شده در این دل من جلوه ی رنگی پیدا نفسم از اثر خاطره اش حبس شده من در آغوش کمانی که مرا در نگهش کرده طلسم بازی پرتوی خورشید و غم اشک سپهر گذر هفت جدا رنگ دل گمشده را می بینم بغض من در خوش جشن شب سی گل عشق ، کودکان چون شده قربانی این شهر کبود کشته از موشک نابودگر جغد ستم تا به ابد بشکسته رنگ این تیرگی جور زمان نیست در آغوش کمان فقط این هفت جدا رنگ شب نور سپید بازی پرتوی خورشید و غم اشک سپهر است که در این دل خود می بینم