اینکه می گویند استعدادهای طبیعی را باید پروراند و نباید از آن جلوگیری کرد ، مورد قبول ما است ، اگر دیگران فقط از راه آثار نیکی در پرورش استعدادها و آثار سوئی که در منع و جلوگیری از پرورش آنها دیده اند به لزوم این کار توصیه می کنند ما علاوه بر این راه از راه دیگر که باصطلاح برهان " لمی " است بر این مدعا استدلال می کنیم.
ما می گوئیم خداوند نه عضوی از اعضاء جسمانی را بیهوده آفریده است و نه استعدادی از استعدادهای روحی را و همانطوری که همه اعضای بدن را باید حفظ کرد و به آنها غذای لازم باید رساند ، استعدادهای روحی را نیز باید ضبط کرد و به آنها غذای کافی داد تا سبب رشد آنها شود . ما فرضا از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگیری از آنها پی نبرده بودیم " خداشناسی " ما را به این اصل هدایت می کرد . همچنان که می بینیم در صد سال پیش که هنوز درست به آثار نیک پروراندن استعدادها و آثار سوء ترک پرورش آن پی نبرده بودند ، دانشمندانی به همین دلیل به حفظ اعضاء بدن و مهمل نگذاشتن قوای نفسانی توصیه می کردند . پس در اثر لزوم پروراندن استعدادها به طور کلی جای تردید نیست ، بلکه مفهوم لغت تربیت که از قدیم برای این مقصود انتخاب شده است همین معنی را می رساند ، لغت تربیت مفهومی جز پروراندن ندارد.
علیهذا بحث در این نیست که آیا باید استعدادها را پرورش داد یا نه ؟ بحث در این است که راه صحیح پرورش طبیعی استعدادهای بشر که به هیچ وجه نوع آشفتگی و بی نظمی و اختلال منجر نشود چیست ؟ ما ثابت می کنیم که رشد طبیعی استعدادها و از آن جمله استعداد جنسی تنها با رعایت مقررات اسلامی میسر است و انحراف از آن سبب آشفتگی و بی نظمی و حتی سرکوبی و زخم خوردگی این استعداد می گردد ، اکنون لازم است نظری به منطق اسلام در زمینه اخلاق و تربیت به طور کلی و اجمال بیفکنیم : برخی کوته نظران می پندارند که اخلاق و تربیت اسلامی با رشد طبیعی استعدادها مباین است و بر اساس جلوگیری و منع آنها بنا شده است ، اینان تعبیرات اسلامی را در زمینه تهذیب و اصلاح نفس بهانه و مستمسک قرار داده اند ، در قرآن کریم پس از چندین سوگند ، به صورت مؤکدی می فرماید : " قد افلح من زکیها "یعنی به حقیقت رستگار شد آن کس که نفس خویش را پاکیزه کرد . از این جمله فهمیده می شود که اولا قرآن کریم آلوده شدن ضمیر انسان را ممکن می شمارد، و ثانیا پاکیزه کردن ضمیر را از آن آلودگیها در اختیار خود شخص می داند و ثالثا آنرا لازم و واجب می شمارد و سعادت و رستگاری را در گرو آن می داند . این سه مطلب هیچ کدام قابل انکار نیست ، هیچ مکتب و روشی نیست که نوعی آلودگی را در روان و ضمیر انسان ممکن نشمارد و به پاکیزه کردن روان از آن آلودگی توصیه نکند ، ضمیر انسان مانند ترکیبات بدنی او اختلال پذیر است انسان آن اندازه که از ناحیه شخص خود در اثر آلودگیها و اختلالات روحی آزار می بیند از ناحیه طبیعت یا انسانهای دیگر آزار نمی بیند لهذارستگاری انسان بدون پاکی و تعادل روانی میسر نیست ، در آنچه مربوط به این تعبیر قرآنی است جای شبهه نمی باشد . در قرآن کریم تعبیر دیگری هست که نفس انسان را با صفت " اماره بالسوء "( فرمان دهنده به شر ) توصیف می کند این تعبیر این پرسش را پیش می آورد که آیا از نظر قرآن کریم طبیعت نفسانی انسان شریر است ؟
اگر قرآن از جنبه فلسفه نظری ، طبیعت نفسانی انسان را ذاتا شریر می داند ناچار در فلسفه علمی راهی که انتخاب می کند این است که پروراندن و رشد دادن این موجود شریر بالذات خطا است ، باید آنرا همواره ضعیف و ناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعالیت وی شد و احیانا آنرا باید از میان برد ، یا از نظر قرآن کریم طبیعت نفسانی شریر بالذات نیست، بلکه در حالات خاصی و به سبب عوارضی سر به طغیان و شرارت بر می دارد ، یعنی قرآن از جنبه فلسفه نظری ، به طبیعت نفسانی بد بین نیست و آنرا منشأ شرور نمی داند و قهرا در فلسفه علمی راهی که انتخاب می کند نابود کردن و یا ضعیف نگهداشتن و موجبات طغیان فراهم نکردن است . در این صورت پرسش دومی پیش می آید و آن اینکه چه چیزهائی سبب طغیان و اضطراب و سرکشی قوای نفسانی می گردد ؟ و از چه راهی می توان آنرا آرام کرد و به اعتدال برگرداند . ما به هر دو پرسش پاسخ می دهیم : کوته نظران ، همین قدر که دیده اند اسلام نفس را به عنوان " فرمانده شرارت " یاد کرده است کافی دانسته اند که اخلاق و تربیت اسلامی را متهم کنند به اینکه به چشم بدبینی به استعدادهای فطری و منابع طبیعی وجود آدمی می نگرد و طبیعت نفسانی را شریر بالذات ، و پروراندن آن را خطا می شمارد. ولی این تصور خطا است، اسلام اگر در یکجا نفس را با صفت " اماره بالسوء "یاد کرده است در جای دیگر با صفت " النفس اللوامه " یعنی ملامت کننده خود نسبت به ارتکاب شرارت و در جای دیگر با صفت " النفس المطمئنه "یعنی آرام گیرنده و به حد کمال رسیده ، یاد می کند . از مجموع اینها فهمیده می شود که از نظر قرآن کریم طبیعت نفسانی انسان مراحل مختلفی می تواند داشته باشد ، در یک مرحله به شرارت فرمان می دهد ، در مرحله دیگر از شری که مرتکب شده است ناراحت می شود و خود را ملامت می کند ، در مقام و مرحله دیگرآرام می گیرد و گرد شر و بدی نمی گردد . پس اسلام در فلسفه نظری خود طبیعت نفسانی انسان را شریر بالذات نمی داند و قهرا در فلسفه عملی خود نیز مانند سیستمهای فلسفی و تربیت هندی ، یا کلبی یا مانوی یا مسیحی ، از روش نابود کردن قوای نفسانی و یا لااقل حبس با اعمال شاقه آنها پیروی نمی کند ، همچنانکه دستورهای عملی اسلام نیز شاهد این مدعا است. این مطلب که نفس انسان در مقامات و مراحل و شرائط خاصی بشر را واقعا به شرارت فرمان می دهد و حالت خطرناکی پیدا می کند مطلبی است که اگر در قدیم اندکی ابهام داشت ، امروز در اثر پیشرفتهای علمی در زمینه های روانی کاملا مسلم شده است ، از همه شگفت تر این است که قرآن کریم در توصیف نفس نمی گوید : داعیه بالسوء ( دعوت کننده بسوی بدی و شر ) می گوید : " اماره بالسوء غ( فرمان دهنده به بدی و شر ) قرآن کریم در این تعبیر خود این مطلب را می خواهد بفهماند که احساسات نفسانی بشر آنگاه که سر به طغیان بر می آورد بشر را تنها بسوی جنایت و اعمال انحرافی دعوت نمی کند بلکه مانند یک قدرت جابر مسلط دیکتاتور فرمان می دهد ، قرآن بااین تعبیر تسلط و استیلاء جابرانه قوای نفسانی را در حال طغیان بر همه استعدادهای عالی انسانی می فهماند . و این رازی است که در دورانهای اخیر روانشناسی کشف نشده بود . امروز ثابت شده که احساسات منحرف احیانا به طرز مرموزی بر دستگاه ادراکی بشر فرمان می راند و مستبدانه حکومت می کند ، و دستگاه ادراکی ناآگاهانه فرمانهای آنرا اجرا می کند ! اما پاسخ پرسش دوم که چه چیزهائی موجب طغیان و آشفتگی و چه چیزی سبب آرامش و تعادل روحی می گردد ؟ ما پاسخ این پرسش را آنگاه که در اطراف پایه سوم اخلاق نوجنسی که پایه روانی است بحث می کنیم ذکر خواهیم کرد .