان بودند. اگر بخواهم قضیه را خوب و کاملاً بنویسم طول مىکشد و موجب ملال است.
زن مؤمنه اى از اهل قیر گفت شبى که صبح آن زلزله آمد و خانه ها خراب گردید یک ساعت بعد ازنصف شب خواب دیدم: «سیدى آمد درب خانه ما و عمامه اى که بر سر داشت به دور گردن خود پیچیده و زنى هم همراه ایشان است و صورت خود را نقاب انداخته و به من صدا زد من بیدار شدم فرمود چراغ روشن کن، روشن کردم فرمود با شوهر و فرزندانت از خانه بیرون بروید.
عرض کردم آقا! شش هفت سال زحمت کشیده تا این خانه را درست کرده ایم و حالا تازه آمده ایم در آن زندگى کنیم. فرمود باید بیرون بروید که بلا نازل مىشود، گفتم اجازه مىدهید شوهرم را بیدار کنم، گفت هنوز زود است خیلى وحشت داشتم در دل خود مىگفتم کاش صبح مىشد و مؤذن اذان صبح مىگفت.
گفت آتش روشن کن و آب روى آتش گذار اما مهلت اینکه چایى درست کنى پیدا نمى کنى، آتش کردم صدا زدم شوهرم حیدر را از خواب بیدار کردم دیدم صداى مؤذن بلند شد و اذان صبح گفت. مرتبه دوم چون خیلى متوسل به اباالفضل علیه السّلام شدم و صدا زدم یا اباالفضل العباس علیه السّلام به دادم برس، دیدم سید جوان نورانى که به نظرم آمد یک دست در بدن نداشت آمد درب منزل گفت حیدر را بیدار کن و بگو مادرت فوت شده بیا جنازه اش را بردار و دفن کن.
گفتم آقا سید کاظم کجا بوده اید و سید کاظم فاطمى اهل منبر بود از اهل قیر که بر اثر حادثه زلزله به رحمت خدا رفت، فرمودند سید کاظم نیستم و از طرف قبله آمده ام و مىخواهم عبور کنم، خیلى ترسیدم فرمودند نترسید چون حامله هستید من پشت به طرف شما مىکنم و حرف مىزنم دیگر او را ندیدم، پس زلزله کوچکى آمد وتا بچه ها را بیدار کردم و شوهرم از خواب بلند شد، زلزله سخت شروع شد، همین قدر که توانستیم بچه ها را از خانه بیرون بیاوریم که خانه خراب شد، اگرچه تمام خانه هاى ما خراب شد ولى همان خانه اى که بچه ها در آن خوابیده بودند شکسته شد و پایین نیامد و بحمداللّه هیچکس از اهل خانه تلف نشدند.
زن مؤمنه اى گفت در ماه محرم تقریبا یک ماه ونیم پیش از وقوع زلزله در خواب دیدم که از طرف مشرق یک ابرى پیداشد و یک نفر در میان آن ابربه صداى بلند اذان مىگوید و از اول محل طلوع آفتاب مشغول اذان و گفتن «اللّه اکبر» بود و به تدریج بالا مىآمد و کلمه کلمه اذان را مىگفت تا رسید بالاى سر قیر، دیگر از اذان گفتن ساکت شد و صداى او به همه جا مىرسید و همه عالم مىشنیدند، من از خواب بیدار شدم به یکى از همسایگان خود خواب را نقل کردم، جواب داد خواب شما دلیل است بر اینکه قیر خراب مىشود.
یک نفر به نام «سید على مرتضوى» از اهل قیر مىگوید یک شب قبل از وقوع زلزله و خرابى قیر در خواب دیدم ابر سیاه بسیارى از طرف قبله آشکار شد و عده زیادى از اهالى قیر جلو آن ابر ایستاده و التماس مىکردند که از محل ما بگذر و ما را به بلا گرفتار مکن هرچه التماس مىکردند فایده نبخشید و ابر از سمت قطب آمد و مثل سیلاب یکمرتبه همه شهر قیر را فرا گرفت وبه طرف قبله سرازیر شد.
از این نوع خوابهاى وحشتناک که اخبار از وقوع حادثه موحشه بوده زیاد و نوشتن آنها موجب طول کلام است و همچنین آنهایى که یک روز بلکه دو روز بعد از اینکه زیر خاک بودند زنده بیرون آوردند بسیار است و براى عبرت گرفتن در آنچه نوشته شد کفایت است «ما اَکْثَرَ الْعِبَرَ وَاَقَلّ اْلاِعْتِبارَ؛ چه فراوان است اسباب عبرت وکم است عبرت گرفتن».
آنچه خود بنده شخصا به چشم مشاهده کردم آنکه بنده در محلى به نام تنگ روئین مشغول تبلیغ بودم عصر روز بیست و چهارم ماه صفر دعوت شدم در یک فرسخى آن محل به نام بند بست وعده اى از ایلات احشام نشین که چادرنشین بودند براى تبلیغ و عزادارى حضرت سیدالشهداء علیه السّلام رفتم و از آنجاتا قیر پنج فرسخ بود شب در آنجا تا دو ساعت ازشب گذشته مشغول گفتن مسائل دینى و موعظه و نصیحت و عزادارى بودم بعد از صرف شام، چند نفر از محل تنگ روئین هم آمده بودند گفتند بیا برویم به محل و همانجا بخوابید. بنده گفتم خسته هستم و امشب همینجا مىخوابم و فردا صبح مىآیم. آنها رفتند به قریه تنگ روئین و بنده همانجا در چادر خوابیدم وصبح هم نماز صبح را خواندم و پس از نماز دو مرتبه خوابیدم هنوز چشمم به خواب آشنا نشده بود که زلزله گرفت از وحشت بلند شدم که از چادر بیرون بروم به اندازه اى شدت داشت که نتوانستم بلند شوم به زمین افتادم، باز بلند شدم، به زمین خوردم، مرتبه سوم دست روى زمین گذاشتم و زمین به دور خود مىچرخید و مىلرزید قدرى ساکت شد از چادر بیرون آمدم کوه بزرگى در آن نزدیکى بود چنان کوه به لرزه آمده بود که از قله آن سنگهاى بزرگ کنده مىشد و از هم متلاشى شده و پایین مىریخت و کوه مثل رعد صدا مىداد بعضى جاها زمین ازهم شکافته شده و دوباره به هم آمده بود.
نزدیکى کوهى به نام آب باد، زمین از هم شکافته و آب بسیارى مانند چشمه از زمین بیرون آمده که عمق آن معلوم نیست چقدر است و مانند استخر بزرگى آب ایستاده و حرکت نمى کند وبعض جاهاى دیگر که آب چشمه داشته و زراعتهاى بسیارى و باغات بى شمار مشروب مىشده آن چشمه بکلى خشک شده یا کم شده است و بعضى جاها آب چشمه چند برابر شده است مثل خود قیر، خداوند بزرگ داناست به حکمتها و مصالح آن، خداوند جمیع مؤمنین و مؤمنات را از بلاها محفوظ بدارد به حق محمد و آله الطاهرین.
براى اطلاع بیشتر و تذکر از اوضاع قیر و اهالى آن عرض مىکنم:
خود قیر قصبه اى بود که کم کم صورت شهرى به او داده شده و در تمدن کنونى به سرعت جلو مىرفت و داراى برق و شهردارى وآب لوله کشى و خیابان جدید وسط شهر کشیده بودند و جمعیت آن بیش از شش هزار نفر بود و داراى چند دبستان و مقدمه دبیرستان هم فراهم مىشد و مساجد آن در حدود هفت هشت مسجد داشت اما یک نفر عالم دینى و پیشواى روحانى نداشتند، ابدا اقامه نماز جماعت نمى شد، مجالس دینى و تبلیغات مذهبى نداشتند، تنها ماه رمضان و ماه محرم و صفر آن هم خیلى کم مجلس تبلیغات برپا مىشد، آن هم منبرهاى منبریهاى بیسواد؛ نه خودشان عالمى داشتند و نه علاقه قلبى و حقیقى به اهل علم داشتند، خیلى مادى و حریص به دنیا بودند، امر به معروف و نهى از منکر در میان آنها متروک و اگر هم کسى دیندار بود و وظیفه مهم دینى را انجام مىداد، مورد تعقیب و ملامت مردم اهالى مىگردید و الا ن هم بعد از این آیت بزرگ الهى که نمونه اى از قیامت بود به واسطه نداشتن مبلغ و عالم ورهبر صحیح، باقیماندگان به همان حالت اولى باقى بلکه بدتر و بدبخت تر شده اند تا عاقبت کار این بیچاره مردم به کجا منتهى شود، بیش از این مصدع اوقات نشوم خداوند به حرمت محمد و آل محمد - صلوات اللّه علیهم - سایه مبارک علماى اعلام و مجتهدین عظام عموما، بالا خص حضرت مستطاب عالى را از سر این جان نثار و عموم مسلمین کوتاه نگرداند و وجود مبارک را از جمیع بلیات مصون و محفوظ بفرماید ان شاء اللّه تعالى. محمد جواد مقیمى