گفتم که در این عالم تنهاست دلم اینک
گفتی که چه باشد غم ؟ چون هست دلت با من
گفتم که دلت هرگز غمخوار نبود اما
گفتی که تویی شبها زین عشق چنین ایمن
گفتم که تو آن نوری در سایه ی تردیدم
گفتی که شدی آخر شیدای چنین مأمن
گفتم که چه باک از عشق ؟ ای شعله در این خرمن
گفتی که روا باشد در خلوت خود بودن
گفتم که چرا با من صد جور و جفا داری ؟
گفتی که چنین باشد حسن رخ گل دیدن
گفتم که مرا دریاب ای از همگان بهتر
گفتی که به غم سر کن دوران خوشت با من