قطره های حادثه در خیال موج شوم دست تر به دست هم عازم رها شدن از غبار رخت تن در نگاه آسمان صحنه های دلخراش دستها به رنگ خون ارزش حیات ما گشته برگ سرنگون حاصلش هجوم مرگ کشتزار بی حصاد قطره های موج شوم غافل از حصار شب رفته ازحضور یاد کشتگان حادثه زهر تلخ عصر ما در خیال رفتنم من ز درد عاشقی چون پرنده گفتن از آشیانه می کنم