حديد در روايات

حدید در روایات

با در نگریستن به روایات و مطالعه همه سویه آنها, این نکته به دست مى آید که کاربرد (حدید) در آنها گونه گون است.

دسته نخست:

روایات خُمس. از باب نمونه:
(عن ابى جعفر(ع) انه سئل عن معادن الذهب و الفضة و الحدید و الرصاص و الصفر فقال: علیها الخمس.)62
این گونه موردها که (حدید) در برابر نحاس و رصاص قرار داده شده, به معناى آهن است.

دسته دوم:

روایاتى از این دست:
(حرّ الحدید و حرّ النار.)63

یا:

(من استفتح نهاره بأذاعة سرّنا سلّط الله علیها حرّ الحدید.)64
در این گونه موردها, (حدید) به معناى فلز است. زیرا این گونه نیست که اگر فاش کننده اسرار امام(ع) با گلوله سربى, یا مس گداخته نابود شود, حدیث امام(ع) دروغ باشد. در این جا, معیار فلز است وتیزى در آن در نظر گرفته شده است.

دسته سوم:

(لا تشتر کتاب اللّه و لکن اشتر الحدید و الورق و الدفتین.)65
در این گونه موردها (حدید) از باب نمونه آورده شده و هر چیز با ارزشى را در بر مى گیرد و حتى فلزهاى باارزش و تا اندازه اى نرم, مانند طلا را نیز در بر مى گیرد.

دسته چهارم:

(مثل الحجر و الحدید و سائر الاشیاء المصمتة.)66
یا قول شاعر عرب:

(فلسنا بالجبال و لا الحدیدا.)67
در این گونه موردها, مراد از (حدید) استوارى و مانند اینهاست, همان گونه که در حدیث دراز دامن روضه کافى درباره فخرفروشى کوه بر زمین, مراد قدرت و چیرگى هر یک از پدیده هاست:
(اى شىء یغلبنى فخلق الحدید فقطّعها فقّرت الجبال و ذلت ثمّ ان الحدید فخرت على الجبال و قال اى شىء یغلبنى فخلق النار فاذا بت الحدید.)68

دسته پنجم:

(لان الحدید نجس.)

یا:

(ان الحدید لباس اهل النار.)69

مراد خود آهن است.

دسته ششم:

روایات باب ذبیحه, از باب نمونه:
(فان لم تجد حدیدة فاذبحها بحجر.)70
یا:

(اذبح بحجر و باللیط و القصبة و العود, اذا لم تصب الحدید.)71
در این جا, معیار تیز بودن است. چون تیزى در آهن بیش تر است, از این روى, اول از آهن یاد کرده است و گرنه معیار اصلى: (امررالدم بما شئت) است.
محمد جواد مغنیه مى نویسد:

(گفته اند: واژه حدید, عنصرهایى مانند: مِس, سرب, طلا و نقره را در بر نمى گیرد. ولى آنچه ما از این واژه مى فهمیم, همان آهن مشهور است و فلزهاى سخت که مانند آهن است, مانند: مِسْ, طلا و نقره (معدنى). پس مهم این است که ابزار سر بریدن حیوان, معدنى (فلز) باشد, در برابر جسم سخت غیرمعدنى, مانند سنگ و چوب تیز در خود روایت هم, اشاره به آنچه ما مى فهمیم شده است.
چون در روایات از نى و چوب پرسش شده, نه از مس و طلا و نقره و امام هم, در پاسخ سنگ بودن ابزار سر بریدن حیوان را رد کرده و حدید و یا مانند آن را ثابت کرده است.
و تعبیر امام هم به (حدید) به این علت است که آهن بیش تر بوده است.)72
محمد جواد مغنیه, همان گونه که از فراز نخست سخن وى بر مى آید معناى (حدید) را مى گستراند, تا جایى که مس و سرب را در بر مى گیرد. این سخن درخور پذیرش است.
ولى این که طلا و نقره را از کانهاى سخت و شدید برشمرده, براى ما روشن نیست که برابر چه معیارى این نظر را داده است. زیرا طلا و نقره نرم هستند و سر بریدن حیوان با آنها, در عرف, ممکن نیست. مگر این که مراد ایشان کانِ طلا باشد, یا سنگى که در آن طلا, یا آلیاژ یافت مى شود.
به هر حال, از روایات فهمیده مى شود که آهن, با دیگر فلزها, در عرف یکى هستند; از این روى, با این که در زمان صدور روایات, این گونه فلزها در دست مردم بوده, مردم از سر بریدن حیوان, با چوب و نى و سنگ پرسیده اند, نه از مس و سرب.
با توجه به این که مس پیش از آهن کشف شده, مى توان فهم مردمان زمان صدور روایات را شاهد گویایى دانست بر این که (حدید) مس, سرب و را در بر مى گیرد.
به دیگر سخن, وقتى پرسنده مى پرسد: حیوان در حال جان کندن است و واپسین دقیقه هاى حیات را مى گذراند و من (حدید) به همراه ندارم, تا سر حیوان را ببرّم(یعنى هیچ ابزار ساخته شده از فلز ندارم, نه آهن, نه مس, نه سرب و نه) و تنها چوب, یا سنگ دارم.
مگر این که گفته شود: پرسش از نى و سنگ در برابر آهن, از آن روى بوده که استفاده از مس و سرب براى سر بریدن حیوان, رایج نبوده است و دیگر آن که چوپان در حال چراندن حیوان, وقتى که هیچ گونه ابزار آهنى در اختیار نداشته, بى گمان مس و سرب هم در دسترس وى نبوده است.
در پاسخ مى توان گفت: ثابت کردن این مطلب که تمام پرسش گران, یا بیش تر آنان چوپان بوده و در صحرا چوپانى مى کرده و حیوان مى چرانده اند, دشوار است و دشوارتر از آن که بگوییم: پس هر کس که آهن به همراه ندارد, فلزهاى دیگر نیز به همراه ندارد.
بنابراین مى توان گفت: هر کس فلزى نزد خود داشته (مس و غیر آن) با آن سر حیوان را مى بریده و گوشت آن را حلال مى دانسته و خود را نیازمند به پرسش نمى دیده است.
تنها کسى که هیچ ابزارى نداشت و در مَثَلْ , با چوب سر حیوان را مى برید و حیوان آزار فراوان مى دید, در درستى ذبح شک مى کرد و بر خود لازم مى دانست که حکم مسأله را بپرسد.
پس اگر واژه (حدید) در برابر سنگ و چوب قرار گرفت, مس و سرب و را نیز در بر مى گیرد. ممکن است این معناى فراگیر و گسترده را براى آهن , به هر کسى که آهن بودن را شرط بداند و بگوید: (اگر آهن پیدا نشد, با هر ابزار تیزى, مانند: سنگ, چوب و)نسبت داد.
زیرا صاحب این دیدگاه, از آن جا که به جاى مس و سرب, نام سنگ و چوب را به میان آورده, مى توان گمانه زد که وى, مس و سرب را داخل در معناى (حدید) مى داند و گرنه, مس از سنگ و چوب, تیزتر است و باید در حال ناگزیرى سراغ مس و سرب برود, نه این که از سنگ و چوب نام ببرد و هیچ نامى از مس و سرب به میان نیاورد. زیرا در جاى خود گفته شده:
(اذا تعذّر الحقیقة فأقرب المجازات أولى.)
وقتى که حقیقت ممکن نبود, تزدیک ترین (مجاز) سزاوارتر است.
در مسند زید آمده است:

(شخصى نزد رسول خدا آمد و گفت:اى رسول خدا! من گوسفند اهل خود را مى چرانم. بیمار مى شود, به گونه اى که نزدیک است از بین برود. در این حال, کاردى هم به همراه ندارم. آیا رواست بر من که با دندانم,رگهاى گردن این حیوان را ببرم؟
حضرت فرمود: نه.گفت: با ناخنم چطور؟حضرت فرمود: نه.گفت: با استخوان چطور؟حضرت فرمود: نه.گفت: با چوب چطور؟حضرت فرمود: نه.

گفت : اى رسول خدا! پس با چه چیز سر حیوان را ببرم؟
حضرت فرمود: با سنگ تیز و یا دو سنگى که یکى بر روى دیگرى مى کوبى. اگر رگهاى گردن حیوان با این کار, بریده شد, از آن بخور و گرنه, نخور.)73
در این جا, ما بر آن نیستیم که به این روایت استدلال بجوییم, تا درباره سند و یا دلالت آن, سخن بگوییم. بلکه مراد ما از نقل این روایت در این جا, به دست آوردن حال و هوایى است. که راوى در آن, از پیامبر(ص) مى پرسد و پیامبر(ص) در فضایى که از سوى راوى ترسیم شده, سر بریدن حیوان را با سنگ روا مى داند.
صحنه اى که راوى براى پیامبر(ص) ترسیم مى کند, جایى است که هیچ ابزار برّنده اى پیدا نمى شود, تا جایى که شخص ناگزیر است, با دندان و یا ناخن حیوان را سر ببرد.
در این گونه موردها, اگر آهنى یافت نمى شود, طبیعى است که مس و سرب و مانند اینها هم یافت نشود. به نظر مى رسد که به کاربردن واژه (حدید) در روایات, بویژه چهارروایت نخست که پیش از این متن آنها را یادآور شدیم, به جاى به کار بردن کارد, چاقو و تیغ, نشانگر آن است که معیار در ابزار سر بریدن حیوان, همان تیزى است, تا حیوان در حال ذبح اذّیت نشود, نه آهن بودن.
با این بیان روشن مى شود که واژه (حدید) در روایات ما, بیانگر همان معنایى هستند که در روایات اهل سنت, آمده است.
(فلیحد احدکم شفرته.)

بایستى تک تک شما لبه کارد خویش را تیز کند.
از آن جا که آهن زودتر تیز مى شود, از این روى, کاربرد این واژه در این مصداق خاص, رایج شده است. امّا معناى لغوى (حدید) بسیار گسترده تر از واژه آهن است. در مَثَلْ گفته مى شود:
(رجل حدید البصر)(=مرد تیز چشم) یا (فبصرک الیوم حدید) (=امروز دیده ات تیز است).

نتیجه:

نخست آن که:واژه (حدید) سه کاربرد در عرف پیدا کرده است. در کاربرد سوم که در برابر چوب و سنگ قرار مى گیرد, همه فلزها را در بر مى گیرد.
دو دیگر: روایات ما بیانگر فضا و حال و هوایى هستند که شخصى با بیمارى و واپسین دقیقه ها و لحظه هاى حیات حیوانى روبه رو مى گردد, امّا ابزار کشتن آن را, نه آهن, نه مس و نه فلز دیگرى,در اختیار ندارد. اگر مى بود و دراختیار مى داشت, بى گمان نمى پرسید. بنابراین سر بریدن حیوان, با فلزهاى دیگر, رواست.ولى بهتر است که فلز تیزتر, پیش داشته شود.

یادآورى:

بحثهاى دیگرى مى ماند که باید در مجالى دیگر, به آنها پرداخت, از جمله:
1.کشتار با دستگاه هاى خودکار, چه آنهایى که با ابزار آهنى رگهاى گردن حیوان را مى برند و چه آنهایى که با ابزار تیز و برّنده دیگر, از جنس فلز , مثل آلومینیم و غیر فلز, مانند برق, رگهاى گردن حیوان را مى برّند.
البته از بحثهایى که تا کنون ارائه شد, روشن شد که کشتار با این دستگاه ها مشکلى ندارد. با این حال, چند بحث مى ماند که بایستى همه سویه از آنها سخن گفت, از جمله:
1. نام خدا در هنگام کشتار با این دستگاه ها باید چگونه باشد؟
آیا یک بار نام خدا را یاد کردن, کافى است, آن هم در گاه روشن کردن دستگاه؟
یا براى هر گروهى از حیوانات که وارد دستگاه مى شوند, یک بار نام خدا را یاد کردن, لازم است؟
2. بحث دیگرى که مى ماند و باید در زمان مناسب به آن همه سویه پرداخت (اصالة عدم تذکیه), یا (اصالة الحرمه) است.
این اصل در کلام نراقى و صاحب ریاض به چشم مى خورد و در نزد پسینیان, بویژه فقیهان عصر ما, از اصول غیر در خور شک و گمان است. اینان, با گمان و شک در ویژگیهاى ذبح کننده, یا ابزار کشتار, یا محل کشتار و شایستگى حیوان براى کشتار, اصالة عدم تذکیه را جارى مى کنند.
در این باب, اشکال و شبهه جدّى وجود دارد. بویژه با توجه به این که انسان جست و جوگر و داراى شبهه, هر چه در کتابهاى روایى به جست و جو بپردازد, موردى را نخواهد یافت که پرسش گرى چنین مسأله اى ر پس از وقوع, ا از امام پرسیده باشد و امام حکم به حرام و مردار بودن حیوان ذبح شده داده باشد.
بله, درباره تسمیه و یا نام خدا در هنگام کشتار روایتهایى وجود دارد که امام مى فرماید:
ان الذبیحة بالاسم. تا یقین و اطمینان نیابى از یاد نام خدا, از گوشت حیوان نخور و
ولى اگر درباره رو به قبله بودن حیوان, یا ابزار کشتار شک شود و یا به یقین با غیر آهن حیوان سر بریده شده باشد و عذرى هم وجود داشته باشد, موردى ما پیدا نکردیم که امامان(ع) به این اصل چنگ زده باشند, و از خوردن حیوان کشته شده بازداشته باشند تا چنگ زدن به آن, فهم ما را از آیه شریفه: (الاّ ما ذکیتم)و تأیید کند.
به هر حال, این اصل, پیامدهاى آن, که به از بین رفتن گوشت حیوان, یا حیوانهاى بسیارى مى انجامد, نداشتن تأیید کننده تاریخى, روایى, بلکه وجود دلیلهاى مخالف, مانند: (لِمَ لم ینفعوا باهابها) در مسأله (شاة مهزوله) هر انسان جست و جوگرى را به شبهه مى افکند و درباره اصل, کاربرد و محدوده آن, پرسشهایى را براى وى پدید مى آورد که ناگزیر باید پاسخهاى حساب شده, دقیق و همه سویه براى آنها ارائه داد که مجالى فراخ و پژوهشى دراز دامن و گسترده مى طلبد.


(0) نظر
برچسب ها :
X