بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز حاج مؤمن مزبور - علیه الرحمه - از سید زاهد عابد، جناب سید على خراسانى که چند سال در حجره مسجد سردزک معتکف و مشغول عبادت بود، عجایبى نقل مىکرد از آن جمله گفت یک هفته پیش از مردن سید مزبور به من فرمود، سحر شب جمعه که بیاید نزد من بیا که شب آخر عمر من است.
شب جمعه نزدش حاضر شدم مقدارى شیر روى آتش بود و یک استکان آن را میل فرمود و بقیه را به من داد و گفت بخور، پس فرمود امشب من از دنیا مىروم، امر تجهیز من با جناب آقا سید هاشم (امام جماعت مسجد سردزک) است و فردا عدالت (که در همسایگى مسجد منزل داشته) مىآید و مىخواهد کفن مرا متقبل شود تو مگذار ولى از حاج جلال قناد قبول کن که مرا از مال خودش کفن کند.
پس رو به قبله نشست و قرآن مجید را تلاوت مىکرد، ناگاه چشمانش خیره متوجه قبله شد و قریب یکصد مرتبه کلمه مبارکه (لااِلهَاِلا اللَّهُ) را مىگفت پس تمام قامت ایستاد و گفت: «السَّلامُعَلَیْکَ یا جَدّاهُ» پس رو به قبله خوابید و گفت یاعلى!یا مولاى!و به من فرمود اى جوان!مترس و نگاه جبه ج من نکن، من راحت مىشوم و به جوار جدم مىروم پس چشمهاى خود را روى هم گذاشت و خاموش شد و به رحمت حق واصل گردید.