دسته
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 37422
تعداد نوشته ها : 34
تعداد نظرات : 11
Rss
طراح قالب

 

مامانه داشته برای بچش لالایی می خونده بعد از یک ربع بچه میگه : مامان خفه شو میخام بخابم

 

یارو زنگ ميزنه خونه دوست دخترش،‌ باباي طرف گوشي رو برميداره، هول ميشه ميگه: ساعت شانزده و پنجاه و چهار دقيقه

 

 يه نفر مدت زيادی جبهه بود . وقتی برگشت خونه ، ديد كه داداشش ريش بلندی گذاشت ترسيد . گفت : چی شده داداش،
اتفاق بدی افتاده ، بگو . داداشش چيزی نگفت . رفت پيش باباش . ديد باباش هم ريشهاش خيلی بلنده . گفت حتما اتفاقی,
افتاده . گفت : بابا بگو چی شده كی مرده ، راستش و بگو . باباش گفت : كی مرده بابا ، كره خر ريش تراش و كجا بردی

 

يك مار با جوجه تيغي ازدواج ميكنند
... بچشون ميشه سيم خاردار


دسته ها :
پنج شنبه دوازدهم 5 1385
X