ساحل سكوت

ساحل سکوت

غرشی دگر نمود موج خسته از سفر در طلسم عاشقی بهر ساحل سکوت خاطرات بردگی رمز تلخ عزلتش عاقبت رها شده جز ترانه های عشق قصد غربتش نبود کرد با نهیب خود خاک تشنه را خطاب ای که نغمه ام تو را شد تلاطم امید قطره های من تو را شاهدان زندگی از تو خواهشی به جز همدلی نباشدم ای که بهر اوج من سهم بی صدا شدی از دلش رها نمود رنج خواهش سکوت ساحل نجیب یار داد پاسخش چنین ای غرور قامتم ناظر اسارتم استواری تنم سینه ات سپهر من افتخار مام بحر قهرمان آبها سالهاست کاین سکوت کرده لانه در دلم جور داغ آفتاب آشنای زخم من آسمان دگر مرا نیست یار غمگسار قصه ی ستارها نیست بر لبم نثار شد اسارت زمین داستان تلخ من


(2) نظر
برچسب ها :
X