اتفاق مسلمانان بر آن است که پیامبر اکرمصلى الله علیه و آله در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شدهاند، (1) حال سؤال این است که حضرت قبل از چهل سالگى متعبد بوده و خدا را اطاعت مىکردهاند یا خیر؟ در صورت اول تابع کدام یک از ادیان و شرایع بودهاند؟
قبل از هر پاسخى در این باره، ذکر چند مطلب ضرورى به نظر مىرسد.
خداوند این دین مورد نظر را «اسلام» نام نهاده و در قرآن کریم نیز از آن نام برده است:
«ان الدین عندالله الاسلام (3)؛ دین نزد خدا اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است.»
«ما کان ابراهیم یهودیا ولا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما (4)؛ ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى بلکه مرد موحد و مسلمانى بود.»
و در جاى دیگر از قرآن مىفرماید:
«و وصى بها ابراهیم بنیه و یعقوب یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلاتموتن الا و انتم مسلمون (5)؛ ابراهیم و یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کرد: خداوند براى شما دین انتخاب کرده پس نمیرید مگر مسلمان باشید.»
پس معلوم شد که هدف اصلى از بعثت انبیا تبلیغ یک دین بوده و آن هم دین اسلام است. البته همه ادیان و شرایع در تمام مسائل با هم اشتراک نداشته، بلکه به خاطر موقعیت و مقتضاى زمان و مکان اختلافاتى با هم داشتهاند، چنان که خداوند متعال فرموده است:
«لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا (6)؛ ما براى هر قومى از شما شریعت و طریقهاى «خاص» قرار دادیم.»
اما این اختلافات جزئى خللى به مقصد اصلى و اصول فکرى و عملى مشترک بین تمام ادیان الهى نمىرساند، چرا که به استناد آیات و روایات، همه ادیان در اصول مانند مبدا و معاد و نبوت اشتراک دارند، آیاتى که ظهور در امر خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تبعیت از ملت و دین ابراهیم و شرع نوحعلیه السلام دارند اشاره به همین امر است. (7) با توجه به این که دین یک امر فطرى است اهمیت دین واحد براى تمام انسانها بهتر معلوم مىشود. چرا که عادتا تمام فطرتها در اصل با هم مشترکند هر چند علل و عوامل زمانى و مکانى مقتضیات خاص خود را مىطلبد.
تمام انبیاى الهى مقدمه ظهور و بروز نبوت پیامبر گرامى اسلام بودهاند، لذا تمام آنان موظف و مامور به انذار و بشارت مردم در جهت بعثت این وجود مقدس بودهاند، پیامبر اکرم خود فرمودهاند:«کنت اول الانبیاء فى الخلق و آخرهم فى البعث (8)؛ من از جهت آفرینش در بین انبیا، نفر اول بودم و در مبعوث شدن خاتم و آخرین آنها هستم.»
و باز فرمودهاند: «نحن الآخرون السابقون یوم القیامة (9)؛ ما که در دنیا آخر از انبیا بودیم، روز قیامت بر همه تقدم و پیشى داریم.»
و نیز فرمودهاند: «آدم و من دونه تحت لوایى یوم القیامة (10)؛ تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم من هستند.»
از امام صادق علیه السلام نیز نقل است که: «ما من نبى من ولد آدم الى محمد صلوات الله علیهم الا و هم تحت لواء محمد (11)؛ هیچ کدام از انبیا از فرزندان آدمعلیه السلام تا حضرت محمد نیستند مگر این که زیر لوا و پرچم حضرت باشند.»
آرى، تمام انبیا، در روز قیامت پشت سر حضرت و تحت پرچم ایشانند، چرا که آنان مقدمه و ایشان نتیجهاند. آنها درخت و ایشان میوه و ثمرهاند، و شریعت آنها برنامههاى موقتى بوده است براى تفهیم و تبیین قانون کلى اسلام که توسط پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله تبلیغ مىشده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام چنین فرمودهاند:
«بعث الله محمدا رسول اللهصلی الله علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته ماخوذا على النبیین میثاقه (12)؛ خداوند سبحان براى وفاى به وعده خود و کامل کردن نبوتش، محمد رسول خویش را مبعوث ساخت در حالى که از همه پیامبران [براى بشارت دادن به آمدنش] پیمان گرفته شده بود.»
فرق بین رسول و نبى است.مشهور چنین است که از جهت مصداق خارجى مقام رسول از نبى عزیزتر است، چرا که نبى فقط فرشته را در خواب مىبیند و احکام را از او مىگیرد ولى مامور به ابلاغ نیست، ولى رسول علاوه بر این که فرشته را مستقیما مىبیند مامور به ابلاغ تکالیف به مردم نیز هست. ضمن این که خود رسولان هم از نظر مقام و موقعیت در حد مساوى نبوده و بلکه بعضى به مقام امامت نیز نایل آمدهاند. چنان که در تفسیر نمونه آمده است:
«از نظر تعبیرات قرآنى و لسان روایات بعضى معتقدند که رسول کسى است که صاحب آیین و مامور به ابلاغ باشد؛ یعنى وحى الهى را دریافت کند و به مردم ابلاغ نماید. اما نبى دریافت وحى مىکند ولى موظف به ابلاغ نیست بلکه تنها براى انجام وظیفه خود اوست و یا اگر از او سؤال کنند پاسخ مىگوید.» (15)
به تعبیر دیگر، نبى مانند طبیب آگاهى است که فقط در محل کار خود آماده معالجه بیماران است و به دنبال بیماران نمىرود ولى اگر بیمارى به او مراجعه نماید از درمانش دریغ نمىکند. اما رسول مانند طبیبى است سیار و به تعبیرى که امام علىعلیه السلام در نهج البلاغه درباره پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله فرموده: «طبیب دوّار بطبه» (16) او به همه جا مىرود و بدون این که منتظر مراجعه به او باشد خود به سراغ دیگران و اجتماع رفته و به هدایت آنها مىپردازد.
با توجه به این مطالب مىتوان گفت که مقام رسالت بالاتر از مقام نبوت است. و بعضى از انبیا فقط داراى مقام نبوت بودند و برخى دیگر علاوه بر مقام نبوت به مقام رسالت نیز مبعوث شدند. چنان که ابوذر غفارى - رضوان الله علیه - از پیامبر اکرم چنین سؤال کرد:
«یا رسول الله، تعداد انبیا چند نفرند؟ حضرت فرمود: 124 هزار نفر، باز پرسید چند نفر آنها رسول هستند؟ فرمود 313 نفر.» (17)
پس هر رسولى نبى هست ولى هر نبى رسول نیست، (18) لذا مقام رسالت در برگیرنده مقام نبوت هم مىباشد و خدا نبوت را قبل از رسالت عطا فرموده است. چنان که امام باقرعلیه السلام درباره حضرت ابراهیمعلیه السلام چنین فرمودهاند:
«خداوند اول ابراهیم را به بندگى پذیرفت و سپس او را به نبوت مفتخر گردانید و بعد مقام رسالت را به او داد و بعد از آن او را خلیل خود قرار داد و در آخر مقام امامت را به او عطا فرمود.» (19)
و باز فرمودهاند: «پیامبر اسلام قبل از آن که به رسالت مبعوث شود داراى مقام نبوت بود.» (20)
بعد از بیان این مطالب، باید گفت نظر علما و دانشمندان شیعه و اهل سنت راجع به این که پیامبر قبل از بعثت به چه دین و آیینى تعبد داشتهاند، مختلف است. هر چند قریب به اتفاق آنها اعتقاد دارند که ایشان قبل از بعثت موحد و خداپرست بودهاند، چرا که هرگز براى هیچ بتى سجده نکردند و به هیچ بتى سوگند یاد ننموده و نام هیچ بتى را به جاى نام خدا بر زبان نیاوردند و سر سفرهاى که با نام بت آغاز شده باشد و گوشت آن با نام خدایانى غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود، ننشستند.» (21)
فرقهاى به استناد ظاهر آیه شریفه: «ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان.» (22) مىگویند پیامبر قبل از بعثت، ایمان به خدا نداشته و موحد نبوده است!
در مقابل این فرقه، تمام مفسران شیعه و اهل سنت در تفسیر این آیه چنین گفتهاند:
«منظور از «کتاب» در آیه شریفه همان قرآن کریم است که یقینا بعد از نزول وحى توسط جبرئیل پیامبر به قرآن و تفاصیل و مطالب آن آگاه گردید. و منظور از «ایمان» همان ایمان و اعتقاد به خدا نیست، چرا که ایمان معانى متعددى دارد و آنچه در آیه شریفه مقصود است همان شریعت و معالم دین بوده که فهم و اعتقاد و التزام به آنان در گرو وحى الهى بوده است.» (23)
و باز به استناد آیه شریفه: «وجدک ضالا فهدى» (24) گفتهاند: ایشان قبل از بعثت در ضلالت و گمراهى و کفر به سر مىبرده است. که باز در این آیه شریفه کلام مفسران چنین است:
منظور آیه، ضلالت در علم و آگاهى به احکام و شریعت اسلام است که بعد از بعثت از طریق وحى به آن هدایت شده و آگاهى یافتهاند. هر چند نوع مفسران بعد از این بیان گفتهاند ممکن است منظور از ضلالت گم شدن متعارف است چنان که گویند: پیامبر اکرم در بعض کوچههاى مکه گم شده بودند، ابوجهل ایشان را پیدا کرد و به نزد عبدالمطلب برگرداند. و یا این که وقتى حضرت با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام رفته بودند، گم شدند و سپس پیدا شدند. یا وقتى که از قبیله بنىاسد به مکه برگشتند داخل شهر گم شدند... و این که خداوند فرموده «فهدى؛ پس تو را هدایت کرد» بنابر معناى اول، یعنى قرآن و شریعت اسلام و احکام آن را به تو شناسانید. و بنابر معناى دوم، این که بعد از گم شدن تو را به منزل برگرداند. (25)
مرحوم طبرسى در مجمع البیان وجه دیگرى فرمودهاند، با این بیان که:
«خداوند تو را در میان قومى یافت که حق تو را نمىشناختند و تو در بین آنان حیران و سرگردان بودى. سپس آنها را به شناخت تو هدایت کرد و به فضل و صداقت تو اعتراف کرده و دور تو جمع شدند ...» (26)
زمخشرى در تفسیر آیه شریفه چنین مىگوید: «اگر نعوذ بالله پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قبل از بعثت کافر بودند، هر آینه این امر به عنوان نقیصهاى براى ایشان مطرح مىشد.» (27)
به علاوه با مراجعه به سیره عملى حضرت این دیدگاه از اصل مردود است چرا که در موارد متعدد و کتابهاى مختلف مشاهده مىکنیم و مىخوانیم که حضرت شدیدا از بتها متنفر بوده و اصلا به آنها توجهى نداشتهاند. و وقتى که «بحیرا»ى راهب، حضرت را به لات و عزى (دو بت بزرگ مکه) سوگند داد، حضرت فرمود: «لاتسالنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت شیئا بغضهما (28)؛ مرا به لات و عزى سوگند مده، به خدا قسم چیزى نزد من مانند آن دو مبغوض نیست.»
و یا هر وقت کسانى از اهل قبیله پیامبرصلی الله علیه و آله از آن حضرت مىخواستند که با آنها به بتکده برود، امتناع ورزیده و قبول نمىکردند و به آن جا نمىرفتند. (29)
اما این که در طریق توحید و یکتاپرستى، حضرت تابع کدامیک از ادیان و شرایع قبل از اسلام بوده است آراى علماى مسلمانان مختلف است: بعضى این امر را که پیامبر از ادیان قبل از اسلام تبعیت مىکرده است جایز مىدانند. ولى این که آیا واقعا این امر به وقوع هم رسیده و پیامبر تبعیت از آنها مىکرده است توقف کردهاند. از جمله کسانى که نظر بر این قول دارند، حجةالاسلام غزالى، قاضى عبدالجبار، سیف الدین آمدى، (30) تاج الدین عبدالوهاب سبکى (31) و از دانشمندان شیعه نیز سید مرتضى (32) را مىتوان نام برد.
استناد این گروه شاید این باشد که مىگویند هیچ دلیل معتبرى بر تعبد و یا عدم تعبد حضرت پیامبر اکرم نسبت به ادیان گذشته در دست نیست. (33)
گروهى نیز معتقدند که حضرت، از یکى از ادیان گذشته، تبعیت مىکردهاند. ما قبل از آن که به طور مختصر درباره آن دینى که حضرت از آن تبعیت کردهاند چیزى بگوییم و دلیل قائلین آن را بیان کنیم و جواب بدهیم، به بعضى از دلایل کلى معتقدین این دیدگاه اشاره کرده سپس به قول مورد نظر و صحیح پرداخته و با دلایلى آن را بیان مىکنیم و بعد از آن در بیان دفع توهم، دلایل قائلین به تبعیت را هم اشاره و جواب مىدهیم. اینک دلایل آنان:
1-اگر ایشان متعبد به شریعتى از شرایع گذشته نبودند، پس با چه معیارى به حج و عمره مشرف مىشده و اعمال آنها را انجام مىدادند. با چه دستورى از گوشت مردار و یا حیوانى که با نام خدایانى غیر از خداوند یکتا ذبح شده بود نمىخوردند و همچنین اعمال دیگرى که انجام آنها منوط به دانستن احکام آنهاست. پس باید گفت پیامبر به تبعیت یکى از آن شرایع این گونه اعمال را انجام مىدادهاند.
2-در تاریخ برخورد مىکنیم که پیامبر در حکم سنگسار کردن زناکار به تورات مراجعه کرده بودند. (34)
3-آیات متعددى در قرآن داریم که خداوند متعال پیامبر اکرم را مامور به تبعیت از شرایع گذشته مانند شریعت نوح، ابراهیم، موسى و عیسى مىنماید و این خود دلیلى است که ایشان باید از آنها یا یکى از آنان تبعیت مىکردهاند.
در مقابل این دیدگاهها، اکثر دانشمندان اهل سنت و شیعه نظر بر این دارند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله قبل از بعثت تابع هیچ شریعتى از شرایع گذشته نبودهاند، بلکه به تکلیف خود عمل مىنمودهاند، چنان که شیخ طوسى در «عدة الاصول» مرحوم میرزاى قمى در «قوانین الاصول» علامه طباطبایى در «المیزان» مرحوم طبرسى در «مجمع البیان» و علامه مجلسى در «بحارالانوار» و همچنین از دانشمندان اهل سنت کسانى مانند قاضى عیاض در «الشفاء بتعریف حقوق المصطفى» ابوبکر باقلانى، ابوعلى حیائى، ابوهاشم معتزلى، (35) جارالله زمخشرى در تفسیر «الکشاف» امام فخر رازى در «تفسیر کبیر» و ابن ابىالحدید معتزلى در «شرح نهج البلاغه» (36) قائل به این قول شدهاند.
از جمله دلایلى که بر این قول - که دیدگاه حق و صحیح نیز همین است - دلالت دارد عبارتند از:
1-قریب به اتفاق دانشمندان شیعه و اهل سنت از جمله تمام معتزله بر این قول نظر دارند.
2-تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند که پیامبر اکرم بر تمام انبیا برترى داشته و افضل از آنان است، و از نظر عقل تبعیت کردن افضل از مفضول صحیح نیست. (37)
3-اگر واقعا ایشان به یکى از شرایع گذشته متعبد بودهاند حتما در تاریخ زندگى ایشان نقل مىشده است و اهل آن شریعت این را جزو افتخارات خود مىدانسته و از این مساله به نفع خود احتجاج مىکردهاند، در حالى که در هیچ جاى تاریخ چنین امرى ذکر نشده است.
4-حضرت امام على بن ابىطالبعلیه السلام که از کودکى در محضر پیامبر بوده و تربیت یافته مکتب محمدىصلی الله علیه و آله است در این باره چنین نظر مىدهد: «لقد قرن الله بهصلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره (38)؛ از همان زمان که رسول خدا از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را با او قرین ساخت، تا شب و روز وى را به راههاى مکارم و طرق اخلاق نیک جهان سوق دهند.»
5-با توجه به مراجعه به منابع معتبر شیعه و اهل سنت به طریق صحیح و معتبر از پیامبر نقل شده است که فرمودهاند: «کنت نبیا و آدم بین الروح و الجسد (39)؛ من به مقام نبوت رسیده بودم در حالى که هنوز روح به جسد آدم دمیده نشده بود.»
همان طورى که قبلا گفتیم نبى کسى است که فرشته را در خواب مىبیند و احکام را از او مىگیرد. پس پیامبر قبل از بعثت نیز مقام نبوت را داشته و در چهل سالگى به مقام رسالت مشرف شدهاند، چنان که روایات دیگرى نیز از پیامبر اکرم و امام باقر علیه السلام در تایید این امر بیان داشتیم.
6-با مراجعه به سیره عملى آن حضرتصلی الله علیه و آله در طول چهل سال قبل از بعثت این امر به خوبى معلوم و مشخص مىشود که ایشان در این مدت راه و روش خاص خود را مىرفته و هیچ موردى ملاحظه نشده است که ایشان به کتاب و یا دانشمندى از دانشمندان شرایع گذشته مراجعه نمایند و یا در معابد و کلیساهاى یهودیها و نصارى و یا مذاهب دیگر رفته و مشغول عبادت و انجام اعمال آنها باشند.
اما این که قائلین به این قول که حضرت از یکى از شرایع گذشته تبعیت مىکرده و در اثبات این امر به آیاتى از قرآن کریم استناد کردهاند، مانند:
-اولئک الذین هدى الله فبهداهم اقتده. (40)
-شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا والذى اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى. (41)
-ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا. (42)
-انا انزلنا التوراة فیها هدى و نور یحکم بها النبیون. (43)
بعضى از این گروه حضرت را تابع نوح و برخى ایشان را تابع ابراهیم و عدهاى دیگر تابع موسى. و گروه دیگرى نیز پیامبر را به این دلیل که قبل از اسلام آیین رسمى شریعت حضرت عیسى بوده و با آن شرایع گذشته نسخ شده بود پس حضرت را تابع شریعت ایشان مىدانند.
جواب کلى این قبیل از آیات قرآن این است که: مقصود از اوامر الهى در خصوص تبعیت پیامبر اسلام از انبیاى گذشته در خصوص احکام فروع دین از قبیل نماز و روزه و حج و امور دیگر نیست هر چند این نوع احکام نیز در شریعتهاى گذشته وجود داشته است چنان که خداوند مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب على الذین من قبلکم.» (44)
یا حضرت عیسى فرموده است:
«و اوصانى بالصلاة والزکاة ما دمتحیا.» (45)
و یا از قول حضرت موسى مىفرماید که خداوند خطاب به ایشان چنین فرموده است:
«فاعبدنى و اقم الصلاة لذکرى.» (46)
بلکه مقصود این قبیل آیات تبعیت در اصول کلى دین مانند توحید و معاد، مکارم و محاسن اخلاقى، صبر بر آزار و اذیت کافران و مشرکان بوده است. (47)
به علاوه این که چطور ممکن است خداوند پیامبر را به تبعیت از شرایع گذشته وادار بنماید در حالى که آنها خود با هم اختلاف در فروع داشته و متناقض با هم بودهاند. (48)
ضمن این که مرحوم علامه طباطبایى مىفرمایند: اگر مقصود خداوند امر پیامبر به تبعیت از آن پیامبران و شریعت آنها بوده، باید مىفرمود: «بهم اقتده؛ به آنها اقتدا کن» در حالى که در آیه شریفه مىفرماید: «بهداهم اقتده؛ به روش هدایت آنها که همان هدایت الهى مشترک بین تمام انبیاست اقتدا کن.» (49)
و اما این که بعضى به استناد این بیان که پیامبر در مساله سنگسار کردن در زنا به تورات حضرت موسى مراجعه کرده است، جواب چنین مىتوان گفت که: (50)
اولا: این حدیث از خبرهاى واحد است که در این گونه مسائل (اعتقادات) مورد توجه و عمل واقع نمىشوند.
ثانیا: اگر واقعا در این مورد مراجعه به تورات کرده باشند، باید در موارد دیگرى نیز مراجعه مىکرده و منتظر وحى نمىشدند.
ثالثا: شریعت حضرت موسى که به وسیله شریعت حضرت عیسىعلیه السلام نسخ شده بود، پس چرا پیامبر به انجیل مراجعه نکردند.
رابعا: مىتوان گفت که پیامبر حکم سنگسار کردن را از طریق وحى الهى به دست آورده بود و اگر هم به تورات مراجعه کرده باشد، دلیل دیگرى داشته است. به این که به غیر مسلمانان بفهماند که حکم در سنگسار کردن موافق همان حکم در تورات است و این موجب صدق نبوت ایشان هم مىشده است. (51)
و اما این که ایشان با چه معیارى اعمال متعددى را با احکام خاص خود انجام مىدادهاند؟
چنان که گفتیم ایشان قبل از چهل سالگى مقام نبوت را داشتند و به همین جهت فرشتهاى از فرشتگان همیشه همراه ایشان بوده و احکام لازم و محاسن اخلاقى و آداب نیک را به ایشان تعلیم مىداده است چنان که حدیث امام علىعلیه السلام نیز بیانگر این امر بود.
بنابر این نظر صحیح که بیشتر مسلمین از شیعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند همان است که پیامبر تابع هیچ یک از شرایع گذشته بر اسلام نبوده، بلکه او به تکلیف خود عمل مىکرده و پیوسته خط توحید را ادامه مىداده و به اصول اخلاقى و عبادت الهى مقید و پاى بند بوده است. در پایان در تایید این دیدگاه کلام علامه مجلسى را حسن ختام قرار مىدهیم که چنین نوشتهاند:
«آنچه از اخبار و روایات معتبر براى من معلوم شد، این است که پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله قبل از بعثت، مقام نبوت را داشته و حضرت جبرئیل او را کمک مىکرده است: و یک فرشته با او همدم بوده به طورى که حضرت فرشته را در خواب مىدیده و با او صحبت مىکرده است، و بعد از چهل سالگى که به رسالت مبعوث شدند، فرشته را مىدیده و با او صحبت مىکرده و وحى بر او نازل مىشده، و حضرت پیام الهى را تبلیغ مىکرده است.» (52)
1)ر.ک: الصحیح من سیرة النبی، ج1، ص191 - 197.
2)شورى(42) آیه13.
3)آل عمران(3) آیه19.
4)همان، آیه67.
5)بقره(2) آیه132.
6)مائده(5) آیه48.
7)ر.ک: الشفاء بتعریف حقوق المصطفى(ص)، قاضى عیاض، ج2، ص795.
8)همان، ج1، ص61/ ابن کثیر، سیره پیامبر، ج1، ص289 و 318.
9)ابن کثیر، سیره پیامبر، ج1، ص319.
10)شهید مرتضى مطهرى، ختم نبوت، به نقل از بحارالانوار.
11)شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج2، ص518، باب لام.
12)نهج البلاغه، خطبه اول.
13)اصول کافى، کتاب الحجة، باب سوم، ج1، ص176.
14)ر.ک: بحارالانوار، ج11، باب معنى النبوة/ مراءة العقول، ج2، ص289.
15)تفسیر نمونه، ج13، ص92/ و همچنین رک: تفسیر منشور جاوید، ج1، ص257 – 277/ مفاهیم القرآن، ج4، ص315 - 370.
16)نهج البلاغه، خطبه108.
17)شرح ملاصدرا بر اصول کافى، کتاب الحجة، ص453.
18)بحارالانوار، ج11، ص32.
19)اصول کافى، ج2، ص175.
20)همان، ص176.
21)ر.ک به الوفاء باحوال المصطفى، ج1، ص139.
22)شورى(42) آیه52.
23)ر.ک: المیزان، ج18، ص77/ مجمع البیان، ج9، ص58; تفسیر ملاصدرا، ج3، ص123/ الکشاف، ج4، ص235.
24)ضحى (93) آیه6.
25)ر.ک: تفسیر ملاصدرا، ج3، ص123/ زمخشرى، الکشاف، ج4، ص768، الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص724 تا 726.
26)مجمع البیان، ج10، ص766.
27)زمخشرى تفسیر الکشاف، ج4، ص768.
28)بحارالانوار، ج15، ص169/ الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص729.
29)همان.
30)ر.ک: سیف الدین الامدى، الاحکام فى اصول الاحکام ، جزء 4، ص131.
31)ر.ک: جمع الجوامع، ج2، ص352. این کتاب در علم اصول فقه و جزو کتابهاى درسى مدارس علمى اهل سنت است.
32)ر.ک: سید مرتضى، الذریعه الى اصول الشریعه، ج2، ص595. ایشان در این موضوع بطور مفصل بحث کردهاند.
33)همان، ص596، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص794.
34)ر.ک: شیخ طوسى، عدة الاصول، ج2، ص60 - 64. ایشان نیز در این موضوع به طور مبسوط بحث کردهاند و بر خلاف استادش سید مرتضى قائل به عدم تبعیت پیامبر از شرایع گذشته هستند.
35)ر.ک: الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص793/ عدة الاصول شیخ طوسى، ج2، ص60.
36)ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج17، ص207.
37)الذریعه الى اصول الشریعه، ج2، ص596/ عدة الاصول ج2، ص60 - 61.
38)نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره192.
39)بحارالانوار، ج18، ص278/ ابن کثیر، سیره پیامبر(ص)، ج1، ص317.
40)انعام(6) آیه90.
41)شورى(42) آیه13.
42)نحل(16) آیه133.
43)مائده(5) آیه44.
44)بقره(2) آیه183.
45)مریم(19) آیه31.
46)طه (20) آیه14.
47)ر.ک: کتابهاى تفسیر شیعه و اهل سنت و همچنین الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص795.
48)ر.ک: مجمع البیان، ج3، ص514/ تفسیر فخر رازى، ج13، ص70.
49)المیزان، ج7، ص260.
50)ر.ک: شیخ طوسى، عدة الاصول.
51)الذریعة الى اصول الشریعه، ج2، ص603.
52)بحارالانوار، ج18، ص277/ مفاهیم القرآن، ج5، ص162.
قول منسوب به حشویه است. ر.ک به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.
حشویه از فرقههاى مشبهه هستند که مىگویند مخلصین از مسلمانان در آخرت با خدا مصافحه و معانقه کرده و در کنار هم مىنشینند. «ر.ک: ترجمه ملل و نحل، شهرستانى، ج1، ص133.
منبع:سایت تبیان