3- اگر گوینده و نویسنده به صحت مطلبی اطمینان نداشته باشند … نباید آن را بیان کنند . ← در کتاب فعل با نهاد مطابقت ندارد .
جمله نیاز به ویرایش نداشت . ← فعل با نهاد مطابقت دارد .(هردو مفرد است )
درصورتی که گفتارمان با رفتارمان مطابقت نداشته باشد ، اعتماد مردم را ازدست می دهیم . ←درجمله اول فعل با نهاد مطابقت ندارد .
این مسئله در شورای دبیرستان مطرح شدو مورد بررسی قرار گرفت ← (شد ، بدون قرینه حذف شده است )
جمله نیاز به ویرایش ندارد. - بامدادان : زمان شادان : قید کندوان : مکان
سپاهان : مکان پاییزان : زمان گیاهان ، و سواران و مردان : «ان» علامت جمع است .
فعل | شخص | زمان | گذر | معلوم یامجهول | وجه |
نمی خواندند | سوم شخص جمع | ماضی استمراری | گذرابه مفعول | معلوم | اخباری |
می نشاندیم | اول شخص جمع | ماضی استمراری | گذرای سببی به مفعول | معلوم | اخباری |
دوخته نمی شد | سوم شخص مفرد | ماضی استمراری | ناگذر ( معلوم این فعل گذرا است ) | مجهول | اخباری |
بیایند | سوم شخص جمع | مضارع التزامی | ناگذر | معلوم | التزامی |
داشتند می آمدند | سوم شخص جمع | ماضی مستمر | ناگذر | معلوم | اخباری |
پخت : او را پختند. (آماده کردند ) از گرما پختم. ( خیلی گرمم شد)
او خیال تازه ای پخت .( او فکر تازه ای در سر پروراند ) میوه پخت .( رسید )
او در این کار کاملاً پخته شده است .( تجربه کسب کرده است ) مادر غذا را پخت .( طبخ کرد)
اوچنان هوسی در دل پخت . ( میل به هوس را به دل راه داد.)
دوخت : چشم به دردوخت .(خیره شد) دهانش را دوختند .(بستند)
خودش برید و خودش دوخت .( مطابق میل خود کاری را انجام داد ) لباس را دوخت ( به هم وصل کرد )
او را با تیر به درخت دوخت.(چسبانید)
فعالیت 3 ، ص 53
ساده | معنی | پیشوندی | معنی |
|
یافتن | پیدا کردن | بازیافتن | پیداکردن ، چیزی به آسانی به دست آوردن | |
آمدن | آمدن | برآمدن | بالا آمدن ، طلوع کردن | تفاوت معنایی دارد |
گردانیدن | نمود، چرخاندن | بازگردانیدن | مراجعت دادن ، پس فرستادن | تفاوت معنایی دارد |
گذشتن | عبورکرد، صرف نظر کردن | درگذشتن | مًردن | تفاوت معنایی دارد |
فرستادن | ارسال کردن | بازفرستادن | پس دادن | تفاوت معنایی دارد |
آسودن | آرام گرفتن ، آرمیدن ، استراحت کردن | برآسودن | آرام گرفتن ، استراحت کردن ، آسایش یافتن | تفاوت معنایی ندارد |
گماشتن | کسی را به کاری منصوب کردن | برگماشتن | منصوب کردن ، وکیل کردن | تفاوت معنایی ندارد |
گرفتن | پذیرفتن ، اخذ کردن | فراگرفتن | آموختن ، احاطه کردن | تفاوت معنایی دارد |
داشتن | دارا بودن | واداشتن | وادارکردن | تفاوت معنایی دارد |
1- علی ، دوستم را با اتوبوس به ییلاق بْرد و یک هفته او را در آن جا گذاشت .
- سال گذشته که دوستان او را به کوهنوردی برده بودند، سنگ بزرگی را از کوه غلتاندند و به درّه انداختند.
2-
مصدر ساده | پیشوندی |
| مصدر ساده | پیشوندی |
خوردن | برخوردن /فروخوردن | ریختن | فرو ریختن | |
داشتن | برداشتن / بازداشتن / واداشتن | گرداندن | بازگردان / برگرداندن | |
چیدن | برچیدن | خواندن | فراخواندن / بازخواندن /فروخواندن | |
گشتن | برگشتن/ بازگشتن | دادن | سردادن / فرو دادن | |
آشفتن | برآشفتن | غلتیدن | فرو غلتیدن / در غلتیدن | |
انگیختن | برانگیختن | کشیدن | درکشیدن /برکشیدن /بازکشیدن / فروکشیدن | |
بستن | فروبستن/ بربستن | ماندن | درماندن / فروماندن / واماندن / بازماندن | |
گرفتن | درگرفتن/ فراگرفتن / فروگرفتن / برگرفتن / بازگرفتن /درگرفتن / واگرفتن | خواستن | بازخواستن / درخواستن | |
| گذاشتن | واگذاشتن/ فروگذاشتن | ||
بردن | فروبردن | رسیدن | فرارسیدن / دررسیدن |
خوردن: - خورد: او غذا خورد . ← 3 جزئی مفعولی - برخورد : ما در راه به هم برخوردیم . ← 3 جزئی متممی
- فروخورد : او خشم خود را فرو خورد . ← 3 جزئی مفعو لی
داشتن : - داشت: من چند کتاب داشتم . ← 3 جزئی مفعولی
- برداشت: او کتاب را برداشت . ← 3 جزئی مفعولی
- واداشت : او مرا به این کار واداشت . ( وادار کرد ) ← 4 جزئی مفعولی ، متممی
- بازداشت : او مرا از این کار بازداشت (منع کرد). ← 4 جزئی مفعولی ، متممی
چیدن : - چید: او میوه ها را از درخت چید. ← 3 جزئی مفعولی
- برچید: دست فروش بساطش را برچید.(جمع کرد) ← 3 جزئی مفعولی
گشتن : - گشت : او تمام خیابان راگشت . ← 3 جزئی مفعولی
- برگشت : او دیروز ازمسافرت برگشت. (آمد) ← 2 جزئی
آشفتن : - آشفت : پدر ازحرکات او آشفت . ( غضبناک شد) ← 3 جزئی
- برآشفت : او از سخنان من برآشفت. (غضبناک شد) ← 3 جزئی
بستن : - بست : در اتاق را بست . ← 3 جزئی مفعولی - بربست : او بار خود را بربست . 3←جزئی مفعولی
- فروبست : اوچشمش را فروبست . ←3 جزئی مفعولی رسیدن : - رسید : فریده به خانه رسید . ← 2 جزئی
- فرارسید : فصل زمستان فرارسید. ← 2 جزئی - در رسید: یکدفعه او دررسید . (آمد) ← 2 جزئی
گرفتن : - گرفت : او هدیه را ازمن گرفت . (پذیرفت ) ← 4 جزئی مفعولی متممی
- برگرفت : کلاغ پنیر را برگرفت و رفت. (برداشت) ← 3 جزئی مفعولی
- او مطلب را از کتاب گلستان برگرفت . (اقتباس کرد) ← 4 جزئی مفعولی - متممی
- درگرفت : جنگ درگرفت . (آغازشد) ← 2 جزئی
- فراگرفت : زهرا درس رااز معلّم فراگرفت .( آموخت ) ← 4 جزئی مفعولی - متممی
- آب همه جا را فراگرفت . (احاطه کرد ) ← 3 جزئی مفعولی
- فروگرفت : اورا فروگرفتند. (بازداشت کردند) ← 3 جزئی مفعولی
باز گرفت : کودک را از شیر باز گرفت . ← 4 جزئی مفعولی - متممی
- واگرفت : او بیماری را از او واگرفت . ← 4 جزئی مفعولی – متممی
در گرفت : ناگهان باران شدیدی در گرفت . ( شروع شد ) ← 2 جزئی
بردن : - برد: فریبا بچه را به مدرسه برد. ← 3 جزئی مفعولی
- فروبرد: او سرش را در آب فرو برد. ← 4 جزئی مفعولی ، متممی
ریختن : - ریخت : آب بر زمین ریخت . ← 2 جزئی - فرو ریخت : باران از آسمان فرو ریخت . ← 2 جزئی
گرداندن : - گرداند: باران هوا را سرد گرداند. ← 4 جزئی مفعولی ، مسندی
- برگرداند: او کتاب را برگرداند. ← 3 جزئی مفعولی - بازگرداند: او هدیه را بازگرداند.( پس داد) ← 3 جزئی مفعولی
خواندن : - خواند: او کتاب را خواند . ← 3 جزئی مفعولی
- فراخواند : مدیر دانش آموز را فراخواند. ( احضار کرد ) ←3 جزئی مفعولی
- فروخواند : او سخن را به گوشش فرو خواند .( بدو فهماند ) ← 4 جزئی مفعولی - متممی
دادن : داد : مادر بچه را غذا داد. ←4 جزئی دومفعولی مادر غذا را به بچه داد . ← 4 جزئی مفعولی ـ متممی
- فروداد: اولقمه را فروداد . ← 3 جزئی مفعولی
غلتیدن : - غلتید : سنگ از کوه غلتید.( افتاد) ← 2 جزئی - فرو غلتید : سنگی از کوه فرو غلتید. (به پایین افتاد) ← 2 جزئی
کشیدن : -کشید : او دستم را کشید . ←3 جزئی مفعولی
-درکشید : طناب را درکشید . ( پایین کشید) ← 2 جزئی مفعولی / او دم در کشید ( سکوت کرد ) ← 2 جزئی
- برکشید : او خود را برکشید . ( ترقی داد) ← 3 جزئی مفعولی اوسطل را از چاه برکشید. ( بیرون کشید ) ←3 جزئی مفعولی
- فرو کشید : او را از بالای دیوار فروکشید . ←3 جزئی مفعولی
ماندن : - ماند : فاطمه در خانه ماند . ← 2 جزئی
- فروماند : ماه از جمال محمد( ص ) فروماند . ( متحیر شد ) ←3 جزئی متممی
- درماند : خسرو از جواب دادن درماند . (عاجز شد) ← 3 جزئی متممی
- بازماند : او از ادامه راه باز ماند . ( خسته شد ، عقب افتاد ، عقب ماند ) ←3 جزئی متممی
خواستن : - خواست : علی از من کتاب خواست . ←3 جزئی مفعولی
- درخواست و باز خواست : در زبان معیار به صورت فعل پیشوندی کاربرد ندارد و معمولاً در معنی مصدری به کار می رود . درخواست او مثل درخواست او منطقی نبود . 3- استجاری ( اجاره ای ) احسنت مسح
2- بیان غیر مستقیم به شیوه ی داستانی یا رمان گونه بااستفاده از گونه ی ادبی
3- چون بن مضارع همه ی این فعل ها یک تکواژ آزاد است .
آموختن : آموز/ آویختن : آویز/ افزودن : افزا/ آلودن : آلا/ بخشیدن : بخش / پرداختن : پرداز / پیوستن : پیوند / سپردن : الف )سپر : طی کردن ، ب )سپار: سفارش کردن / فروختن : فروش / گفتن : گو / دویدن : دو