26-1- شرح حال ایشان به قلم خودشان به نقل از کتاب آسمان معرفت تألیف علامه حسنزاده آملی آورده میشود که حاوی اطلاعات ذی قیمتی درباره تهران آن روز نیز میباشد:
«در روز چهارشنبه یازدهم شهر ذیقعده سنه هزار و سیصد و چهار (1304 ه ق.) به دنیا آمدم. و چون به بدایت قابلیت تعلم رسیدم پدر مرا به مکتب فرستاد؛ تا در اندک زمانی از خواندن فارسی فارغ، و مرا در مدرسهی خازنالملک برای تعلیم معلوم عربیه فرستاد.
در حدود سن ده سالگی از خواندن سیوطی و جامی و امثال آن فارغ،خود برای قرائت علم معانی آقاشیخمحمدهادی طالقانی را به استادی اختیار کردم و در خدمت آقای طالقانی به شرح لمعه شروع کرده پس از قرائت چند جزوی از آن متذکر آن و آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم خدمت والد را گزید تا آنکه لمعه و قوانین و سپس ریاض را در خدمت ایشان قرائت نمودم، و در فقه و اصول سوای خدمت والد نزد کسی نرفتم.
در این خلال مشروطیت در ایران طلوع کرد، و مطلع آن مغرب سعادت من بود. و مرحوم پدرم از راه تصلب در دیانت مخالف با اساس مشروطیت گردید و کار منتهی شد به جایی که همه روزه ما را خبر میرسید که در انجمن آذربایجانیها تجمعی است. اکنون برای قتل شما رهسپار میشوند.
شهر تهران آشوب شد، و ولیخان تنکابنی و علیقلی بختیاری با یک عده مسلح به شهر وارد شده نائره قتال بین ایشان و دولتیان که در تحت سیطره سلطنت محمدعلی شاه قاجار بودند بالا گرفت، و این در روز 27 جمادی الثانی (1327 ه.ق.) و ما در آن روز کتاب را بر هم گذاشتیم...
تا در عصر پنجشنبه 11 رجب (1327 ه.ق.) جماعتی از اهل علم تهران که با مشروطیت مخالفت داشتند به سرداری مرحوم حاج شیخفضلاللّه نوری، دستگیر و به نظمیه که در اوآن تحت ریاست یفرم ارمنی بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد. «و در عصر روز شنبه سیزدهم رجب سنه 1327 ه.ق. مرحوم حاجفضلاللّه مصلوب گردید.»
و با همه این احوال شوق تحصیل مرا قائدی به خیر بود، و با تراکم محن و فتن دست از طلب بر نداشتم، و در ماه شوال سنه (1327 ه.ق.) به خود باز آمدم که اینکه اوضاع دنیا مبدل و پدر در مازندران محبوس، گرفتم که او را از این حبس خلاصی نباشد آخر نه مرا کاری باید، اینک پدر را رفته باید پنداشت و خود د رکار خود باید شتافت.
و همی خیالم قوت گرفتن کرد تا آنکه در منقول به محضر افادت شیخ جلیل نبیل و فاضل علیالاطلاق الشیخرضا النوری المازندارانی... بالجمله فوائد را از رساله برائت خدمتشان حاضر شده به انتهاء رسانید، و سپس از سر شروع کرده ایضا به آخر ختم کرد،
برای دیدن معقول به مجلس افادت مرحوم شیخ علی نوری حاضر شدم، و از سفله طلاب آن حوزه بسی اهانتها دیدم، لکن شوق تحصیل مرا مدد نمود از آن اهانات از پا نیافتادم، و عواطف حکیمانه رحمانیه استاد نیز مرا کمک نموده دو دوره امور عامه شوارق که آن مرحوم متخصص در تدریس آن بود و او را بر آن حواشی است مطبوعه، پیش ایشان دیدم.
تا دوره روزگار منتهی به سنین قحط عظیم گردید، یعنی سنت 1336 ه.ق. فجایع شدید روی داد. و استاد معظم به واسطهی فشار قحط و صدمه پیری به مدرسه نیامد، و من سماجت کرده دست از طلب نکشیدم با وجودی که خانهام نزدیک میدان مشق، و خانه ایشان نزدیک به دروازه غار بود همه روزه بعدازظهر به خانه ایشان رفته و از محضرشان استفاده میبردم.
اگر چه هنگام حرکتم از تهران شقاق مشروطه استبداد در بین اهل تهران کهنه شده بود بلکه میتوان گفت به کلی مضمحل بود، و نوع اهل علم را از این راه خلافی نبود بلکه همه با هم میزیستند لکن بقایای این شقاق در روش سکنه نجفاشرف میلی قابل و منزلی با قرار داشت و من بنده به این جهت در کشمکش بودم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از مؤانست با هر دو حوزه کنار کشیدم...».