اصول راهبردى در نگرش به مسايل زنان

اصول راهبردى در نگرش به مسایل زنان

اصل یکم: وحدت نوع

((یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر))(3)

((هان اى مردم! ما شما را از نرى و ماده اى آفریدیم و شماها را دسته دسته و قبیله قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید[ ولى بدانید که]برترین شما در پیشگاه خداوند, پرهیزکارترین شماست; خداوند است داناى آگاه.))

در بعد انسان شناسى, اصل ((وحدت نوع)) میان زن و مرد, به عنوان مبنایى ترین و فراگیرترین اصل در ارزشگذارى جنس زن و مرد به شمار مى رود. حقیقتى که فراتر از ملاک ((جنسیت)) است و در آن مرحله, تفاوتى میان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضیح اینکه در ((علم منطق)), وقتى پرسش از ((چیستى)) اشیإ مى شود در واقع از ((حقیقت)) آنها سوال شده است. لذا پاسخ نیز باید بگونه اى باشد که ((حقیقت)) شى مورد سوال را بیان کند و ذکر مسائل جنبى و عوارض, نمى تواند پاسخ صحیح باشد. به عنوان مثال, اگر در پاسخ به این پرسش که ((سعید کیست؟)) گفته شود ((فرزند حسین است)) پاسخ غلط نیست, اما اگر در پاسخ به این سوال که ((سعید چیست؟)) گفته شود فرزند فلانى است, یا سفیدپوست است, یا فارسى زبان است, یا فردى درس خوانده است, و امثال این اوصاف, هیچ یک پاسخ صحیحى نخواهد بود; زیرا این دست امور مى تواند باشد و مى تواند نباشد. اگر ((حقیقت)) سعید عبارت از فرزند حسین بودن, یا به رنگ سفید بودن, یا به فارسى سخن گفتن یا درس خوانده بودن باشد, در صورت ((نبود)) هر یک از اینها باید عقلا حقیقتى به نام ((سعید)) وجود نداشته باشد; در حالى که چنین نیست. اما اگر گفته شود: او ((انسان)) است, پاسخى صحیح خواهد بود. چنان که اگر گفته شود: ((جاندار)) است, نیز صحیح است چرا که غیر از این نمى تواند باشد; با این تفاوت که عنوان ((انسان)) فقط بر مصادیق و افرادى صدق مى کند که داراى یک حقیقت باشند, حسن, سعید, على, زینب, مریم و فاطمه. اما عنوان ((جاندار)) دایره اى گسترده تر دارد و شامل موجوداتى که حقیقتى دیگر دارند نیز مى شود, ولى هر دو عنوان, امرى ((کلى)) هستند, داراى افراد و مصادیق. در اصطلاح اهل منطق, به عنوانى چون ((انسان)), ((نوع)) گفته مى شود. چنان که به ((اسب)) یا ((بلبل)) نیز ((نوع)) گفته مى شود, و به ((جاندار)), ((جنس)) مى گویند. پس ((جنس)) همواره نقطه اشتراک میان ((انواع)) است و از همین روى است که همیشه در تعریف کامل از یک ((نوع)) علاوه بر ذکر نقطه اشتراک, از مشخصه دیگرى که گویاى تمام حقیقت آن نوع باشد نیز نام برده مى شود. به عنوان مثال در تعریف نوع انسانى مى گوییم: ((جاندار عاقل)). ((جاندار)) همان وجه اشتراک میان انسان و دیگر حیوانات است, و قدرت تعقل و قوه عقلانى همان حد فاصل میان او و دیگر حیوانات است. یعنى همان چیزى که در منطق از آن با عنوان ((فصل)) نام برده مى شود. بنابراین آنچه ((حقیقت)) سعید را تشکیل مى دهد همان ((انسان)) بودن او است, یعنى همان جنس و فصل (جاندارى و عقل); لذا در پاسخ به پرسش یادشده که ((سعید چیست؟)) باید گفت ((انسان)) است. و انسانیت, حقیقتى کلى است که اختصاص به ((سعید)) ندارد, ((سعیده)) نیز چنین است و از همین روى است که ((نوع)) را یکى از ((کلیات)) شمرده اند. البته این ((کلى)) یعنى این ((نوع)), خود با توجه به ملاکهاى مختلف, تقسیمات بسیارى دارد; تقسیم به دسته ها و ((اصناف)), مثل سفیدپوست و سیاه پوست, موحد و غیر موحد, ایرانى و غیرایرانى, و نیز مذکر و مونث, چنان که خردسال و بزرگسال. و نیز داراى ((افراد)) است; مثل حسین, سعید, سعیده و زینب. و یا فرزند فلانى, مخترع برق و کاشف میکرب. و روشن است که این تقسیمات بر اساس ملاکها و جهاتى است که در حقیقت نوع انسانى دخالت ندارد و از همین جا است که در دانش منطق, در ترسیم مراتب طولى واقعیت و حقیقت اشیإ, از انسان و دیگر حیوانات به عنوان ((نوع پایانى)) نام برده شده است.

آنچه نوع انسانى را هویت مى بخشد همان حقیقتى است که از آن, با تعبیر ((خود)) یا ((من)) نام مى بریم. یعنى همان ((نفس)) انسانى که به گفته حکماى الهى, حداقل پس از حدوث, جزء مجردات است و امرى بسیط و غیر قابل تجزیه و تفکیک مى باشد. البته ((نفس)) در عین تجرد و بسیط بودن, داراى جنبه ها و مظاهر گوناگون است و در عین ((وحدت)) منشإ ((کثرت)) مى باشد. ((من)) انسانى که معمولا افعال و رفتار خویش را به آن نسبت مى دهیم همان حقیقتى است که با کم و زیاد شدن اجزإ جسم و قسمتهاى مختلف بدن تغییرى در اصل واقعیت و حقیقت آن ایجاد نمى شود. یعنى فردى که فاقد اجزإ مادى بدن, اعم از گوش, چشم, دست و پا و حتى قلب اصلى نیز باشد همان گونه مى گوید ((من)) که یک فرد کامل مى گوید. در آگاهى و ((علم حضورى)) نسبت به ((خویشتن)) خویش, میان این دو هیچ تفاوتى نیست و اولى در ((خودیت)) خود, احساس کاستى و فقدان نمى کند. این واقعیت غیرقابل تجزیه که از آن با عناوینى چون ((من)), ((خود)), ((خویشتن)), ((نفس)), ((روح)), ((ذات)) و امثال اینها نام مى بریم, ((حقیقت)) و ((نوع)) انسان و ((انسانیت)) او را تشکیل مى دهد.

سخن ما این است که زن و مرد از نظر این حقیقت یکسانند و فرقى میان آن دو نیست و هر دو, مصداق این ((نوع)) که حقیقت آدمى نیز چیزى جز آن نیست, مى باشند. پدیده ((جنسیت)) و تفاوت میان زن و مرد از این نظر, امرى عارضى و خارج از ذات و حقیقت انسانى آن دو مى باشد تفاوتهاى جنسى و اختلافاتى که در ساختار مادى بدن وجود دارد و حتى تفاوتهایى که در برخى غرائز آنان مشاهده مى شود, همه امورى خارج از ذات و نوع انسانى است و قهرا بیرون از حوزه داورى در باره ماهیت انسانى زن و مرد است. همان گونه که مثلا, رنگ پوست و اختلاف آن در آدمیان, نمى تواند و نباید نقشى در نوع ارزیابى ما در باره هویت انسانى آنان داشته باشد, سایر تفاوتهایى که به واقعیتهاى بیرون از هویت و نوع انسانى آدمى از جمله جنسیت, برمى گردد نیز نمى تواند ملاکى براى تعیین و تعریف حقیقت و ((هویت انسانى)) و ارزشگذارى این ((جنس)) یا آن ((جنس)) باشد. این اصلى مسلم و تردیدناپذیر در بینش انسان شناسى اسلام است; هر چند همین حقیقت مسلم در خارج از مرزهاى اندیشه اسلامى کرارا مورد تردید یا نفى قرار گرفته است و حقیقت انسانى ((زن)) نادیده انگاشته شده است. چنان که خلط میان شناخت و ارزیابى ذات و حقیقت انسانى, با ((عوارض)) و واقعیتهایى که بیرون از حوزه ((نوع)) و ((هویت)) انسان قرار دارند, منشإ بسیارى قضاوتها و ارزشگذاریها, و در نتیجه, بایدها و نبایدهاى ناصحیح شده است. و این خطائى فاحش در حوزه انسان شناسى و در واقع یک ((خلط مبحث)) آشکار مى باشد.

خاستگاه بسیارى, بلکه نزدیک به تمام احکام حقوقى و شرعى, اعم از فردى و اجتماعى, و اعم از ((معاملات)) به معناى عام آن و ((جزائیات)) و حتى ((عبادات)), عبارت از آن دسته از ((عوارض)) و شوونى است که خارج از حقیقت ((ذات)) و ((نوع)) انسان است, و بسیارى از آنها صرفا امورى اعتبارى و قراردادى به تناسب نیازهاى فردى و بویژه اجتماعى, و به انگیزه حفظ مصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هویت و ذات انسانى. بنابراین, هیچگاه تفاوتهاى حقوقى و حکمى, حتى اگر به منزلتهاى متفاوت اجتماعى بیانجامد دلیل و گواه بر وجود تفاوت در هویت انسانى ((جنس زن)) و ((جنس مرد)) نیست.

آن دسته از خطابهاى قرآن و رهنمودهاى دینى که مخاطب آن, هویت یادشده, یعنى ذات و نوع انسانى مى باشد, مثل اصل ایمان به توحید, نبوت, معاد و اصولا مقوله اعتقادات, همه اینها نسبت به جنس زن و جنس مرد یکسان است و ((تفاوت)), امرى بى معناست. و این بدان جهت است که امور اعتقادى, مستقیما با ((خویشتن)) و ((نفس)) آدمى مرتبط است و به آن ((گره)) مى خورد و چون در آن مرحله تفاوتى وجود ندارد, بى معناست که مثلا نوع ایمان مطلوب در زن نسبت به خداوند تعالى, متفاوت با مرد باشد. و اگر پذیرفتیم عمده ترین و اصلى ترین ارزشهاى دینى, در بخش اعتقادات شکل مى گیرد, چنان که همین گونه نیز هست, اذعان خواهیم کرد که در ((نگرش مجموعى به مسایل زنان)), در بعد انسان شناسى, و در مبنایى ترین ارزشها یعنى اعتقادات, احتمال ((تبعیض جنسى)) راه نخواهد داشت. نگاه به خطابات قرآن از جمله 65 موردى که عنوان ((انسان)) آمده است, نشان خواهد داد که وجهه اصلى آیات الهى و شریعت مقدس همان حقیقت آدمى و انسانیت او است و نه جنسیت او, و در چنین مواردى همان گونه که از منظر دینى, ((رنگ)) پوست سهمى در نگرش و شناخت مسایل آدمى ندارد ((جنس)) او نیز چنین است. و چقدر به خطا مى روند آنان که در بررسى مسایل زنان و ارزیابى ضوابط اعتبارى و مسایلى چون احکام ارث, دیه و قصاص, بدون توجه به ادبیات فهم مسایل دینى و به دور از نگرشى همه جانبه دچار خلط مبحث مى شوند و مثلا موازین اعتبارى موجود در احکام یادشده را میزانى براى ارزشگذارى جان زن و جان مرد قرار مى دهند و حقیقت انسانى او را با محکى اعتبارى و قراردادى و خارج از هویت انسانى او, مى سنجند. و نیز آنان که در بررسى مسایل زنان و ترسیم چهره زن بگونه اى عمل مى کنند که گویا زن را موجودى ثانوى با حقیقتى دیگر و نه از سنخ نوع انسانى مى دانند و آن دسته از تفاوتهاى اعتبارى و ضوابط قراردادى را که اسلام براى تنظیم صحیح مناسبات اجتماعى و روابط افراد قرار داده است را شاهد نگرش ناصواب خود تلقى مى کنند و مثلا آیه شریفه ((الرجال قوامون على النسإ ...)) را به مرتبه حقیقت انسانى زن و مرد نیز سرایت مى دهند, در اشتباهند.

در ارزشگذارى مقام انسانى زن و مرد, ((وحدت نوع)) اقتضإ مى کند که میان آن دو, از بعد جنسیت, هیچ تفاوتى نباشد. تفاوتها امورى عارضى و قراردادى است که از جمله ناشى از میزان کرامتها و ارزشهاى اعتقادى, عملى و اخلاقى هر یک از آن دو مى باشد که کسب مى کنند. هیچ یک از زن و مرد, وجود تبعى و ثانوى ندارد. یک حقیقت هستند و از یک سنخ ((نفس)) مى باشند. در آفرینش اولیه, نیز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندان آنان, هیچ یک, طفیلى دیگرى نبوده و نیست و حتى در جریان آفرینش آدم و حوا بر خلاف این گفته که ((حوا)) از دنده آدم آفریده شد, قرآن کریم چنان که علامه طباطبایى نیز تإکید نموده است, چنین دلالتى ندارد و منظور از ((خلقت حوا از آدم)) همان وحدت ((نوع)) و تماثل و تشابهى است که در اصل انسانیت و حقیقت انسانى دارند.(4) شاهد این گفته ایشان, سخنى از امام صادق(ع) است که طى آن, از این گفته مردم که حوا از دنده آدم آفریده شد, اظهار ناراحتى نموده و به شدت آن را رد مى کند.(5) و به هر حال اگر در برخى روایات نیز آمده است به این معنا نیست که زن در اصل آفرینش, طفیلى وجود مرد است. بلکه حتى در برخى از همین روایات آمده است که وقتى آدم(ع) به حوا گفت: پیش من بیا, حوا گفت: نه, تو پیش من بیا! و خداوند نیز به آدم(ع) دستور داد که او به سراغ حوا برود و رسم خواستگارى مرد از زن نیز, از همانجا ناشى شده است.(6)


(0) نظر
برچسب ها :
X