صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 222942
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 69
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

مـن تمـام هـستی ام را در نبـرد بـا سـرنـوشـت 

در تـهاجـم بـا زمـان آتـش زدم ؛ کـشـتـم
 
من بهـار عـشق را دیـدم ولـی بـاور نـکردم 

یـک کـلام در جـزوه هـایـم هـیـچ نـنوشـتم

من زمقصـدهـا پی مقصـودهـای پـوچ افـتادم

تا تمـام خـوبها رفتـند و خـوبی مـانـد در یـادم

من به عشـق منتـظر بـودن همـه صـبر و قـرارم رفـت 

 

 

و حالا من خزونم چون!!!

بـهــــارم رفـــت 
عشقـــم مــــرد
یـــــــــارم رفـت

  

دسته ها : عشقولانه...
جمعه سوم 8 1387
من فراموش شده دریای غربتم . ساکن شهر پر از غم خانه ای ساکت اتاقی بی روح گوشه ای می 
نشینم آهی سرد از اعماق قلبم بیرون می نهد خسته ام خسته از همه چیز 
ماههاست که با عشق و امید خداحافظی کرده ام احساس دلتنگی میکنم
احساس میکنم که تن رنجور من به یک پرواز نیاز دارد 
دیگر عشق چون شاپرکها بر قلبم نمیشیند دیگر پرنده امید از دستهایم دانه نمیچیند
دیگر قلب شکسته ام از عشق چیزی نمیپرسد 
دیگر اوهم از دنیا سیر شده است
روزگار با من و او خیلی بد کرده 
گلهای باغچه ام را بی روح وبی جان کرده 
گاه که چشم با میکنم هیچ چشم اندازی روبرو یم نمی بینم وتنها قطره اشکی را میبینم که بر روی  
پلکهای خسته از عشق  
خسته از دیدن سنگینی میکند

 

  زندگی قصه ی تلخی ست که از آغازشِِ" بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم 
دسته ها : عشقولانه...
پنج شنبه دوم 8 1387
امروز ، فردا ، پس فردا 


همچنان در گذرند بدون اینکه ما لحظاتی را ببینیم 

عمرها مانند باد می گذرند و روزها یکی پس از دیگری جایگزین هم می شوند

ای کاش پرده های احساسم را کنار میزدم وبه انتهای اعماق قلبم نزدیک میشدم ودر آن 

لحظه کسی دریچه قلبم را می گشود و مدام می گفت سلام ای عاشق غریب 

ای کاش روزی کلید غمهایم را می یافتم و در کوچه های غمناک هر روز سراغ تورا میگرفتم

.........................................................ومن همچنان عاشقت خواهم ماند.

دسته ها : عشقولانه...
پنج شنبه دوم 8 1387

 یه شب خوب تو آسمون ، یه ستاره ی چشمک زنون  

خندید و گفت : کنارتم تا آخرش ، تا پای جون 

ستاره ی قشنگی بود ، آروم و ناز و مهربون  

ستاره شد عشق من و منم شدم عاشق اون  

اما زیاد طول نکشید عشق من و ستاره جون 

ماه اومد و ستاره رو دزدید و برد نامهربون 

ستاره رفت و من شدم بی هم زبون  

حالا شبا به یاد اون چشم می دوزم به آسمون  

دلم میخواد داد بزنم ... این بود قول و قرارمون ؟

 

 

دسته ها : عشقولانه...
يکشنبه بیست و هشتم 7 1387

                            

من انتظاری از این دنیا ندارم!

 

فقط دوس دارم که با عشقم  تو یه کلبه کوچیک؛

 

دور از همه ؛دور از همه آدما،

 

پاک و بی ریا ؛

 

با ارامش و صادقونه ؛

 

با تپش عشقمون زندگی کنیم ...!

                

دسته ها : عشقولانه...
يکشنبه بیست و هشتم 7 1387

هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری
 
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
 
چرا که تو را دوست دارم 
 
دیوانه وار عاشقت شدم 
 
چرا که مهربانی را در وجودت دیدم
 
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی
 
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم 
 
نه تو از عشق من دست میکشی 
 

و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود

سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده

است و اگر با مژگانت اشاره ای کنی فرسنگها

راه خواهم پیمود چرا که شب عشق بسیار طولانی است

و قلبم در آرزوی تو می سوزد

آنگاه که از برابر دیدگانم دور شوی 

خورشید وجودت پنهان می گردد

و ابرهای غم و اندوه مرا در بر می گیرند

 و به دنیای غریبی می برند

همیشه در قلبم حضور داری

و عشقت زندگی ام را گل باران کرده است

تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز

به دنبالت طی کرده ام

محبوبم همیشه به انتظار 

بازگشتت خواهم ماند...

دسته ها : عشقولانه...
يکشنبه بیست و هشتم 7 1387
X