86- رسيدن به گمشده

86- رسیدن به گمشده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

ثقه با فضیلت جناب حاج شیخ محمد تقى لارى که چند سال مقیم در نجف اشرف بودند نقل نمودند روزى در بازار کربلا درب مغازه بزازى که با او رفاقت داشتم نشسته بودم ناگاه نظرم افتاد به وسط بازار دیدم سکه طلایى است و عبور کنندگان آن را نمى بینند بدون اینکه با کسى بگویم به سمت آن رفتم دست دراز کردم آنرا بردارم دیدم اشتباه کرده ام طلا نیست بلکه آب بینى منجمد است، از حرکت خود بدم آمد، برگشتم جاى خود نشستم و کسى هم نفهمید.

مرتبه دیگر نظر کردم دیدم سکه طلاست، دقت زیاد نموده یقین کردم باز حرکت نموده به سمت آن رفتم چون خواستم آن را بردارم دیدم آب بینى است، پشیمان شده برگشتم جاى خود نشستم باز به آن نظر کردم دیدم سکه طلاست، این مرتبه حرکت نکردم و به حالت حیرت به آن نگاه مىکردم پس دیدم سید محترمى از اهل علم با حالت پریشانى به اطراف زمین بازار نگاه مىکند و مىآید تا رسید به آن سکه طلا، فورا آن را برداشت و در جیب گذارده و رفت پس به سرعت خود را به او رساندم و احوالش را پرسیدم و گفتم آن سکه طلا چه بود؟

در جواب گفت: امروز مولود تازه اى خدا به من داده و از جهت مخارج منزل هیچ نداشتم، رفتم نزد فلان شخص و از او قرض خواستم این سکه را به من قرض داد، به بازار رفتم مقدارى اشیاء لازمه خرید کردم چون خواستم آن سکه را صرف نموده و وجه آن را بدهم ندیدمش دانستم که گم شده پس در همان محل عبور خود فحص مىکردم تا آن را یافتم.

غرض از نقل این داستان آن است که خواننده عزیز بداند که حضرت آفریدگار که رب و مدبر امور بندگانست یک لحظه از اداره امور آنها جزئى و کلى غفلت نمى فرماید و در این داستان مىبینید چگونه سکه طلا را بر جناب شیخ مزبور مشتبه فرمود تا آن را بر ندارد چون اگر برمى داشت و مىرفت سید بیچاره مىآمد و آن را نمى دید و مىرفت و سخت در فشار قرار مىگرفت.

پس باید شخص موحد همیشه در حال توکل و اعتمادش به پروردگارش باشد و هو نعم الوکیل.


(0) نظر
برچسب ها :
X