98-لاشه مردار و جيفه دنيا

98-لاشه مردار و جیفه دنیا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

و نیز جناب مولوى مزبور نقل کردند از آقا سید رضا موسوى قندهارى که سیدى فاضل و متقى بود، فرمود سلطان محمد دائى ایشان شغلش خیاطى و تهیدست و پریشان حال بود. روزى او را بشاش و خندان یافتم و پرسیدم چطور است امروز شما را شاد مىبینم

فرمود آرام باش که مىخواهم از شادى بمیرم. دیشب از جهت برهنگى بچه هایم و نزدیکى ایام عید و پریشانى و فلاکت خودم گریه زیادى کردم و به مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام خطاب کردم آقا! تو شاه مردانى و سخى روزگارى، گرفتاریهاى مرا مىبینى، چون خوابیدم دیدم که از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم، باغى بزرگ دیدم که قلعه اش از طلا و نقره بود، درى داشت که چندین نفر نزد آن ایستاده بودند نزدیک آنها رفتم پرسیدم این باغ کیست گفتند از حضرت امیرالمؤمنین است. التماس کردم که بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت رسم. گفتند فعلاً رسول خدا صلّى الله علیه وآله تشریف دارند بعد اجازه دادند. به خود گفتم اول خدمت رسول خدا مىرسم و از ایشان سفارشى مىگیرم. چون به خدمتش رسیدم از پریشانى خود شکایت کردم.

فرمود: پیش آقاى خود اباالحسن علیه السّلام برو، عرض کردم حواله اى مرحمت فرمایید. حضرت خطى به من دادند، دو نفر را هم همراهم فرستادند، چون خدمت حضرت اباالحسن علیه السّلام رسیدم فرمود سلطان محمد کجا بودى گفتم از پریشانى روزگار به شما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا دارم پس آن حضرت حواله را گرفت و خواند و به من نظر تندى فرمود و بازویم را به فشار گرفت و نزد دیوار باغ آورد. اشاره فرمود شکافته شد، دالانى تاریک و طولانى نمایان شد و مرا همراه برد و سخت ترسناک شدم.

اشاره دیگرى کرد روشنایى ظاهر شد، پس درى نمایان شد و بوى گندى به مشامم رسید به شدت به من فرمود داخل شو و هر چه مىخواهى بردار، داخل شدم دیدم خرابه اى است پر از لاشه مردار. حضرت به تندى فرمود زود بردار (لاشه خورهاى زیادى آنجا بود) از ترس مولا دست دراز کردم پاى قورباغه مرده اى به دستم آمد، برداشتم. فرمود برداشتى عرض کردم بلى. فرمود بیا، در برگشتن دالان روشن بود در وسط دالان دو دیگ پر آب روى اجاق خاموش مانده بود، فرمود سلطان محمد! چیزى که به دست دارى در آب بزن و بیرون آور، چون آن را در آب زدم دیدم طلا شده است.

حضرت به من نگریست لکن خشمش اندک بود، فرمود سلطان محمد! براى تو صلاح نیست محبت مرا مىخواهى یا این طلا را؟ عرض کردم محبت شما را، فرمود: پس آن را در خرابه انداز، به مجرد انداختن از خواب بیدار شدم، بوى خوشى به مشامم رسید تا صبح از خوشحالى گریه مىکردم و شکر خداى را نمودم که محبت آقا را پذیرفتم.

آقا سید رضا فرمود پس از این واقعه، اضطرار دنیوى سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید.

از این داستان حقایقى دانسته مىشود که در اینجا به پاره اى از آنها به طور اختصار اشاره مىشود و تفصیل آنها براى محل دیگر. بر صاحب بصیرت آشکار است که ثروتمندى و فراوانى نعمتهاى دنیوى و کامیابى به تنهایى نزد عقل صحیح براى انسان متصف به خوبى یا بدى نیست هرچند تمام نعمتهاى دنیویه بالذات خوب است لکن بالنسبه به انسان دو جور است:

اگر شخص ثروتمند علاقه قلبیش عالم آخرت و ایستگاه ابدى و جوار محمد و آل محمد علیهم السّلام باشد وهرچه در دنیا دارد در دلش نباشد یعنى آنها را بالذات دوست ندارد بلکه آنها را وسیله تاءمین حیات ابدى خود شناسد البته چنین ثروتى براى او نعمت حقیقى و مقدمه سعادت ابدى است ونشانه چنین شخصى آن است که سعى در ازدیاد ثروت مىکند ولى نه با حرص و علاقه قلبى به آن و سعى در نگاهدارى آن مىکند ولى نه با بخل در راه حق، یعنى در راه باطل ازصرف یک درهم خوددارى مىکند ولى در راه خدا از بذل تمام دارائى هم مضایقه ندارد و نیز چنین شخصى هیچگاه به ثروت خود نمى نازد و تکبر نمى نماید و خود را با تهیدست یکسان مىبیند ونیز هرگاه تمام ثروت وسایر علاقه هاى مادى او از بین رود، اضطراب درونى و حزن قلبى ندارد. و اگر شخص علاقه قلبى او تنها حیات مادى و شهوات دنیوى باشد و ثروتمندى را با لذات دوستدار و آن را وسیله رسیدن به آرزوهاى نفسانى شناخت و حیات پس از مرگ و قرب به پروردگار و جوار آل محمد صلّى الله علیه وآله حکایتى پنداشت و آنها را تنها بر زبان داشت گاهى که مىگفت قیامت حق است، میزان و صراط و بهشت و جهنم همه حق است، امورى بود که بر زبان مىگفت ولى علاقه قلبى او تنها دنیا بود.

البته زیادتى ثروت و کامیابیهاى دنیوى براى چنین شخصى بلاى حقیقى و موجب شقاوت ابدى است و مثل او در عالم حقیقت مثل کسى است که برایش سلطنت پیش بینى شده و باید حرکت کند و به قصر سلطنتى وارد شود و بر تخت سلطنتى نشیند و از انواع نعمتها بهره برد، پس در اثناء راه به خرابه اى که پر از لاشه مردار و لاش خورهاست برسد پس در آن خرابه منزل کند و در برابر قصر سلطنتى و به مردارخورى قناعت نماید؛ چنانچه در داستان مزبور به این حقیقت اشاره شده است و از آنجایى که ثروتمندى و کامیابى غالبا براى بشر دام مىشود و او را صید مىکند، یعنى محبت آنها در دلش جاى گرفته و از عالم اعلا غافل مىگردد و علاقه قلبیه اش از جهان پس از مرگ بریده مىگردد، پروردگار حکیم بعضى از بندگان خود را از خوشیهاى این عالم محروم مىکند و به وسیله تیرهاى بلاى فقر و مرض و مصیبت و ظلم اشرار آنها را از دنیا دل آزرده مىنماید تا دل به آن نبندند و از حیات جاودانى غافل نشوند. و به عبارت دیگر: انسان یک دل بیشتر ندارد اگر در آن محبت به دنیا و شهوات نفسانى جاى گرفت به همان اندازه از جاى گرفتن محبت خدا و اولیاى او و سراى آخرت کم مىشود و گاه مىشود که حب دنیا و شهوات تمام دل را احاطه مىکند تا جایى که براى خدا و اولیاى او جایى باقى نمى ماند.

و از آنچه گفته شد دانسته گردید سرّ فرمایش امیرالمؤمنین علیه السّلام که فرمود: «مال دنیا مىخواهى یا محبت مرا».

و شرح و تفصیل آنچه گفته شد در کتاب «قلب سلیم» که ان شاء اللّه بزودى انتشار مىیابد(49)، ذکر گردیده است.


(0) نظر
برچسب ها :
X