دسته
...باهم باشیم
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 351391
تعداد نوشته ها : 278
تعداد نظرات : 77
PageRank
Rss
طراح قالب
محمدرضا عابدي

 8صبح:

 تو رخت خواب.....
( خوب خسته است..بنده ی خدا با این همه باز زندگی میخواید هشت صبح پاشه؟؟؟)

9 صبح:
یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه از  دیشب
(..)

اومده زحمت در آوردنشم نکشیده....
(خب خسته بوده بنده ی خدا...حالا عیب نداره..مهم اینه خودش با بوی جوراب و کفشش حال میکنه...)

10 صبح:
 مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه
 مادر :الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!
( مادرا مهربون...خوش خیال..خوش قلب....درک میکنن پسر دسته گلشون چقدر زحمت میکشه...)

11 صبح :
از جا میپره سمت دستشویی............ .(اگه نه که باز خوابه)

12 صبح یا ظهر:
موبایلشو میبینه 99 تا میس کال 199 تا اس ام اس سرش گیج میره .... - .......- .........-.......-.......-.............- .......- ...... و.......... و ...... هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟ سایلنت بهترین راه حله!
(........)

میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

1 ظهر:
مامان اومد دم در ...باز خوابه؟
مادر: پسر گلم علی جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ....علی جاااااان عللللللللللللی
 (پتو رو میکشه)....ا...مامان!! بزار بخوابم
مادر: پاشو دیگه
 پرتش میکنه

2 ظهر:
ماماااااااااااااان .....ناهار
(یعنی مامان بیام کمکت کنم ناهار درست کنی....اخه اینقدررررررر این پسرا موجودات اکتیوی هستن که نگو)

3 ظهر:
مامااااان جورابام کو؟
(نه اینکه اتاقشون عین دسته گل میمونه...همه چیز راحت پیدا میشه)

4عصر:
مامااااااااااان ....سوییچ؟؟

5 عصر:
 اولین ...
{مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن}
(اصلا کلا مردا دنبال ثواب اخروی هستن نه چیز دیگه)

6 عصر:
به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی
چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده
 و فقط کافیه یک پسر 10 ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا!
حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..
( اخه همه ی دخترا براش عین خواهر خودش مهمن)
خواهر کوچیکه: داداش آخه اون که خونه اش 2ساعت با ما فاصله است....
(امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر ضون بیچاره کمک و امداد...)

7 عصر:
لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟

(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی علی آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال  رو تقدیم میکنه ....)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه ...
(نه نه فکر بد نکنی..شماره داد تا اگر پسری مزاحم لیدا جون شده...لیدا جون به ایشون خبر بده ..ایشون برن کمک....)

 
8 غروب:
 دم خونه لیدا و  ....چه زود دیر می شود....!!!

9 شب:
آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند.....
(البته اینم لطفیه که به خواهرا میکنن تا زنده برسن خونه....)

10شب:
 یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه...

2شب:
مادر:  کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت .... چقدر برای پاایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟
علی اقا:  نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه
 (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس.آخه هر شب تحقیق!!!)
به نقل از"حس غریب"

دسته ها : فـُکـــاهی
دوشنبه 23 10 1387
X