بعد از چند روز شنیدیم که احکام اعدام پیشواى شهید، سیدقطب و شهید عبدالفتاح اسماعیل و شهید محمدهواش اجرا شده است.
خبر اعدام سیدقطب و آن دو برادر، مثل صاعقه بر ما فرود آمد. همه آنها بزرگوار و عزیز و مجاهد بودند. خواهر «سید» با من در سلول بود؛ چگونه او را دلدارى بدهم؟ چگونه به او تسلیت خاطر دهم؟ چه کار مى توانم بکنم؟ بلکه چطورى مى توانم به خودم تسلیت خاطر بدهم؟ و چگونه در این مصیبت خودم را دلجویى کنم؟
حادثه بزرگ است و مصیبت کمرشکن. اعدام سیدقطب و آن دو برادرش در راه خدا و جهاد، کار ساده اى نیست!
سیدقطب مفسر قرآن است، مبلغى اسلامى است. کسى که در فهم و بیان و پاکىِ روش و قوت برهانش، حکیم بود، به دین خودش چنگ زده بود و به نصرت الهى اطمینان داشت. آیا او صاحب تفسیر بزرگ «فى ظلال القرآن» (در سایه قرآن) که باب جدیدى را براى اندیشه در کتاب الهى و تأمل دراحکام آن گشود و چگونگى پاى بندى و احساس مسؤولیت را بیان کرد، نیست؟
سیدقطب کسى است که در مقدمه تفسیر سوره انعام روشن کرد «راه کجاست؟» سیدقطب صاحب کتاب هاى «این دین»، «عدالت اجتماعى»، «آینده این دین»، «توصیف هنرى در قرآن»، «مشاهد قیامت» و بیش از بیست کتاب درباره شناخت علوم قرآنى است. جملات نمى تواند در مثل چنین پیشآمدى تسلیت بخش باشد. کتاب «معالم فى الطریق» او را بخوانید تا بدانید چرا محکوم به اعدام شد!
خیزش و حرکت اسلامى در میان دو ابرقدرت، چیزى است که پیشوا، سیدقطب، تأکید و تکیه دارد و معناى این سخن این است که حکومت دو نیروى ابرقدرت شرق و غرب پایان یابد و شریعت اسلامى بر جهان حکومت کند، نه آن وحشى گرى جاهلیت.
بله، رستاخیز اسلامى معنایش پایان دادن به نیروى امریکا و شوروى و برپایى نیروى دینى به عنوان نیرویى که حق شرعى براى حکومت در این جهان دارد، است. چنان که قرآن درباره اسلام و مسلمانان به عنوان «بهترین امتى که ظهور کرده است » یاد مى کند و به خواست خداوند این حکومت برپا خواهد شد: «و خداوند کامل کننده نورخویش است هر چند کافران را خوش نیاید ».
روزهاى پایانى در زندان نظامى بعد از احکام صادره
روز اجراى احکام دادگاه، سیدقطب را بعد از نماز صبح در رؤیایى کوتاه دیدم. به من گفت: بدان که من با آنها نبودم، من در مدینه با حضرت رسول(ص) بودم.
بیدار شدم و آن را براى حمیده نقل کردم. صبح روز دوم اجراى احکام اعدام، بعد از نماز صبح درحالى که تعقیبات نماز را مى خواندم مجدداً کمى مرا خواب گرفت و شنیدم صدایى را که به من مى گوید: «سید» در بهشت برین است و همراهانش نیز همچنین. بیدار شدم و براى حمیده حکایت کردم. اشک هایش جارى شد و گفت: من اطمینان به فضل و کرم الهى بر خودمان و به این که او در بهشت اعلا است دارم. به او گفتم: این خواب تأییدى از جانب خداوند سبحان و یک نوع دلدارى است.
بله، تقدیر چنین بود و ما رنج و مشقتى گذراندیم که کم انسانى مى تواند آن را تحمل کند. خیال کردیم ما در آرامش به سر خواهیم برد و زخم ها را مداوا مى کنیم و دیگر آن قساوت بازجویى ها و تحقیقات سراغ ما نخواهد آمد و آن معرکه نابکارانه پس از صدور احکام و اجراى آنها پایان یافته است.و لى چگونه؟! همچنان آن بدکاران مرا به دفاتر بازجویى مى خواستند و من حمیده را در چنگ درد و نگرانى و انتظار، ترسان و نگران تنها مى گذاشتم تا زمانى که دوباره پیش او برگردم و او از من بپرسد و من نیز براى او نقل کنم که این طاغیان مجدداً مسلمانانى را گرفته اند و نیز از من درباره نام هایى مى پرسند که من آنها را نمى شناسم و مى خواهند که برایم جریان دیگرى را دست و پا کنند. این محکومیت 25 ساله من، براى آنها بس نیست!
بله، بعد از صدور احکام و اجراى آنها، در زندان نظامى با تهدید زندگى مى کردیم و سایه تهدید و شکنجه از سر جان ما برداشته نشده بود، ولى ما بهترین آرامش را در قرآن یافتیم. لذا با آن به سر بردیم و خداوند راست گفت که «الا بذکر اللَّه تطمئن القلوب». درخواست کردیم که به ما اجازه مطالعه جراید را بدهند. حمزه وعده داد آنها را در مقابل پول هایى که در زندان به عنوان امانت داشتیم براى ما حاضر کنند. بدین ترتیب براى ما جراید آمد و از سختى تنهایى کاست و اخبار زنده ها در خارج از دیوارهاى زندان به ما رسید!
در زندان نظامى، سختى روزگار و تهدیدات دفتر بازجویى را مى چشیدیم. توطئه ها علیه حکومت عبدالناصر قطع نمى شد و هر وقت کسى را مى یافتند که در توطئه اى نظامى دست داشته از زینب غزالى مى پرسیدند آیا او را مى شناسد؟ شکل هاى مختلف ایجاد وحشت و تهدید تکرار شد. چند روز نمى گذشت مگر این که توطئه اى نظامى تازه اى رخ مى داد و واى بر زینب غزالى اگر یک غیر نظامى در آن توطئه بود!