82- دادرسى حضرت حجت عليه السلام

82- دادرسى حضرت حجت علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

جناب شیخ مزبور فرمود در همان سفر به سامرا مشرف شدم چون خواستم به سرداب مقدس مشرف شوم مغرب گذشته بود و نماز واجب را نخوانده بودم مسجدى که متصل به درب سرداب است دیدم که نماز جماعت است و نمى دانستم که این مسجد به تصرف اهل تسنن است و مشغول نماز عشاء هستند پس به اتفاق فرزندم وارد شبستان شده و در گوشه اى ازشبستان مشغول نماز و سجده بر تربت حسین علیه السّلام شدم و چون جماعت فارغ شد از جلو من گذشته وبه حالت غضب به من نظر مىکردند و ناسزا مىگفتندپس دانستم که اشتباه کردم و تقیه نکردم و چون همه رفتند ناگاه تمام چراغهاى شبستان را خاموش کرده و در را به روى من بستند و هرچه استغاثه کردم و فریاد زدم که من غریب و زوارم به من اعتنایى نکردند و در آن وقت حالت وحشت و اضطراب عجیبى در من و فرزندم پیدا شد و مىگفتیم خیال کشتن ما را دارند پس گریان و نالان با حالت اضطرار به حضرت حجة بن الحسن (عج) متوسل و از پروردگار به وسیله آن بزرگوار نجات خود را خواستیم، ناگاه فرزندم که نزدیک دیوار بود و ناله مىکرد گفت پدر بیا که راه پیدا شد و ستونى که جزء دیوار و نزدیک به درب شبستان است بالا رفته پس چون نظر کردم دیدم تقریبا به مقدار دو سه وجب ستون از زمین بالا رفته به طورى که به آسانى از زیر آن مىتوان خارج شد. من و فرزندم از زیر آن خارج شدیم و چون بیرون آمدیم ستون به حالت اولیه خود برگشت و راه مسدود شد، شکر خداى را بجا آوردم، فردا آمدم همانجا را ملاحظه مىکردم، هیچ اثرى و نشانه اى از حرکت ستون دیده نشد و سرسوزنى هم شکاف در دیوار نمایان نبود.


(2) نظر
برچسب ها :
X