رضاخان همان شاه قلدر رفته بود اصفهان . ایشان خواست احوالات مردم را مخفیانه در مورد خودش بیابد. رفت یک دست کت وشلوار روی لباس نظامیش پوشید و رفت سوار یه تاکسی شد ویه مسافر دیگه هم کنارش سوار شد. رضا شاه به ان مرد گفت: اگر رضا شاه را می دیدی به او چه می گفتی وچه می خواستی؟ ان مرد هم شروع کرد به فحش دادن وهزار من فحش وبد بیراه به رضا شاه گفت. یک دفعه نگاه کرد دید استین او که از زیر کت بیرون امده لباس نظامیه!
رو کرد به رضاشاه وبا ترس گفت: ببخشید شما سربازید ؟
رضا شاه گفت ؟ برو بالاتر .
ببخشید شما گروهبانید؟ گفت : برو بالاتر
ببخشید سرجوقه اید؟ گفت : برو بالاتر
بخشید افسر ید ؟ برو بالاتر
سرهنگید/ برو بالاتر
تیمساری؟ برو بالاتر
از درباریها هستید؟ گفت: برو بالاتر
مرد مسافر خوب نگاهش کرد وپرسید نکنه رضاخانی؟ ...... رضا خان دستش را دراز کرد و
گفت : بزن کتش
مرد مسافر که خیلی وحشت کرد.ولللله پته افتاده بود.
رضا شاه به مسافر گفت :ترسیدی؟
مرد مسافر گفت : برو بالاتر
پرسید که صورتت سرخ شد؟
گفت : برو بالاتر
پرسیدکه عرقت درامد؟
گفت: برو بالاتر
پرسید که به خودت شاشیدی؟
گفت برو بالاتر
رضا شاه پرسید نکنه منو دیدی بخودت ریدی؟
مرد مسافر دستش را دراز کرد وگفت بزن