پدران فراموش می کنند

طفلک من گوش کن... تو خفته ای و رخسارت را زیر انگشتان کوچکت پوشانده ای .موهای مجعد طلائیت  بر پیشانی نمناکت چسبیده است.من آهسته خود را به خوابگاه تو رسانده ام،تا در برابر تو اعترافی بکنم.هم اکنون که در دفتر خود به خواندن روزنامه مشغول بودم،امواج ندامت بر من تاختن گرفت.

امروز قدری با تو به درشتی رفتار کردم،بامداد که تو برای رفتن به مهد کودک مهیا می شدی به تو پرخاش نمودم،زیرا که دستمال نمناک به بینی خود مالیدی .ملامتت کردم که کفشت واکس خورده نیست و چون بازیچه های خود را به زمین افکندی از روی خشم بانگی بر تو زدم.در وقت چاشت باز تو را به رعایت تربیت و ادب متوجه کردم.تو شیر را ریختی و لقمه ها را نجویده فرو می دادی.آرنج ها را به میز تکیه می دادی.،بیش از اندازه کره بر روی نان خود می مالیدی.وقت رفتنت به طرف من برگشته،دست را به نشانه ی وداع  حرکت دادی و گفتی "خداحافظ پدر ".من در جواب با ابروان درهم کشیده گفتم:"راست بایست".

شب که از کار برمی گشتم ،چون تو را در کوچه دیدم که بازی می کردی و زانو بر خاک می مالیدی و جورابت را پاره کرده بودی.تورا در حضور همسالانت سر افکنده کردم و تو را به پیش انداخته،به خانه آوردم و در راه غر می زدم که نمی دانی جوراب چقدر گران است،اگر پول از کیسه ی خودت بود بیش از این ها دقت می کردی .

پس از آن به خاطر داری که  چه شد؟در حالی که سرگرم کارم بودم ،با نهایت شرم و احتیاط خود را به اتاق من انداختی.من سر برداشته بی صبرانه از تو پرسیدم:"چه خبر است؟"تو پاسخی ندادی،اما بی اختیاربه جانب من دویدی و دستانت را بر گردنم حمایل کردی وبا محبت و خلوصی که خداوند در قلب تو رویانده و سردی  و خشونت من هم نمی توانست آن را پژمرده کند مرا در آغوش فشردی... پس از آن رو به فرار نهادی و من صدای پای کوچک تو را که از پله ها فرو می جستی تا مدتی     می شنیدم.

 آه فرزند!آن وقت کتاب از دستم افتاد و واهمه ای هولناک مرا فرو گرفت.با خود گفتم مرض انتقاد و غیب جویی مرا پدری پرخاشجو و زشت خو کرده است.تو را تنبیه کردم که چرا طفل هستی ؟ نه این بود که به تو محبت نداشتم،اما توقع و انتظارم از تو بیش از اندازه ی عمر تو بود.من تو را با مقیاس تجارب سالیان دراز خود می سنجیدم.غافل بودم که چه مایه فتوت  و وظیفه شناسی ونجابت در باطن تو نهفته است.دل کوچک تو مثل دامان سپیده دم که از پشت کوهسار برمی خیزد،روشن و پهناور است.گواه من همین بس که با آن همه درشتی  باز هنگام خفتن پیش من آمدی و "شب به خیر" گفتی. اکنون باید گذشته را از یاد ببرم.....امشب آمده ام تا با فرط پشیمانی و تاسف در کنار بستر تو زانو بزنم.

من گناه کارم .با تو مانند مردی رفتار کرده ام. اکنون که تو را در بستر کوچکت  می بینم که خسته و بی کس افتاده ای،ملتفت می شوم که کودکی کوچک هستی .دیروز بود که در آغوش مادر گریستی و سرت را بر دوش او می نهادی.......

توقع من از تو فوق طاقت تو بوده است......خیلی بیش از استعدادت از تو انتظار داشته ام.....

می دانم که در خواب هستی  واگر هم بیدار بودی،همه ی این مطالب را درک نمی کردی.فردا خواهی دیدکه پدری حقیقی و حسابی خواهم بود. باز رفیق و هم بازی تو خواهم شد،با خنده هایت خواهم خندید و با گریه هایت ،گریه خواهم کرد.و اگر هوس پرخاش و ملامت در من پیدا شود،زبانم را می گزم و این عبارت را ورد زبان خود قرار می دهم:"این طفلی بیش نیست. این کودک خردسالی بیش نیست" 

                                                                  لیونینگ استون لارند

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

کلید اعتماد به نفس این است که

 ابتدا تصمیم بگیرید چه می خواهید

و سپس برای رسیدن به خواسته خود

 طوری عمل کنید که گویی

 امکان شکست وجود ندارد.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

برتر بودن را به دیگران وانهید  

 و از پیامد آن شگفت زده شوید.

از آن چه هستید خشنود باشید.

گاه این کار

 تن آرامی شما را بیشتر می کند.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

رستگاری تو

 در عمل دیگران تجلی پیدا نمی کند.

 بلکه در

عکس العمل تو ظاهر می شود.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

 

صداقت

 نخستین فصل دفتر دانایی است

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

 

تبسم

خرجی ندارد

 ولی سود بسیاری دارد.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

 

از دانش

هنگامی بهره مند می شویم

که

 آن را به کار بندیم .

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387
 
آن که تندرستی دارد
امید دارد

و آن که امید دارد

 همه چیز دارد.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

بهترین کارها سه چیز است:

 تواضع به هنگام دولت

 عفو به هنگام قدرت

 و

 بخشیدن بدون منت.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

 

مردم

گفته های شما را

 فراموش می کنند .

آنها فقط

به آنچه انجام می دهید

توجه دارند.

دسته ها :
چهارشنبه هشتم 8 1387

بردباری به هنگام خشم

و

خوش رویی به هنگام تنگدستی

مشکل ترین کار است.

                                                        سقراط

دسته ها : نگاه متفاوت
چهارشنبه هشتم 8 1387
X