راه هاى جمع بين اخبار

راه هاى جمع بین اخبار

1. شیوه نراقى:

نراقى, چهار خبر را که در مسأله نخست یاد کرده, در پیوند به حال اختیار دانسته و چهار روایت را که در مسأله دوم یاد کرده, در پیوند به حالِ ناگزیرى و ناچارى دانسته است.
با توجه به آنچه یاد شد, روش ایشان روشن گردید, به باور وى, اخبار ناسازگارى ندارند, ابزار سربریدن در حال اختیار, باید آهن باشد و در حال ناگزیرى, مى توان از چوب, شیشه, سنگ و استفاده کرد. در مسأله سوم, یادآور شد که ابزار سر بریدن حیوان, به هیچ روى, نباید دندان, یا استخوان باشد.

2. شیوه شهید ثانى:

(المعتبر عندنا فى الآلة التى یذکّى بها ان تکون من حدید, فلایجزى غیره مع القدرة علیه وان کان عن المعادن المنطبعة کالنحاس والرصاص والذهب [والفضة] وغیرها و یجوز مع تعذرها والاضطرار الى التذکیة مافرى الاعضاء من المحددّات ولو من خشب او لیطه و هى القشر الظاهر من القصبة او مروه, و هى الحجر الحادّ الذى یقدح النار. او غیر ذلک, عدا السّنّ والظُفر, اجماعاً و فیها قولان.)43
آنچه, در نزد شیعه اعتبار دارد این که: دست ابزار ذبح حیوان, باید از آهن باشد. پس اگر دسترسى به آهن, ممکن باشد, سربریدن حیوان با ابزار غیر از آهن, روا و بسنده نیست. اگر چه از کانهاى زیرزمینى, بسان مِس, سرب, طلا و باشد.
امّا اگر ناگزیر شد که سر حیوان را ببرد, سربریدنِ حیوان, با هر ابزار تیزى که بتوان با آن رگهاى گردن حیوان را برید, به اجماع علما, رواست. اگر چه, آن ابزار, چوب, تیغه نى, سنگ تیز که با آن آتش مى افروزند [سنگ چخماق] باشد.
البته آن ابزار, نباید دندان و یا ناخن باشد. در مورد غیر دندان و ناخن, اجماعى است و امّا در مورد دندان و ناخن, دو قول است:
1. سربریدن حیوان با این دو, حتى در گاه ناگزیرى بسنده نیست.
2. سر بریدن حیوان با این در ابزار, درگاه ناگزیرى, بسنده است و حیوانى که با این دو وسیله سر بریده شده پاک و حلال است.
شهید ثانى که مى نویسد: (اجماعاً) مربوط به غیر از دندان و ناخن است. یعنى در گاه نیاز و ناگزیرى, مى توان با ابزار دیگر, غیر از آهن, حیوان را سربریده, اجماعاً.
اما در مورد سربریدن حیوان با دندان, یا ناخن, اجماعى در کار نیست, بلکه خود وى مى نویسد: (وفیهما قولان) از این عبارت به دست مى آید در موردهاى دیگر, غیر از دندان و ناخن, یک قول, بیش تر نیست که همانا قول به تفصیل باشد.
بدین شرح: اگر دسترسى به آهن باشد, باید با آهن سر حیوان را برید و اگر دسترسى نباشد, با ابزارى غیر از آهن, مى توان سر حیوان را برید.
پس به نظر شهید, این دسترسى داشتن به آهن و دسترسى نداشتن به آن, اجماعى است. همان گونه که از عبارت (المعتبر عندنا) این اجماع به دست مى آید.
صاحب جواهر هم, به این مطلب اشاره کرده و نوشته است:
(بل فى المسالک (عندنا) مشعراً بدعوى الاجماع علیه.)44
بنابراین, آنچه شهید در مسالک و صاحب جواهر بیان کرده اند, با آنچه که از نراقى نقل شد برابر است. پیداست, اجماعى که اینان از آن سخن به میان آورده اند, مدرکى است و برابر برداشتى که آنان از (حدید) دارند. روشن است که این معنى و دریافت از حدید, در نصّ و سخن روشنى. وارد نشده و یا چیزى در این باب به دست ما نرسیده است. بلکه آنان خود از واژه (حدید) این برداشت را دارند و پنداشته اند که (حدید) به معناى آهن, در برابر سرب و مس است.
مدرکى بودن این اجماع, با بیان کشف اللثام, به خوبى روشن مى شود:
([ولا تصح التذکیه] اختیاراً [الاّ بالحدید] اتفاقاً کما یظهر من النصوص) .
از ظاهر این فراز به دست مى آید که سبب اتفاق و هماهنگى و اجماع فقیهان در این مسأله, نصهایى است که وجود دارد.
3. صاحب ریاض در ذیل دیدگاه مصنف: (لایصح الا بالحدید مع القدرة علیه) مى نویسد:
(فلایجزى غیره وان کان من المعادن المنطبعة کالنحاس و بلاخلاف بیننا بل فى ظاهر المسالک و غیره ان علیه اجماعنا و هو الحجة مضافاً الى اصالة الحرمة مع اختصاص الاطلاقات کتاباً و سنّة بحکم التبادر والغلبة بالحدید مع انها واردة لبیان احکام اخر غیر حکم الآلة والمعتبرة به مع ذلک مستفیضة.)45
پس غیر آهن, بسنده نیست. اگر چه از کانهاى زیرزمینى باشد, مانند: مس و در این دیدگاه, خلافى بین ما نیست. بلکه از ظاهر عبارت مسالک و غیر آن به دست مى آید که این مطلب در نزد ما اجماعى است. این اجماع و افزون بر آن, اصالة الحرمة, دلیل بر این مسأله فقهى است.
افزون بر این, تبادر و غلبه مى رساند, جاهایى که در کتاب و سنّت, واژه (ذبح), (تذکیه) و در کتاب و سنت به کار رفته, مراد آهن است. با این که روایات, در صدد بیان احکام دیگرى, غیر از حکم ابزار ذبح بودند. و اخبار معتبر, در حدّ مستفیض هستند.
آن گاه صاحب ریاض ذیل عبارت مصنف: (ویجوز بغیره مما یفرى الاوداج عند الضرورة) مى نویسد:
(ضرورت, همان ناگزیر به خوردن و یا ترس از بین رفتن حیوان است.)

بررسى سخن صاحب ریاض

وجهى که صاحب ریاض براى جمع بین اخبار, یاد کرده, نزدیک به همان بیانى است که نراقى در مستند و شهید ثانى در مسالک دارند. یعنى تفصیل بین دسترسى داشتن به آهن و نداشتن به آن. صاحب ریاض سه دلیل بر نادرستى ذبح با غیر آهن, در حال اختیار, اقامه کرده است:
الف: اجماع

ب. اصالة الحرمة

ج. آنچه به ذهن مى گذرد, از موردهاى کاربرد ذبح در آیات و روایات.
امّا اجماع, مدرکى است و اصل, زمانى دلیل است که هیچ دلیلى در کار نباشد. اگر دلیلهاى دیگرى از اطلاقها و یا غیر آن داشته باشیم, دیگر مجالى براى چنگ زدن به اصل باقى نمى ماند. پس مدار بحث, روایات است.

4. دیدگاه صاحب جواهر

صاحب جواهر, پس از نقل عبارتهاى مسالک, ریاض, کشف اللثام در باب جمع بین روایات ناسازگار یاد شده, مى نویسد:
(لکن لیس فى شىء منها, عدا خبر محمد بن مسلم, اشتراط خوف فوت الذبیحة ومقتضاها الجواز وان لم تخف الفوت.
نعم, فى خبر محمد بن مسلم اشتراط الاضطرار الیها وهو اعم من خوف الفوت, بل یمکن ارادة مطلق الحاجة الى الذبح, فلاینافى حینئذٍ غیره ولعله الاقوى, بل یمکن القول بجواز ذلک مع وجود الحدیدة اذا أعجلته الذبیحة عن الاتیان بها واخراجها من غمدها لظهور التوسعةٌ فى الاخبار المزبوره, مؤیداً بان الضرورات تبیح المحذورات و بعدم الضرر والحرج بفوات المال و تلفه و بغیر ذلک.)46
در هیچ یک از روایات, غیر از خبر محمد بن مسلم, نیامده که کشتار حیوان با غیر آهن, بستگى به این دارد که ترس از هلاک شدن آن وجود داشته باشد.
این شرط نبودن ایجاب مى کند که اگر ترسى هم از هلاک شدن حیوان نداشته باشیم, باز سر بریدن آن با غیر آهن, درست است.
بله, تنها در خبر محمد بن مسلم, ناگزیرى, شرط شده بود. و لیکن ناگزیرى, از آن است که از نابودى حیوان بترسیم, یا نترسیم بلکه شاید مراد از ناگزیرى, هرگونه نیازى به سربریدن و ذبح حیوان باشد.
پس, خبر محمد بن مسلم, با دیگر روایتها ناسازگارى ندارد و شاید این دیدگاه قوى تر باشد. بنابراین چه بسا گفته شود: با وجود آهن, مى توان از غیر آهن براى کشتار حیوان, در حال شتاب و زمانى که ابزار برّنده غیر آهنى, در دست باشد و کم تر از غلاف بیرون کشیدن کارد یا شمشیر, به درازا بکشد, استفاده کرد, به خاطر آشکار بودن توسعه [از آهن به غیر آهن] در روایات یاد شده. این در حالى است که قاعده: (بایسته ها و نیازها, روا مى دارند بر انسان, انجام آنچه را که پرهیز داده شده است.) و قاعده نبود زیان و حرج و تأیید کننده جُستار یاد شده اند.
از سخن صاحب جواهر بر مى آید که شرط نیست ابزار سر بریدن حیوان, آهن باشد, مگر در حال اختیار و نبودن هیچ بازدارنده اى.
و چیزى که چنین حالى داشته باشد, نمى تواند شرط درستى کشتار باشد.
دست بالا این که نمى تواند, شرط کمال آن به حساب آید.
پس کمال ذبح در این است که حیوان اذیت نشود. از این روى, پیامبر(ص) به رافع بن خدیجه نفرمود که تو باید همیشه کاردى و چاقوى آهنى با خود داشته باشى, با این که داشتن کارد و چاقو, از بایسته هاى مرد جنگجوست.
پرسش راوى هم,پیش از رخداد بوده است و ممکن بود که رسول خدا(ص) دستور فرمایند که او باید کارد و چاقو, به همراه داشته باشد.
پس این که پیامبر چنین دستورى نداد, خود بیانگر این مطلب است که آهن بودن ابزار سر بریدن حیوان, شرط درستى ذبح نیست. بنابراین, روایتهایى که از خوردن گوشت حیوانهایى که با ابزار غیر آهنى سر بریده شده اند, بازداشته اند, حمل بر کراهت مى شوند.
این وجه جمع مناسبى است بین این اخبار با اخبارى که در آنها آمده بود: (امرر الدم بما شئت و کل.)
باز از مراجعه به روایات روشن مى شود, واژه (ضرورة) که در پاره اى از آنها آمده, به معناى ضرورتى که گوشت مردار هم بر انسان حلال مى شود, نیست.
نراقى هم ناگزیرى را گسترانده و نوشته است:
(و المستفاد من تلک الاخبار, حصول الاضطرار بعدم وجود الحدیدة و خوف فوات الذبیحة و ان لم یضطر الى الاکل.)47
البته فراگیرى که صاحب جواهر از واژه (اضطرار) استفاده کرده, به نظر مى رسد بیش تر سازگارى داشته باشد.

اشکال:

اگر کسى سر بریدن با آهن و سر بریدن با غیر آهن را به وضو وتیمم, مانند کند و بگوید: هنگامى که آب وجود دارد, وظیفه وضو گرفتن است و هنگامى که آب وجود نداشت, وظیفه تیمم است.
حال ممکن است فقیهى, وجود نداشتن را بگستراند و بگوید: اگر آب وجود داشت, ولى از آنِ شما نبود و مالک آن را مى فروشد و شما هم پول دارید که آن را بخرید, تا زمانى که نخریده اید, آب ندارید و مى توانید تیمم کنید.
این جا هم, سر بریدن حیوان با غیر آهن, مربوط به حالتى است که آهن یافت نشود. فقیهان براى (یافت نشدنش معناهاى گوناگونى ارائه داده اند. بنابراین, از سخنان ایشان نمى توان استفاده کرد که (آهن) را در ابزار ذبح, شرط نمى دانند.

پاسخ:

چنین مانندآورى درست نیست; زیرا طهارت, امرى است معنوى و راه هاى رسیدن به آن به دست شارع است. شارع هم, راه رسیدن به آن را در وضو دیده است.اگر وضو ممکن نبود, راهى را که براى رسیدن به طهارت شناسانده, تیمم است.
امّا سر بریدن حیوان, امر معنوى نیست. هدف ریختن خون حیوان است, با یاد نام خدا.
این از آن روى بود تا از آنچه مشرکان در کشتن حیوان انجام مى دادند, دورى شود. زیرا آنان براى غیرخدا حیوان را سر مى بریدند. درست به همین نکته در علت آوریها که در پاره اى از روایات آمده, اشاره شده است:
*(امرر الدم و اذکر اسم اللّه عزوجل.)48
* (اذا فرى الاوداج فلا بأس بذلک.)49
* (و اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بأس.)50
همچنین علتى را که امام صادق(ع) در گاه بیان فلسفه ذبح فرموده, بر این نکته دلالت دارد:
(فى خبر الاحتجاج عن ابى عبداللّه(ع) ان زندیقاً قال له:
لم حرم اللّه الدم المسفوح قال: فالمیتة لِمَ حرّمها؟
قال: فرقاً بینها و بین ما ذکر اسم اللّه علیه و المیتة قد جمد فیها الدم و ترجع الى بدنها, فلحمها ثقیل غیر مرىء لانها یؤکل لحمها بدمها.)51
زندیقى از امام صادق(ع) مى پرسد: چرا خدا خون ریخته شده و مردار را حرام کرده است؟
امام مى فرماید: تا فرق باشد بین حیوانى که مردار شده و حیوانى که نام خدا بر آن یاد شده است.
زیرا خون مردار در رگهاى آن جامد گشته و به بدن حیوان بر مى گردد و این, سبب سنگینى و ناگوارى گوشت مى گردد. چون گوشت و خون, با هم خورده مى شوند.
امام رضا(ع) در پاسخ پرسشى درباره حرام بودن مردار مى نویسد:
(و حرمت المیتة لما فیها من فساد الابدان و الآفة و لما اراد اللّه عزّوجّل ان یجعل تسمیته سبباً للتحلیل و فرقاً بین الحلال و الحرام.)52
مردار حرام شد, زیرا در آن, فساد بدنها و آفت است. خداوند اراده فرموده: یاد نام مبارکش در گاه بریدن سرحیوان,سبب حلال شدن حیوان و فرق بین حلال و حرام باشد.
پس در کشتن حیوان, یاد نام خدا رکن اساسى است و رکن اساسى دیگر آن, خارج شدن خون از بدن حیوان است. امّا شرطها و قیدهایى مانند آهن بودن ابزار کشتار و در این ردیف قرار نمى گیرند و یا دست کم در آنها شک است. مگر این که گفته شود: این که باید ابزار ذبح در حال اختیار, آهنى باشد , چیزى نیست که در آن شک و تردید راه یابد; زیرا چهار روایت صحیح, به روشنى به آن دلالت دارند.
تازه اگر روایتى هم در این باره نبود, همرأى علما در این که ابزار سر بریدن حیوان باید آهن باشد, ما را در حلال بودن حیوانى که با غیر آهن سر بریده شده, به شک مى انداخت. افزون بر اینها روشن است که هنگام شک در تذکیه, باید به اصل چنگ زد و اصل هم, نبود تذکیه است.
افزون بر این, برابر روایتى که از سنن کبرى نقل کردیم, راوى از پیامبر(ص) مى پرسد: (کنیز ما ابزار آهنى به همراه نداشت و با میخ و یا سنگى, حیوان را ذبح کرد.)53
این پرسش نشانگر این است که در ذهنها جا گرفته بوده که ابزار سر بریدن و کشتن حیوان, باید آهن باشد. صاحب ریاض هم, به همین تبادر ذهنى اشاره کرده است.

خلاصه دیدگاه ها

از آنچه در جمع اخبار بیان شد, این نکته به دست آمد که (حدید) در حال اختیار شرط درستى ذبح حیوان است و در حال ناگزیرى و ناچارى, شرط درستى آن نیست.
اضطرار, در این روایتها در معنایى گسترده تر از ناگزیرشدن به خوردن مردار, معنى شده است. حتى در پاره اى از آنها, دمِ دست نبودن چاقو و به درازا کشیدن بیرون آوردن شمشیر از غلاف, به گونه اى که احتمال هلاک شدن حیوان برود, از موردها و نمونه هاى ناگزیرى به شمار آمده است. به هر حال, این احتمال نیز در پاره اى از فرازها وجود داشت که (حدید) بودن ابزار سر بریدن حیوان, شرط درستى کشتار نیست, بلکه کمال کشتار و آسانى و آزار ندیدن حیوان است.
به نظر ما, اگر کسى در حال اختیار, داشتن مجال کافى, در دسترس و دم دست بودن ابزار آهن, با غیر آهن سر حیوان را ببرّد و در این کار هیچ توجیه و دلیل خردمندانه اى نداشته باشد, به گونه اى نافرمانى به شمار مى آید و عمل بر خلاف روایتهاى صحیح است که بر شمردیم و دور نمى نماد که ذبح او شرعى نباشد.

مراد از آهن

اینک جاى این بحث است: واژه (حدید) که در روایات آمده و فقیهان آن را به کار برده اند, به چه معناست.
حدید, گاه در برابر خشب(=چوب) و حجر(=سنگ) قرار مى گیرد که در این صورت, بیش تر به معناى فلز است که معناى فراگیر و دامن گسترى است و گاه در برابر طلا, نقره, مس و سرب قرار مى گیرد که در این صورت, معناى ویژه اى مى یابد و آن دامن گسترى و فراگیرى معناى پیشین را ندارد. ولى فلزهایى مانند: آلومینیم, فولاد, استیل, حلبى و را در بر مى گیرد. و گاه به معناى ویژه خود, در برابر آلومینیم و قرار مى گیرد. در علم شیمى, وقتى از آهن نام مى برند, همین معنى مراد است. امّا در بین مردم, آهن, در معناى گسترده ترى به کار مى رود, که آلومینیم, منگنز و را در بر مى گیرد.
به هر حال, آنچه اکنون براى ما مهم است, دریابیم که (حدید) در زمان صدور روایات, به چه معنایى بوده و مردم عصر پیامبر اکرم(ص) و امامان(ع), از واژه (حدید) چه مى فهمیده اند. زیرا ما این اصل موضوعى را پذیرفتیم که همان معنایى را که مردمان عصر نزول از واژه اى دریافت مى کرده اند, براى ما حجت است. و اکنون مناقشه هاى وارد بر اصل مبنى را نادیده مى گیریم.
براى درک و فهم معناى حدید, ناگزیریم در سه عرصه به کندوکاو و تحقیق بپردازیم:
1. معناى واژه حدید در نزد مردم عرب زبان.
2. معناى واژه حدید در لغت.

3. معناى واژه حدید در دانش شیمى و در نزد شیمى دانان.
معناى واژه حدید در نزد مردم عرب زبان:
عرب زبانان زمان ما, همان معنایى را از واژه (حدید) در مى یابند و (حدید) را در معنایى به کار مى برند که در لغت آمده است.
عربان, از واژه (حدید), (حدّت) یعنى تیزى را در مى یابند و بین حدید و حدّت, به هیچ روى, جدایى نمى اندازند و شگفت زده مى شوند از کسانى که بین حدید و حدّت جدایى مى افکنند.
نگارنده, گاه با شمارى از دوستان عرب زبان در باره فتواى رایج: کشتن حیوان با آهن درست و با غیر آن, مانند: استیل, حلب و نادرست است سخن به میان آوردم, با شگفتى گفتند: همه اینها حدیدند(تیزند)! حتى پاره اى از آنها از آهن هم بُرّاتر و تیزترند.
مى گفتند: شما اگر فتواهاى علما و مراجع عرب زبان را مطالعه کنید, مى بینید آنان چنین جدایى بین حدید و حدّت را باور ندارند و هر فلز را حدید مى نامند.
گفتم: به هر حال, آلومینیم که (حدید) نیست.
گفتند: (انه احدّ من الحدید) تیزى آلومینیم از آهن بیش تر است. ما عرب زبانان به آلومینیم هم حدید مى گوییم.
به نظر مى رسد غیر عربان(ایرانى و غیر ایرانى) در ترجمه واژه (حدید) به (آهن) راه اشتباه پوییده اند. زیرا, وقتى به واژه آهن از نظر گستردگى و کم دامنگى و تنگنایى مى نگریم, مى بینیم در واژه (آهن) در واژگان فارسى معناى تیزى و حدّت در نظر گرفته نشده است.در حالى که در معناى عربى, چنین معنایى در نظر گرفته شده است.
همچنین در مورد فهم عرف از واژه (آهن) در زبان فارسى دچار اشتباه شده ایم. زیرا در زبان فارسى نیز بین شهرنشینان و روستا نشینان, بویژه روستاهاى دور دست, در درک و فهم معناى آهن, ناسانى وجود دارد. بیش تر روستانشینان, و سرزمینهاى دور دست, آهن را به معناى گسترده آن به کار مى برند که آلومینیم, حلب, استیل, پروفیل و را در بر مى گیرد.
در حالى که مردمان شهرنشین, بین آهن و فلزهاى یاد شده فرق مى گذارند. این فرق گذارى هم, به خاطر نیازروزانه آنان به هر یک از این فلزهاست. یعنى چون به این فلزها, در زندگانى روزمره, به گونه جداگانه نیاز دارند, آنها را از هم تمییز مى دهند و جدا مى دانند. این شناخت جداگانه هر نوع از فلزها, از نیازها و تخصصهاى فنى سرچشمه مى گیرد و این را نمى توان, فهم عرف نامید. از این روى, در امورى که مردم نیاز ندارند و از تخصص بى بهره اند, هیچ فرقى بین آهن, آلومینیم, منیزیوم و نمى نهند و همه را آهن مى نامند.
پس نتیجه بحث این شد که فارسى زبانان, در معناى آهن, تیزى را در نظر نمى گیرند و در گفت و گوهاى عرفى, واژه آهن را به کار مى برند و معناى گسترده و فراگیر آن را قصد مى کنند, آن هم به گونه حقیقت, نه مجاز, امّا عرب زبانان, معناى تیزى و حدّت را در واژه حدید, در نظر مى گیرند و حدید را به طور حقیقى, در معناى گسترده آن به کار مى برند.

معناى لغوى حدید

راغب اصفهانى در ماده (حد) ذیل آیه شریفه (انّ الذین یحادّون اللّه و رسوله)54 مى نویسد:
(اى یما نعون .یعنى (یحادّون) به معناى (یما نعون) است. این بازدارندگى و منع کردن , یا از روى اعتبار است ویا به خاطر کاربرد حدید و معناى حدید, معروف است.
خداى تعالى مى فرماید: (و انزلنا الحدید فیه بأس شدید).55
و حدّدت السکین, یعنى لبه اش را تیزکردم. و احددته, یعنى براى او تیزى قرار دادم. آن گاه به چیزى که از نظر آفرینش و یا معنى, دقیق باشد, مانند چشم و بینایى, حدید گفته مى شود: (هو حدید النظر و حدید الفهم(=تیزبین یا تیزفهم).) در قرآن است: (فبصرک الیوم حدید.)(=پس دیده ات امروز تیز است) و گفته مى شود:( لسان حدید.)(=زبان تیز)56

طریحى در مجمع البحرین:

(معناى قول خداوند که فرمود:(یحادّون اللّه و رسوله.) با خدا و رسول به جنگ برخاست و ناسازگارى کرد.
(حادّ اللّه) یعنى شاق اللّه. با خدا دشمنى ورزید.
فبصرک الیوم حدید.یعنى تیزو المحادّه, به معناى دشمنى ورزیدن است.
حدید, همان معناى معروف خود را دارد; یعنى آهن.
از همین باب است (خاتم حدید) انگشتر آهنى.
به آهنگرى ,(الحاده) گفته مى شود.)57
شرتونى در اقرب الموارد مى نویسد:
(حَدَّهُ, حَدّاً و حَدَداً به معناى دور راندن و بازداشتن است.
حدّ المذنب, یعنى بر او حدّ اقامه کرد. او را ادب کرد, به گونه اى که به آن گناه برنگردد و دیگران هم به دنبال آن گناه نروند.
حدّ الشىء عن الآخر. یعنى آن را از چیز دیگر باز شناخت و جدا کرد.
حدّ السکین حدّاً. یعنى کارد را با سنگ, یا سوهان کشید, تا لبه اش را تیز کند.
وحَدَّت السکین. یعنى کارد تیز شد و لبه اش نازک گردید.
مى گویى: حَدَدتُها فحّدت. یعنى من تیزش کردم, و تیز شد.
وحدّ السیف. یعنى شمشیر تیز گردید.)
همو, سپس مى افزاید:

(حدید, معدن و کانِ مشهور و شناخته شده است که گونه سخت آن را ذَکَر الحدید مى نامند و گونه نرم آن انثى الحدید.
حدیدة, به معناى قطعه اى از آهن است. و حدیدات, جمع آن است.)58

یادآورى:

مراد از (ذَکَرالحدید) فولاد است.
با سیر در کتابهاى لغت, روشن مى شود که این واژه, داراى واژه هاى برگرفته بسیار است.
به گونه اى که شاید یک دهم آن را هم در این جا نیاورده باشیم, بلکه تنها واژه (حدید)را که بر گرفته از (حد) است, در این جا طرح کردیم.
همان گونه که نگریستید, در واژه (حدید) معناى شدّت و بازدارندگى در نظر گرفته شده است. پس ترجمه واژه (حدید) به آهن, اشتباه است و در پى آن فتوا دادن به این که یکى از شرایط کشتارحیوان این است که ابزارکشتار, آهن باشد نیز, درست نیست; زیرا بین آهن و حدید, فرقهاى فراوانى است.
نخست آن که: در واژه حدید, معناى حدّت و تیزى در نظر گرفته شده است و این خود, به معناى علت آورى در حکم است که حکم از زاویه گستردگى و تنگنایى بر مدار آن مى چرخد.
به دیگر سخن, آویخته و وابسته کردن حکم بر وصف خودش به علت آن اشاره اى مرموز دارد. علما گفته اند:(تعلیق الحکم على الوصف ینشعر بالعلیّة).
دو دیگر: آنچه در معناى حدید یادآور شدیم, در پاره اى از کتابهاى لغت جدید نیز بازتاب یافته است. در المنجد درباره فولاد آمده است:
(الفولاذ, جمعه فوالیذ(ک) ذَکَر الحدید و ایبسه(فارسیه) المفلوذ من السّیوف: المطبوع من الفولاد.)
فولاد, جمع آن فوالید است.[رمز(ک) نشانه گرفته شدن این واژه از دانش کیمیا(شیمى) است.]
فولاد, به آهن سخت و شدید گفته مى شود.
در المنجد, واژه حَلَب, چنین معنى شده است:
(التَنَک (ک) صفائح من حدید رقیقة تطلّى بالقصدیر و صانعه تنکجّى (ترکیه)
حلب, ورقه هاى نازک آهنى است که با قلع آبداده شود.به سازنده آن تنکجّى گویند که واژه ترکى است.)
در المنجد, در معناى واژه آلومینیم آمده است:
(معدن ابیض خفیف موصل جید للحرارة و الکهرباء کثیر الاستعمال فى الاوانى المنزلیه و غیرها و هو جسم بسیط, رمزه AL.
فلزى است سفید و سبک. رساناى حرارت و برق. براى ظرفهاى خانگى و غیر آن بسیار استفاده مى شود. جسم بسیطى است, با نشانه AL.)
در فرهنگ معین, در معناى واژه آلومینیم آمده است:
(فلزى است سفید و سبک, به خوبى مورق مى گردد و مفتولهاى بسیار نازک از آن مى توان ساخت.
نشانه آن در شیمى 27=AL است و در 660 درجه حرارت ذوب مى شود.
جزء فلزات فسادناپذیر محسوب مى شود.)
در المنجد در معناى واژه (منز)آمده است:
(المنزیوم (ک) جسم بسیط معدن خفیف ابیض فضّى, یحترق بلهب ساطع وهّاج یدخل فى بعض الخلائط و فى القنابل المحرقة.)
منزیوم (از اصطلاحات شیمى)فلزى است سبک, سفید رنگ نقره اى که با نورى خیره کننده و فروزان مى سوزد و در پاره اى بمبها و گلوله هاى آتشین استفاده مى شود.
این واژه در فرهنگ معین, چنین معنى شده است:
(فلزى است محکم, با جلاى نقره اى و داراى وزن مخصوصى مساوى با 1/75 و بنابراین جزء فلزات سبک وزن است. به همین جهت, براى ساختن هواپیماها از آن استفاده مى کنند. و در حدود 700 درجه, ذوب مى شود.
این فلز, از عناصر فراوان طبیعت است استحکام منیزیوم, از آلومینیم کم تر است, ولى آلیاژهایش بسیار محکم اند.)
با همه اینها, یعنى با این که هر یک از فلزهاى یاد شده در دانش شیمى معناى ویژه اى دارند و عرف خاص, از هر یک از آنها معنایى مى فهمند, امّا در عرف عام, همه, در دایره واژه آهن قرار مى گیرند. واژگان هم, برابر همین فهم و برداشت عرف, گذارده شده اند.

یادآورى:

بسیارى از فلزهاى شناخته شده در دوران ما, در عصر شارع مقدس و حتى تا مدتها پس از آن, موجود نبودند و تنها فلزهایى چون مِسْ, سُرب, طلا و نقره موجود بودند و در نتیجه اطلاق حدید به این چهار فلز مشکل است.
مگر این که گفته شود از آن جا که عرب در (حدید) معناى تیزى را در نظر گرفته و حکم را بر وصف آویخته و بسته, خود بیانگر علت آن حکم است.از این روى, اگر با مس و یا سُرب, کارد و شمشیر تیزى ساخته شود, باز عرب به آنها (سیف الحدید) مى گوید. پس سر بریدن حیوان, با ابزارى از جنس مس و سرب نیز نباید اشکالى داشته باشد.

جمع بندى

در عرف(چه عرب و چه عجم) براى واژه حدید, سه کاربرد ویژه وجود دارد:
1. در عرف شیمى دانان, حدید, همان فلز ویژه است که حتى حَلَبى را در بر نمى گیرد, چه رسد به دیگر فلزها.
2. کاربردى در برابر مِس و سرب دارد. طبیعى است که در این صورت, واژه حدید, حلب, آلومینیم و منیزیوم را در بر مى گیرد و قسیم مِس و سرب است. شمارى از اهل لغت, آهن را در همین معنى به کار برده اند, از جمله در فرهنگ معین آمده است:
(مس, اولین فلزى است که بشر به خواص آن پى برد و از آن در زندگى خود استفاده کرد. به همین جهت, اولین قسمت دوره فلزات را, زمین شناسان, به نام عصر مِس نام گذارى کرده اند. تقریباً عصر مِس, از شش, یا هفت هزار سال پیش از میلاد شروع شد, تا چهار یا پنج هزار سال قبل از میلاد, که عصر مفرغ آغاز مى شود و عصر ما, دنباله عصر فلزات و آهن است.)
3. به کار بردن واژه (حدید) در برابر سنگ و چوب و گیاه. در این کاربرد مس و سرب و را در بر مى گیرد.
خداوند در قرآن مى فرماید:

(کونوا حجارة او حدیداً او خلقاً مما یکبر فى صدورکم.)59
امین الاسلام طبرسى در تفسیر این آیه شریفه مى نویسد:
(اى اجهدوا فى ان لا تعدوا و کونوا ان استطعتم حجارةفى القوة او حدیداً فى الشدّة فانّکم لا تفوتون الله تعالى و سیجیبکم بعد الموت.)60
هر چه مى توانید درناسازگارى بکوشید, اگر مى توانید به استوارى سنگ و سختى آهن بشوید, ولى از قلمرو و قدرت الهى, بیرون نخواهید شد و به زودى,پس از مرگ, به قدرت الهى, زنده خواهید شد.
زمخشرى هم در تفسیر این آیه شریفه مى نویسد:
(لو کنتم ابعد شىء من الحیاة و رطوبة الحى و من الجنس مارکّب منه البشر و هو ان تکونوا حجارة یابسة, او حدیداً مع ان طباعها الجسارة و الصلابة, لکان قادراً على ان یردّکم الى الحیاة.)61
شما اگر دگر شوید به دورترین چیزها از حیات و عنصرهایى که انسان از آنها ساخته شده, مانند سنگ خشک.و یا آهن, که طبعى سخت و استوار دارد, باز از قلمرو قدرت خداوند, بیرون نخواهید شد, و خدا, تواناست که شما را دوباره زنده گرداند.
مراد از نقل فرازهاى بالا از مفسران, برابر نهادن آهن و سنگ بود. بر آن بودیم تا بنمایانیم سنگ و آهن, در برابر یکدیگر قرار دارند. آهن در این جا, یعنى تمامى فلزهاى استوار و سخت, که سرب و مِس را نیز فرا مى گیرد. به عبارت دیگر, آهن و سنگ در آیه شریفه و در بیان مفسران, تمثیلى است از استوارى و سختى.


(0) نظر
برچسب ها :
X