می دانم:
آن روزی که زمین را از زیر کعبه گستراندی،قطعه ای از آن را که تکه ای از بهشت بود،سهم من قرار دادی که خورشیدش امام رضاست.با این همه لطف چه کنم آهسته در گوش دلم گفتی :اگر بدانی که بهشت را برای تو آراسته ام چه می کنی ؟گونه هایم از خجالت سرخ می شود و تنها می گویم:
یا قاضی الحاجات