1. همان گونه که از فرازهاى, یاد شده روشن شد و علاّمه نراقى به روشنى بیان کرد, دیدگاه فقیهان در این باب, پراکنده نیست و مى توان آنها را به آسانى , زیر یک عنوان گرد آورد.
2. این دیدگاه ها و بیش تر مثالها, همان گونه که پس از این روشن خواهد شد, از روایات گرفته شده است و اجماعى که در پاره اى از فرازها از آن سخن به میان آمده,مدرکى است و به آن نمى توان اعتماد ورزید.
بنابراین, این که نراقى از اجماع به عنوان حجت مستقل و بلکه نخستین حجت یاد کرد و نوشت:
(و هو الحجة فیه) در خور خرده گیرى است , مگر این که وى در اجماع, مبنایى بر خلاف مبناى مشهور فقیهان داشته باشد.
3. در این مسأله بین ما و اهل سنّت, اختلافى نیست. از این روى, در کتاب خلاف از آن سخن به میان نیامده است. از آن جا که در روزگار پیشین, فقه اهل سنت, فقه رایج بوده و فقه امامیه در حاشیه فقه آنان طرح مى شده15, سخن به میان نیامدن از آن در کتاب خلاف, دلیل گویایى است بر این که ما با آنان در این مسأله هماهنگى داریم.
تنها ناهماهنگى که در این مسأله وجود دارد, بر سر بریدن سر حیوان, با دندان و ناخن است که باید در جاى خود, بررسى شود.
دومین دلیلى که نراقى براى مسأله بیان کرد, روایات است که به نظر ایشان, رتبه پس از اجماع را دارند:
1. (صحیحة محمد بن مسلم, قال: سألت اباجعفر(ع) عن الذبیحة باللیطة و بالمروة فقال: لا ذکاة الاّ بحدید.)16
محمد بن مسلم مى گوید: از امام باقر(ع) از حیوانى که با تیغه نى و سنگ تیز, سر بریده شده پرسیدم, امام فرمود: تذکیه, جز با آهن به دست نمى آید.
2. صحیحة حلبى عن ابى عبداللّه(ع) قال: سألته عن الذبیحة بالعود و الحجر و القصبة, قال: فقال على بن ابى طالب, لا یصلح الذبح,الا بالحدیده.)17
حلبى مى گوید: از امام صادق(ع) درباره حیوانى که با چوب و سنگ و نى کشته شده است از امام پرسیدم.
امام فرمود: حضرت على(ع) فرمود: کشتار حیوان جز با آهن شایسته نیست.
3. (حسنه ابى بکر الحضرمى عن ابى عبداللّه قال: لا یؤکل ما لم یذبح بحدیدة)18
ابى بکرحضرمى از امام صادق(ع) نقل مى کند که امام فرمود: حیوانى که با دست افزار آهنى سر بریده نشده است, خورده نمى شود و حلال نیست.
4. (موثّقة سماعة بن مهران قال: سألته عن الذکاة فقال: لا یذکّى الاّ بحدید. نهى عن ذلک امیرالمؤمنین(ع).)19
سماعة بن مهران مى گوید از امام(ع) درباره چگونگى حلال و پاک شدن حیوان پرسیدم, امام فرمود: حیوان پاک و حلال نمى شود, مگر [آن که] با آهن [رگهاى گردن آن بریده شود.] امام على(ع) بازداشته است از این که حیوان, با دست افزارى غیر از آهن سر بریده شود.
این چهار روایت که از مستندالشیعه نقل شد20, از سندهاى درخور پذیرش و داراى اعتبار برخوردارند.
بله, تنها اشکالى که وجود دارد, این است که: حسنه ابى بکر حضرمى را نراقى(خبر) نامیده و با این واژه, خواسته از ارزش آن بکاهد. در حالى که صاحب جواهر21 و شهید ثانى در مسالک 22 این خبر را حسنه دانسته اند و مقدس اردبیلى از آن به (صحیحه) یاد کرده است.23
در سند این روایت, اشکالى وجود ندارد. از ابى بکر حضرمى, با همین عنوان, به نیکى یاد شده و مورد ستایش قرار گرفته است.24 زیرا این عنوان, با سه تن از راویان برابر است که اگر تنها (حضرمى) در روایت بیاید, گفته مى شود مراد عبدالله بن محمد الحضرمى است25 که درباره او گفته اند: عدل و ثقه.26
بنابراین, دست کم,پایین ترین رتبه را براى روایت ابى بکر حضرمى در نظر بگیریم, حسنه است.
بارى , دلالت این روایتها بر این که دست افزار کشتار حیوان, باید از آهن باشد, روشن است. ناگفته نماند که این حکم, در گاه اختیار و نبود ترس از مردار شدن حیوان است. ولى اگر آهن در دسترس نبود, یا انسان ناگزیر بود و یا مى ترسید که حیوان پیش از دسترسى به آهن از پاى در آید, مى توان از هر ابزارى که بشود خون حیوان را جارى ساخت, بهره برد.
نراقى در این باره مى نویسد:
(المسألة الثانیة, تجوز التذکیة فى حال الاضطرار بغیر الحدیدة, من مروة او لیطة, او قصب, او زجاجة, او عود, او غیر ذلک. او عظم, سوى السّن و الظفر, اجماعاً محکیّاً و محققاً له و للمستفیضة کصحیحة البجلی و صحیحة الشحّام و صحیحة ابن سنان و موثقه محمد و المستفاد من تلک الاخبار حصول الاضطرار بعدم وجود الحدیدة و خوف فوات الذبیحة و ان لم یضطر الى الاکل و هو کذلک.)27
از این فراز, چند نکته به دست مى آید:
1. در حال ناگزیرى, با هر ابزارى, به جز ناخن و دندان, مى توان حیوان را سر برید.
2. اجماع ها, چه منقول و چه محصّل, بر این حکم دلالت دارند. (مهم ترین دلیل از نظر نراقى)
3. روایتهاى بسیارى بر این حکم دلالت مى کنند.
4. مراد از ناگزیرى , معناى فراگیرى است که ترس از مردن حیوان را نیز در بر مى گیرد. گرچه انسان به خوردن گوشت آن حیوان در آن حال ناگزیر باشد.
درباره اجماع, در گاه سخن از مسأله نخست, سخن رفت و روشن شد که اجماع مدرکى است ودلیل اجماع کنندگان, روایتهاى بسیارى بوده که عبارتند از:
1. (صحیحة زید الشحّام قال: سالت اباعبداللّه عن رجل لم یکن بحضرته سکّین. افیذبح بقصبة؟
قال: اذبح بالحجر و بالعظم و القصبة و العود اذا لم تصب الحدید. اذا قطع الحلقوم و خرج الدم فلا بأس.)28
زید شحّام مى گوید: از امام صادق(ع) درباره مردى که کاردى براى سر بریدن حیوان نداشت, پرسیدم: آیا مى تواند با نى سر حیوان را ببرد؟
امام فرمود: زمانى که آهن نیافتى, با سنگ , استخوان, نى و یا چوب, سر ببر.
زمانى که گلوى حیوان بریده شد و خون از آن خارج گردید, ایرادى ندارد.
2. (صحیحة عبدالرحمن بن الحجاج البجلى قال: سألت اباابراهیم(ع) عن المروة و القصبة و العود یذبح بهن اذا لم یجدوا سکیناً؟
قال: اذا فرى الاوداج فلا بأس بذلک.)29
عبدالرحمن بجلى مى گوید: از امام(ع) پرسیدم: از سر بریدن حیوان, با سنگ و نى و چوب در زمانى که دسترسى به کاردى نباشد.
امام فرمود: زمانى که رگهاى گردن بریده شد, حرفى نیست.
3. (صحیحة محمد بن مسلم قال: قال ابوجعفر(ع) الذبیحة بغیر حدیدة اذا اضطررت الیها, فان لم تجد حدیدة فاذبحها بحجر.)30
محمد بن مسلم مى گوید: امام محمد باقر(ع) فرمود: در هنگام نیازمندى و ناچارى, مى توان حیوان را با غیر آهن سر برید. پس اگر آهن نیافتى, با سنگ سر ببر.
این روایت, در کتاب تهذیب به همین گونه آمده, ولى در کافى و وسائل الشیعه, با اندک فرقى, چنین آمده است:
(قال ابوجعفر(ع) فى الذبیحة بغیر حدیدة, قال اذا اضطررت الیها.)
همان گونه که مى نگرید, حرف (فى) در روایت کافى و وسائل الشیعه افزوده شده است. ولى افزوده شدن (فى) نمى تواند سبب دگرگونى در معناى آن شود. اگر بر این باور شدیم که بین این دو معنى فرق است, باید نقل کلینى را که در حفظ, دقیق تر است, بپذیریم. و نیز چون اصل, نبود افزودگى است, اگر حدیثى را دو راوى نقل کرده اند,یا از دو کتاب نقل شده, و یکى از نقلها افزوده داشت, مى گویند اصل این است که راوى چیزى را نیفزوده, به روایتى که افزوده دارد, تمسک مى جویند.
4. (صحیحة عبداللّه بن سنان عن ابى عبداللّه(ع) انه قال: لا بأس بأن تأکل ما ذبح بحجر,اذا لم تجد حدیدة.)31
عبداللّه بن سنان از امام صادق(ع) روایت مى کند که فرمود: هنگامى که براى سر بریدن حیوان آهن پیدا نشد و حیوان با سنگ سر بریده شد, حرفى نیست در این که از آن بخورى.
اینهاروایاتى بود که نراقى به آنها استناد جسته بود. روایات دیگرى در کتابهاى روایى ما و اهل سنت وجود دارد, امّا چون سند آنها ضعیف بوده, نراقى لازم ندیده که به آنها استناد بجوید که عبارتند از:
5. (فى قرب الاسناد عن على(ع) انه کان یقول: لا بأس بذبیحة المروة والعود و اشباهها ما خلا السنّ و العظم)32
در قرب الاسناد از امام على(ع) روایت شده که مى فرمود: باکى نیست در خوردن از گوشت حیوانى که با سنگ و چوب و مانند اینها, غیر از دندان و استخوان سر بریده شده است.
6. (زید بن على, عن ابیه, عن جده, عن على(ع) قال اتى لى رسول اللّه(ص) راع بأرنب مشویة. قال فقال رسول اللّه(ص) حیث اتاه أهدیة, ام صدقة؟
قال: یا رسول اللّه فأنى ارعى غنم اهلى, فتکون العارضة اخاف ان تفوتنى بنفسها و لیست معى مُدیة افأذبح بسنّى؟
قال: لا. قال: فبظفرى؟ قال: لا. قال: فبعظم؟ قال: لا. قال: فبعود؟ قال: لا. قال: فبِمَ یا رسول اللّه؟
قال: بالمروة والحجرین تضرب احدهما على الاخرى. فان فرى فکل و ان لم یفر, فلا تأکل.)33
زیدبن على از پدرش, از جدش, از على(ع) روایت مى کند که فرمود: چوپانى, خرگوش کباب شده اى را نزد رسول خدا(ص) آورد.
رسول خدا فرمود: آیا آنچه آورده اى, هدیه است یا صدقه؟
چوپان گفت: اى رسول خدا! من گوسفند اهل خویش را مى چرانم, پس حالتى به گوسفند دست مى دهد که در آستانه نابودى و مرگ قرار مى گیرد. کاردى به همراه ندارم که سر آن را ببرم, آیا بر من رواست که سر حیوان را با دندان ببرم؟
حضرت فرمود: خیر.
چوپان گفت: آیا با ناخنم مى توانم ببرم؟
حضرت فرمود: خیر.
چوپان گفت: آیا با استخوان مى شود برید؟
حضرت فرمود: خیر.
چوپان گفت: آیا با چوپ مى شود برید؟
حضرت فرمود: خیر.
چوپان گفت:اى رسول خدا, پس با چه چیز سر حیوان را ببرم؟
حضرت فرمود: با سنگ تیز و یا دو سنگى که یکى را بر روى دیگرى مى کوبى. پس اگر رگهاى آن بریده شد, از آن بخور و گرنه, نخور.
اگر از راه درست و صحیح ثابت شود که کتاب (مسند الامام زید) از زید بن على است, در آن صورت, این روایت , صحیح و گرنه مرسل خواهد بود.
بخش نخست روایت دلالت مى کند که گوشت خرگوش, حلال است.
بخش پایانى روایت, دلالت مى کند که به سر بریدن حیوان با دندان و ناخن, ذبح شرعى صدق نمى کند بلکه گونه اى از درّندگى است.
امّا چرا در این روایت, از سر بریدن حیوان با چوب, بازداشته شده؟ شاید به این دلیل باشد که چوب بُرّندگى لازم را ندارد و با آن, خون گلوى حیوان, جارى نمى شود.
و نیز این روایت, بسان دیگر روایتهاى دو فرقه, دلالت مى کند: با هر دست افزارى که بشود رگهاى گردن حیوان را برید, اگر چه با کوبیدن دو سنگ روى هم باشد, رواست.
7.(رافع بن خدیجه انه قال لرسول اللّه (ص) انا لنرجوا او نخش ان نلقى العدو و لیس معنا مدى أفنذبح بالقصب.
فقال رسول اللّه(ص) ما انهر الدم و ذکر اسم اللّه علیه فکلوه الاّ السِّنّ و الظفر.)34
ابن خدیجه به رسول خدا(ص) گفت: ما امید و یا ترس آن را داریم که با دشمن روبه رو شویم و نزد ما کارد نیست, آیا بر ما رواست که سر حیوان را با نى ببریم؟
حضرت فرمود:آنچه که به وسیله آن خون حیوان جارى شود و نام خدا بر آن برده شود, آن را بخورید, مگر آن که به وسیله ناخن و دندان باشد.
8. فى صحیح مسلم, انّا لاقوا العدو غداً و لیست معنا مُدى.
قال(ص) أعجل او ارنى ما انهر الدم و ذکر اسم اللّه فکل لیس السن و الظفر و سأحدثک. امّا السنّ فعظم و امّا الظفر فمدى الحبشة.)35
یادآورى: در این دو روایت, دو ابهام وجود دارد:
الف. چرا پرسش کننده, پرسش خویش را بسته به رویارویى با دشمن و نبود کارد کرده است.با این که آدمى در گاه رویارویى با دشمن در جنگ, دست کم, شمشیرى به همراه دارد که مى تواند با آن سر حیوان را ببرد؟
ب.چه پیوندى بین رویارویى با دشمن و سر بریدن حیوان وجود دارد.؟
در شرح مسلم هم, چیزى که این دو ابهام را روشن کند, بیان نشده است. ولى شاید بتوان در روشن گرى دو ابهام گفت: مسلمانان پس از پیروزى و کنار گذاردن شمشیرها و خنجرها و ابزار جنگى, به سر و سامان دادن به امور شهیدان عرصه نبرد, مداواى زخمیها و گردآورى غنائم مى پرداختند, در این هنگام, با اسبها و اشترانى برخورد مى کردند که زخمهاى عمیقى برداشته بودند و در آستانه مرگ قرار داشتند و براى سر بریدن آنها دست افزارى نداشتند.
پرسش راوى, ناظر به چنین موردهایى است. حضرت مى فرماید: شتاب کن, یا آن را به من نشان بده.
9. (عن عدى بن حاتم, قال قلت یا رسول اللّه ان احدنا اذا اصاب صیداً و لیس معه شفرة, ایذکى بمروة او شقّة العصا؟
قال: امرر الدم بما شئت و اذکر اسم اللّه عزّ و جلّ.)36
عدى بن حاتم مى گوید: به رسول خدا(ص) گفتم: اى رسول خدا! زمانى که یکى از ما شکارى را به چنگ آورد و کاردى همراه نداشته باشد, تا سر آن را ببرد, آیا مى تواند با سنگ تیز, یا شکاف عصا, سر حیوان را ببرد؟
پیامبر(ص) فرمود: با هر چیزى که خواستى خونِ حیوان را جارى ساز و نام خدا را بر آن ببر.
این روایت نزد اهل سنت, مستفیض است و از راه هاى گوناگون از عدى بن حاتم نقل شده, امّا متن پاسخ رسول خدا(ص) در همه راه ها یکى است.
10. (عبداللّه بن عمر عن ابیه اخبره: ان جاریة لهم کانت ترعى بسلع فرأت شاةً من غنمها بهاموت, فکسرت حجراً فذبحتها به, فقال لاهله:
لا تأکلوا منها حتى آتى النبى(ص) فأساله, او قال: اُرسل الیه من یسأله فاتى النبى(ص) فسأله عن ذلک, او رسوله. فقال یا نبى اللّه(ص) انّ جاریة لنا کانت ترعى بسلع, فابصرت شاة من غنمها بها موت فکسرت حجراً فذبحتها به فأمره النبى(ص) باکلها.)37
عبدالله بن عمر از پدرش نقل مى کند: کنیزى داشتیم که گوسفندان را در شکاف کوه مى چرانید. در حال چراى گوسفندان بود که دید گوسفندى در حال مرگ است. با شتاب سنگى را شکست و با آن, سر گوسفند را برید.
او [عمر] وقتى این صحنه را دید, به خانواده اش گفت: از گوشت این گوسفند استفاده نکنند, تا از رسول خدا, حکم آن رابپرسد. یا گفت: کسى را بفرستم, تا از رسول خدا بپرسد.
پس او نزد پیامبر(ص) رفت و یا فرستاده او رفت و پرسید. رسول خدا فرمود: از گوشت آن گوسفند بخورید.
11. عن عطاء بن یسار عن رجل من بنى حارثة انّه کان یرعى لقحة بشعب من شعاب احد فاخذها الموت فلم یجد شیئاً ینحرها فاخذ وتداً فَوَجأ به فى لبتها حتى اهریق دمها ثم جاء الى النبى (ص) فاخبره بذلک فامرها بأکلها.)38
مردى از بنى حارثه در درّه اى از درّه هاى احد, شترى را مى چرانید که یک باره حال شتر دگرگون شد و در آستانه مرگ قرار گرفت. در این حال, مرد حارثى دست به کار شد. از آن جا که براى نحر شتر چیزى نیافت, پس میخى را برداشت و در گلوگاه شتر فرو کرد, تا خونش جارى شد.و آن گاه, نزد پیامبر(ص) آمد و ماجرا را براى حضرت بیان کرد. حضرت, دستور به خوردن گوشت آن داد.
12. روایت دیگرى, بسان روایت عطاء بن یسار, از ابوسعید خدرى نقل شده که گویا, هر دو, یکى باشند:
(انّ ناقة کانت لرجل من الانصار فى قبل احد فعرض لها فنحرها بوتَدٍ فسأل النبى(ص) عن أکلها فامره باکلها.)39
شاید کلمه (قبل احد) اشتباه چاپى باشد و درست آن (جبل احد) باشد.
در (سنن کبرى) پس از نقل دو روایت اخیر, از جریر بن حازم, نقل شده است: آن میخ, چوبى بوده است, نه آهنى.
روایت دیگرى را هم نقل مى کند, بدین مضمون:
(هر چیزى که بتواند رگهاى گردن حیوان را ببرد, چه چوب, یا سنگ, پس از قطع رگها, تذکیه حاصل مى شود.)
13. (عن محمد بن صفوان, انّه مرّ على النبى(ص) بأرنبین مُعَلّقها. فقال: یا رسول اللّه: انّى اصبت هذین الأرنبین, فلم اجد حدیدةً اذکیهما بها فذکیتهما بمروة أفآکل؟
قال: کُل)40
محمد بن صفوان, در حالى که دو خَرگوش, به گونه وارونه در دست داشت, بر پیامبر(ص) گذشت. گفت: یا رسول خدا! من دو خرگوش را گرفتم و آهنى نیافتم که آنها را سرببرم از این روى, با سنگ تیزى آنها را سربریدم. آیا از آنها بخورم؟
فرمود: بخور.