بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
و نیز از جناب شیخ حسین تبریزى نقل فرمودند که ایشان فرموده در نجف اشرف روز جمعه به قصد تفریح به کوفه رفتم و در کنار شط قدم مىزدم به جایى رسیدم که بچه ها صید ماهى مىکردند، یک نفر از ساکنین نجف آنجا بود با آنکه براى صید ماهى دام مىانداخت گفت این مرتبه به بخت من بیند از. چون بند را به آب انداخت پس از لحظه اى بند حرکت کرد، آن را بالا کشید دید سنگین است، گفت چه بخت خوبى دارى تا حال ماهى به این سنگینى ندیده بودم، چون بند را بالا آورد، دید پسرى است که غرق شده است و دست به بند گرفته بالا آمده است، آن مرد تا پسر را دید فریاد زد که پسر من است، اینجا کجا بوده، پس او را گرفت و پس از معالجه و بهبود، پسر گفت در قسمت بالا با عده اى از بچه ها شنا مىکردم، موج آب مرا به زیر برد به طورى که نتوانستم بالا بیایم و عاجز شدم تا اینجا که بندى به دستم رسید آن را گرفتم و بالا آمدم.
سبحان اللّه! براى نجات آن پسر چگونه به دل پدر الهام مىشود که بیرون بیاید و کنار شط برود و بگوید به قصد من صیدى کن.
براى این داستان و داستان قبل، نظایر بسیارى است که ذکر آنها منافى وضع این رساله است و چند داستان نظیر این دو در اواخر کتاب انوار نعمانیه در باب اجل ذکر نموده و همچنین در کتاب خزینة الجواهر مرحوم نهاوندى، داستانهایى نقل کرده به آنها مراجعه شود.