دسته
برندگان دومین رقابت وبلاگ نویسان تبیانی
لينكدوني
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 421685
تعداد نوشته ها : 362
تعداد نظرات : 42
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

فکری نمی کردم خدای مجیدی هم رنگی شود...
فکر نمی کردم هنر و عشق و عقیده اش را به دروغهای کثیف میرحسینی بفروشد...
فکر نمی کردم برای نام و نان به تقلای مردم فریبی بیافتد...
فکر نمی کردم سرنوشت بچه های آسمان و باران و بیدمجنونش گره بخورد به دهان بازی فائزه هاشمی ها و جلودارزاده ها و مرعشی ها...
فکر نمی کردم دِین لمس کردن هنر اسلامی و تنفس کردن در هوای سینمای دینی و انقلابی اش را با دفن کردن راه امام، ادا کند...

فکر نمی کردم...

***

صحنه ای که در فیلم میرحسین زنی از میان جمعیت خودش را به اتوبوس می رساند و بعد با تلاش وارد اتوبوس می شود و در عین ظاهر ساده و بی سوادش، نطق غرا و جگرسوزی میکند...،
بسیار تصنعی و بی بنیه بود

همان اول که دیدم فهمیدم این صحنه ساختگی است
از تهعد مجیدی هم صرف نظر کنیم...از تخصصش بعید بود چنین صحنه مسخره ای..
جالب که بخشی از صحبت زن را هم با صدای بوق سانسور میکنند
که مثلا ما نهایت صداقتیم و این فیلم به غایت طبیعی...
و بیننده ی گوسفند هم از کجا می فهمد چیزی به نام تدوین و صدا گذاری و غیره و ذلک در سینما وجود دارد که لازم نباشد اینقدر تابلو صدای بوق پخش کنیم..
.
اما هیچکدام تا وقتی این خبر را نشنیدم دلیل نوشتن این مطلب نشد:
زن بینوایِ تنهایِ عاشق فرزندِ قربانی سیاست های نکبت بار دولت نهم....،
یک بازیگر شمالی است که آقای مجیدی در فیلم به خدمت گرفته بود..

سه شنبه دوازدهم 3 1388
X