فوتبال ایران در پله ی 47 جهان

بقیه ی خبر در بخش نظرات

دسته ها :
چهارشنبه بیست و یکم 4 1385

یارو آنتی بيوتيکشو سر وقت نميخوره، ازش ميپرسن چرا؟ ميگه: ميخوام ميکروبها رو غافلگير كنم!

یارو سرش رو بي آب شامپو ميكنه. ميگن چرا بي آب؟ ميگه: چون روش نوشته مخصوص موهاي خشك.

یارو خوابش سنگين بوده، تخت ميشكنه.

یارو ميخواسته دور كمرشو اندازه بگيره، خط كشو ميكنه تو نافش، ضرب در عدد 3.14 ميكنه.

یارو ميخواسته با دختر اسراييلي ازدواج كنه، به علامت اعتراض، سر سفره عقد حاضر نميشه.

یارو ميره بهشت، زير پاي مادر ها له ميشه.

يارو يك سكه ميندازه هوا، شير مياد، فرار ميكنه.

دسته ها :
چهارشنبه بیست و یکم 4 1385

از کار انداختن error reporting اکس پی

ويندوز اکس پی نسبت به ويندوز های ما قبل خود پايدار تر است اما باز هم برنامه ها در آن گاهی دچار ضربه ميشوند مايکروسافت برای اينکه به علل اين ضربه ها پی ببرد پس از ضربه ها طی يک پيام از کاربر ميخواهد که انها را به مايکروسافت از طريق ايميل گزارش دهند آيا هر بار که برنامه اينترنت اکسپلورر يا فتوشاپ دچار ضربه ميشوند .حوصله داريد ضربه رو به مايکروسافت گزارش بدهيد اگر از کليک کردن روی دکمه ی dont send email خسته شده ايد اين خصوصيت را غير فعال کنيد با کليد راست رویMy computer و انتخاب properties پنجره ی system properties را باز کنيد در صفحه ی advanced روی دکمه ی error reporting کليک کنيد اين کار به شما امکان ميدهد که گزارش خطا را غير فعال کنيد disable error reporting يا آن را فقط برای خطاهای ويندوز با بعضی از برنامه ها فعال کنيد .

دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385

تغيير عنوان (title) پنجره هاي برنامه هاي ويندوز

آيا مي دانيد كه عنوان (title) برنامه هاي ويندوز را مي توان تغيير داد؟ مثلا مي توانيد عنوان پنجره هاي برنامه هايي مانند Outlook Express، IE و Windows Media Plater را عوض كرده و آنها را با اسامي دلخواه خودتان جايگزين كنيد. در اين قسمت روش عوض كردن عنوان پنجره OE(مخفف Outlook Express ) و Media Plater را توضيح مي دهيم. براي عوض كردن عنوان پنجره OE پس از اجراي برنامه RegEdit كليد HKEY-CURRENT-USER\Identities\{hex number}\Software\Microsoft\Outlook Express\5.0 را باز كنيد. سپس داخل اين كليد متغييري به نام Window Title (بدون فاصله ) و از نوع رشته اي درست كنيد. مقدار اين متغيير هر چه كه باشد از اين پس برنامه OE آن را بالاي پنجره خود نشان خواهد داد . براي برنامه Media Player كليد رجيستري مربوط عبارت است از: HKEY-CURRENT-USER\ Software\Policies\Microsoft داخل اين كليد بايد كليد ديگري به نام Windows Media Plater وجود داشته باشد . اگر كليدي به اين اسم وجود نداشته باشد مي توانيد آن را ايجاد كنيد. پس از ايجاد اين كليد متغييري از نوع رشته اي به وجود آورده و اسم آن آن را هم Title Bar بگذاريد. حال هر عبارتي را كه بخواهيد روي پنجره Media Plater نشان داده شود بعنوان مقدار اين متغيير رشته اي را ذكر كنيد. پس از بستن برنامه RegEdit متوجه خواهيد شد كه Media Plater عبارت مورد نظر شما را در Title Bar خود نشان مي دهد. البته بين Media Platerو ساير برنامه هاي ويندوز نظير IE و OE در اين زمينه تفاوت كوچكي دارد بدين معني كه Media Plater به جاي نمايش خود متن تعريف شده ، پيشوند:. Provided by را نيز به آن اضافه كرده و سپس متن حاصل شده را بعنوان تيتر پنجره نمايش مي دهد.

دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
من گناهكارم!
گناهم اينهمه دلتنگي ست و سكوت و بغض!
و اگر تو، براي لمس خيالم مي آيي،
آن را خيلي دورترها، به جرم تمام گناهاني كه با افتخار جارشان مي زنم به دستانت بخشيدم!
حتي لمس نگاهم را هم بخشيدم!
حالا با دست ِ خالي، تاوان باراني بودنم را پس مي دهم.
باكم نيست!
من گم مي شوم در وسوسه بودنت و منتظر مي مانم كه تو مرا بيابي!
من گم مي شوم در وهم اينهمه جاده و صبوري مي كنم كه تو مرا به ماندن بخواني!
قمري مي خواند!
باد مي وزد!
ابر مي گريزد و من باز منتظر مي مانم!
مي هراسم كه تو بيايي و مرا نيابي و باز سرگرداني از سر گيرم!
شنيده ام كه تو هم عمري سرگردان بوده اي و حال پي نازنين مي گردي!
هي به آواي خاموش سرنوشت را نفرين مي كني كه چرا زودتر نشاني از نازنين نشانت نداده است!
هي تقدير را سرزنش مي كني!
هي بغض مي كني!
هي آه مي كشي!
اما ديگر فايده اي ندارد!
من و تو ديروز را گم كرده ايم و در پي فردا دوانيم!
هي فال حافظ مي گيريم به نيت رسيدن اما مي دانيم نمي رسيم!
هي از ته دل دعا مي كنيم ديروزمان خواب باشد!
هي گمان مي كنيم، عمري خواب بوده ايم و حالا دمي است كه بيداريم!
بي رودربايستي بگويم!
شايد هنوز هم خواب باشيم و خود را به بيداري مي زنيم!
نمي دانم!
دلم شور مي زند!
نكند در خيال جا بماني و باز نيايي؟
نكند باز من و تو بمانيم و اينهمه نبودن؟
اگر امروز هم بگذرد و همديگر را نيابيم، مي داني بايد چقدر منتظر بمانيم تا باز فردا برسد؟
سر به سرم نگذار كه فردا همه چيز درست مي شود!
تو خود بهتر مي داني، بعد از پاييز ديگر فردايي طلوع نمي كند!
مي دانم كه همه فصلها پاييز است اما...
ديروزها در امروز جا خوش كرده اند و خيال گذشتن ندارند!
اگر امروز هم بگذرد و همديگر را نيابيم چه؟
آنوقت من تو مي مانيم و اينهمه نبودن!
آنوقت من و تو مي مانيم و اينهمه انتظار!
آنوقت من و تو مي مانيم و اينهمه خيال باران!
آنوقت من و تو مي مانيم و اينهمه سكوت ِ رؤيا!
آنوقت من و تو مي مانيم و اينهمه تاريكي فردا!
هيچ مي داني براي آمدنت چقدر ثانيه هاي بودنم را حباب كرده ام؟
هيچ مي داني براي آمدنت چقدر اين دل را اميد داده ام؟
همه مي گويند انتظارم شكوفه نمي دهد.
همه مي گويند اينهمه پريشاني آْب در هاون كوبيدن است.
همه مي گويند اينهمه دلتنگي پاسخي جز سكوت ندارد!
اما من...
فقط كمي دير كرده اي، مي دانم مي آيي...
مي دانم!
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
من خوبم!
تنها حيرانم!
حيران از اين دل پريشان كه نمي دانم چرا همه اش بيتاب تو مي شود.
هي بغض هايش را ته گنجه پنهان مي كنم تا شايد دست از آشفتگي بردارد اما...
مدام بيتاب تر مي شود!
ديوانه تو را مي خواهد!!!
اين همه نبودن كم اش است باز هم مي خواهد در تو حل شود.
هر چه مي گويم تمامش كند، نمي كند.
ديگر نه منطق سرش مي شود نه نبودن ِ تو!
ديگر حتي نمي توانم به آمدن باران سرش را گرم كنم!
بي تعارف بگويم!
خيلي وقت است كه مي دانم ديگر مال خودم نيست!
اصلا" از آغاز هم مي دانستم مال من نيست !
بگذريم!
دلم براي خودم و خودت مي سوزد!
دل خوش كرده ايم به دلتنگي هايي كه مي دانيم آخرش تنها حسرت دارد و يك عمر يلدا!
دل خوش كرده ايم به همين بودن هاي در مه!
دل خوش كرده ايم به لمس نگاه هم!
غريبانه آب مي شويم و دم نمي زنيم!
حتي به سرنوشت هم بدو بيراه نمي گوييم.
كاش لااقل خودمان را خالي مي كرديم!
اينطور نگاهم نكن.
باور كن من خوبم!
فقط نمي دانم چرا باز اين بغض حنجره ام را مي سوزاند!
فقط نمي دانم چرا باز دستانم مي لرزند و چشمهايم...
تو بهتر مي داني چشمهايم حالا به چه روزي افتاده اند!
اي كاش بودي و باز خودت را در اين دريايي كه ساخته ام مي ديدي!
كاش بودي و لرزش ِ اين دستها را لمس مي كردي!
آنوقت حتما" باز زمزمه مي كردي" نازنين؟!"
و من مي گفتم" چرا باور نمي كني، من خوبم؟!"
من صبوري مي كنم اما مي دانم راه به جايي ندارم.
اين بغض تو را كم دارد!
اين دستها تو را كم دارد!
اين چشمها تو را كم دارد!
و فردايم!!!
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
ديگر نه من به گيسويم عطر ياس مي زنم،
نه تو صدايم كن!
تنها به احترام اين همه  راه كه با هم در پي باران بوده ايم،
اشك هايم را تشويق به ريختن كن!
اينهمه راه كه آمديم بيهوده بود، مگر نه؟
هيچ خانه اي براي دلخوشي ما هم كه شده خورشيد را در پستويش نداشت!
اينجا ديگر نه از ديوان حافظ پدربزرگ خبري هست نه صندوقچه مادربزرگ!
مثنوي را هم معلوم نيست در زير كدام درخت ِ باغچه دفن كرده اند!
صداي سهراب هم ديگر در باد نمي آيد كه زمزمه مي كرد" خانه دوست كجاست؟ "
گويي شاملو هم به خواب رفته از اين همه سال بي خوابي آيدا!
كاش منهم در خواب جا مي ماندم.
آنوقت شايد اين همه گمان نمي كردم بيدارم!
آنوقت شايد اينهمه فرياد نمي كردم:" اين منم، زني تنها، در آستانه فصلي سرد!"
دارد باورم مي شود كه سردم است و انگار هيچوقت گرم نمي شوم!
سكوت نكن!
اينطور هم نگاهم نكن!
تنها تشويق كن اين چشمها ببارند!
اين همه راه را كه آمديم بيهوده بود، مگر نه؟
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
مانده ام حيران ميان فوت كردن و فوت نكردن اين 24 شمع كه مدام روشناييشان را به رخم مي كشند.
باورم نمي شود كه باز مجبور شده باشم يكي به جمعشان اضافه كنم؛
يكي به جمعشان اضافه كنم بي اينكه خود و باران را يافته باشم!
كاش همه زندگي در همين شمع ها خلاصه مي شد.
آنوقت شايد مجبور نبودم هي زيادشان كنم!
كاش مي توانستم هر سال يكي از جمعشان كم كنم و آنوقت...
هر سال نزديك تر مي شدم به بودن، به باران!
آنوقت شايد هر سال براي فوت كردنشان اينهمه دست دست نمي كردم!
آنوقت شايد هر سال براي فوت كردنشان...
مثل هر سال صداها در گوشم مي پيچد:
" نازنين! باز كيك را خراب كردي!"
و من...
و من باز لبخند مي زنم و زمزمه مي كنم:
" 1 سال براي خراب كردنش صبر كرده ام!"
كاش شمع ها خودشان خاموش مي شدند!
كاش...
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
وقتي نبودي حتي بهار را هم از ياد بردم!
نه نگاه بنفشه هاي باغچه دلم را گرم كرد،
نه آن دو قمري كه در پس پنجرهء انتظارم، فردايشان را با هم تقسيم كردند!
هيچ چيز نديدم جز نبودنت!
هيچ چيز نخواندم جز خاطراتت!
گفته بودي از بودن به ماندن مي رسيم.
گفته بودي از اين همه جاده به شدن مي رسيم.
گفته بودي حجم سبز ِ بهار مي شويم در زمستان.
گفته بودي لالايي ستاره ها را مي توانيم از نو بخوانيم.
گفته بودي ديگر نه دستهايم سرد مي شود نه نگاهم باراني!
ديگر به ياد نمي آورم چه گفته بودي تنها…
گفته بودي بايد بمانيم!
مي خواهم چشمهايم را به روي همه دنيا ببندم.
آنوقت يك دل سير به تو بينديشم.
به آن همه سرمستي ِ عطر باران.
به آن همه ترانه كه با گيسوي آفتاب رنگشان زديم.
به آن همه آرزو كه با نگاه سيرابشان كرديم!
به آن همه چشم گذاشتن هاي من و پنهان شدن هاي تو.
به آن همه گشتن من و نبودن تو.
به آن همه آمدن تو و نبودن من.
به آن همه ساختن من و ويران كردن تو.
به آن همه از نو شدن تو و كهنه ماندن من.
به آن همه لبخند من و شيطنت تو.
به آن همه تمناي دستهايمان كه هنوز هم اشتياق بودنمان را مي خواهد.
راستي تو مي داني چه شده است كه ديگر باران، بوي هميشگي را ندارد؟
هي باران مي آيد اما...
نمي دانم چرا نمي بينم.
كاش باز باران را مي ديدم!
آنوقت شايد مي توانستم از دانه هايش پيراهني ببافم به اندازه سبكي خيالت!
آنوقت شايد باور مي كردم، از نبودنم مي ترسي!
آنوقت شايد نمي گفتم دوري!
آنوقت شايد نمي خواستم كه باور دوست داشتن را به چشمهايم ياد بدهي!
آنوقت شايد اينهمه بهانه گير نمي شدم.
آنوقت شايد تو هم اينهمه گم نمي شدي!
آنوقت من مجبور نبودم آنهمه واژه را در بند بكشم تا...
من از بين تمامي كلمات متولد شده و نشده به شنيدن نامم دل خوش كرده ام!
باور كن!
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
بيا از سر بنويس...
از اين همه نبودن و اين همه ماندن.
اين همه رفتن و اين همه نيامدن!
اينهمه هواي پرواز در آسمان ِ خيال و بالهاي بي پرواز!
دستهاي سرد و نگاههاي مات!
بيا از سر بنويس!
اما اينبار گم نكن!
نه مرا،... نه خيالم را!
دستهايم را هم از نو در دستانت بگير!
اينبار بي هراس از سرد بودن!
مرا ببر به انتهاي ترانه هايت!
برايم سكوتي بساز از جنس نگاهت!
و آغوش بگشا بروي تمامي دلتنگي هايم!
......
برايم بگو، دستهايم با دستهايت چه گفتند!!!
آنوقت برايت مي گويم،
حكايت اينهمه رفتن و باز تنهايي!
حكايت گم شدن هاي خاموش!
حكايت نازنين و باران و سكوت و تو!
آنوقت برايت مي گويم از عطر پيراهنت و جادوي دستانت!
آنوقت...
آنوقت تو هي كلمات بي نقطه متولد نمي كني و من...
من هي در پي گذاشتن نقطه نمي روم!
بيا از سر بنويس!
تو بي نقطه و من فقط نقطه!!!
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
چرا تمامش نمي كني اينهمه حسرت را؟
نكند ايستاده اي ميان راه و منتظري من چيزي بگويم؟
فريادي كنم...
بغضي...
آهي..
چه مي دانم التماسي!
و يا شايد...
مي خواهم با نامت پاييز را رج به رج بخوانم!
آنوقت براي نگاهت
جشن زعفران بگيرم و بعد به انتظار برف بنشينم!
و بعد از آن
براي آمدنت خورشيد نذر كنم!
بنفشه بكارم.
سنبل ها را نوازش كنم.
ترانه هايم را دسته دسته به باد بسپارم!
و براي ماهي سرخ حوض ِ وسط حياط
فال قهوه بگيرم!
بيد مجنون ِ خيالت را با بوسه هايم آذين كنم و...
راستي!
گردنبندي را كه آنهمه دوست داشتم نذر آمدنت كرده ام!
خيلي چيزهاي ديگر را هم قرار است بدهم!
درست مثل وقتي كه آمدي...
حالا لااقل لبخندي بزن!
اشاره اي كن.
...
دستهايم تشنه لمس ترانه هايت است!
و دستهاي تو تشنه تر!
خودت را به ندانستن نزن!
دسته ها :
سه شنبه بیستم 4 1385
X