دسته
...باهم باشیم
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 351814
تعداد نوشته ها : 278
تعداد نظرات : 77
PageRank
Rss
طراح قالب
محمدرضا عابدي

آنچه اصول اجتماعى دست میدهد، اینستکه مجتمع بشرى بهیچ وجه قادر بر حفظ حیات، وادامه وجود خود نیست، مگر با قوانینى که از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود، تا آن قوانین، ناظر بر احوال اجتماع باشد، و در اعمال یک یک افراد حکومت کند، و البته باید قانونى باشد که‏از فطرت اجتماع، و غریزه افراد جامعه، سر چشمه گرفته باشد، و بر طبق شرائط موجود دراجتماع وضع شده باشد، تا تمامى طبقات هر یک بر حسب آنچه با موقعیت اجتماعیش سازگاراست، راه خود را بسوى کمال حیاة طى کند، و در نتیجه جامعه بسرعت رو بکمال قدم بر دارد، و دراین راه طبقات مختلف، با تبادل اعمال، و آثار گوناگون خود، و با برقرار کردن عدالت اجتماعى، کمک کار یکدگر در سیر و پیشرفت ‏شوند.

از سوى دیگر، این معنا مسلم است، که وقتى این تعاون، و عدالت اجتماعى برقرار میشود، که قوانین آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى هر دو وضع شود، و در وضع قوانین، رعایت منافع معنوى هم بشود، (زیرا سعادت مادى و معنوى بشر، مانند دو بال مرغ است، که درپروازش بهر دو محتاج است، اگر کمالات معنوى از قبیل فضائل اخلاقى در بشر نباشد، ودر نتیجه عمل افراد صالح نگردد، مرغى میماند که میخواهد با یک بال پرواز کند)چون همه‏میدانیم که این فضائل اخلاقى است، که راستى، و درستى، و وفاى بعهد، و خیر خواهى، و صدهاعمل صالح دیگر درست مى‏کند.

و از آنجائیکه قوانین، و احکامیکه براى نظام اجتماع وضع میشود، احکامى است اعتبارى، و غیر حقیقى، و به تنهائى اثر خود را نمى‏بخشد(چون طبع سرکش و آزادى طلب بشر، همواره‏میخواهد از قید قانون بگریزد)، لذا براى اینکه تاثیر این قوانین تکمیل شود، باحکام دیگرى‏جزائى نیازمند میشود، تا از حریم آن قوانین حمایت، و محافظت کند، و نگذارد یکدسته بوالهوس‏از آن تعدى نموده، دسته‏اى دیگر در آن سهل‏انگارى و بى اعتنائى کنند.

و بهمین جهت مى‏بینیم هر قدر حکومت(حال، هر حکومتى که باشد)بر اجراء مقررات‏جزائى قویتر باشد، اجتماع در سیر خود کمتر متوقف میشود، و افراد کمتر از مسیر خود منحرف وگمراه گشته، و کمتر از مقصد باز میمانند.

و بر خلاف، هر چه حکومت ضعیف‏تر باشد، هرج و مرج در داخل اجتماع بیشتر شده، وجامعه از مسیر خود منحرف و منحرف‏تر میشود، پس بهمین جهت‏یکى از تعلیماتیکه لازم است دراجتماع تثبیت‏شود، تلقین و تذکر احکام جزائى است، تا اینکه همه بدانند: در صورت تخلف ازقانون بچه مجازات‏ها گرفتار مى‏شوند، و نیز ایجاد ایمان بقوانین در افراد است، و نیز یکى دیگراین است که با ندانم‏کاریها، و قانون‏شکنى‏ها، و رشوه‏گیریها، امید تخلص از حکم جزاء را در دلهاراه ندهند، و شدیدا از این امید جلوگیرى کنند.

باز بهمین جهت بود که دنیا علیه کیش مسیحیت قیام کرد، و آنرا غیر قابل قبول دانست، براى اینکه در این کیش بمردم میگویند: که حضرت مسیح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض‏گناهان مردم قرار داد، و این را بمردم تلقین کردند، که اگر بیائید، و با نمایندگان او صحبت کنید، واز او خواهش کنید، تا شما را از عذاب روز قیامت برهاند، آن نماینده این وساطت را برایتان‏خواهد کرد، و معلوم است که چنین دینى اساس بشریت را منهدم مى‏کند، و تمدن بشر را با سیرقهقرى به توحش مبدل میسازد.

همچنانکه میگویند: آمار نشان داده که دروغگویان و ستمکاران در میان متدینین بیشتر ازدیگرانند، و این نیست مگر بخاطر اینکه، این عده همواره دم از حقانیت دین خود مى‏زنند، و گفتگواز شفاعت مسیح در روز قیامت مى‏کنند، و لذا دیگر هیچ باکى از هیچ عملى ندارند، بخلاف‏دیگران، که از خارج چیزى و تعلیماتى در افکارشان وارد نگشته، بهمان سادگى فطرت، و غریزه‏خدادادى خود باقى مانده‏اند و احکام فطرت خود را با تعلیماتیکه احکام فطرى دیگر آنرا باطل‏کرده، باطل نمى‏کنند و بطور قطع حکم مى‏کنند باینکه تخلف از هر قانونى که مقتضاى انسانیت، ومدینه فاضله بشریت است، قبیح و ناپسند است.

و اى بسا که جمعى از اهل بحث، مسئله شفاعت اسلام را هم، از ترس اینکه با همین قانون شکنى‏هاى زشت تطبیق نشود، تاویل نموده، و برایش معنائى کرده‏اند، که هیچ ربطى بشفاعت‏ندارد، و حال آنکه مسئله شفاعت، هم صریح قرآن است، و هم روایات وارده در باره آن متواتراست.

و بجان خودم، نه اسلام شفاعت بان معنائى که آقایان کرده‏اند که گفتیم هیچ ربطى بشفاعت‏ندارد اثبات کرده، و نه آن شفاعتى را که با قانون‏شکنى یعنى یک مسئله مسخره و زشت منطبق‏میشود، قبول دارد.

اینجاست که یک دانشمند که میخواهد در معارف دینى اسلامى بحث کند، و آنچه اسلام‏تشریع کرده، با هیکل اجتماع صالح، و مدینه فاضله تطبیق نماید، باید تمامى اصول و قوانین‏منطبقه بر اجتماع را بر رویهم حساب کند و نیز بداند که چگونه باید آنها را با اجتماع تطبیق کرد، ودر خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: که اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است؟ و ثانیا این‏شفاعتى که وعده‏اش را داده‏اند، در چه مکان و زمانى صورت مى‏گیرد؟و ثالثا چه موقعیتى در میان‏سایر معارف اسلامى دارد؟

که اگر این طریقه را رعایت کند، مى‏فهمد که اولا آن شفاعتى که قرآن اثباتش کرده، این‏است که مؤمنین یعنى دارندگان دینى مرضى، در روز قیامت جاویدان در آتش دوزخ نمیمانند، البته‏همانطور که گفتیم، بشرطى که پروردگار خود را با داشتن ایمان مرضى، و دین حق دیدار نموده‏باشد، پس این وعده‏اى که قرآن داده مشروط است، نه مطلق، (پس هیچکس نیست که یقین داشته‏باشد که گناهانش با شفاعت آمرزیده میشود، و نمیتواند چنین یقینى پیدا کند).

علاوه بر این، قرآن کریم ناطق باین معنا است: که هر کسى نمیتواند این دو شرط را درخود حفظ کند، چون باقى نگهداشتن ایمان بسیار سخت است، و بقاى آن از جهت گناهان، ومخصوصا گناهان کبیره، و باز مخصوصا تکرار و ادامه گناهان، در خطرى عظیم است، آرى ایمان‏آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافیات آن دائما آنرا تهدید بنابودى مى‏کند.

و چون چنین است، پس یک فرد مسلمان دائما ترس این را دارد، که مبادا گرانمایه‏ترین‏سرمایه نجات خود را از دست بدهد، و این امید هم دارد، که بتواند با توبه و جبران مافات آنراحفظ کند، پس چنین کسى دائما در میان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس‏مى‏پرستد، و هم بامید، و در نتیجه در زندگیش هم در حالت اعتدال، میان نومیدى، که منشا خمودیهااست، و میان اطمینان بشفاعت، که کوتاهیها و کسالتها است، زندگى مى‏کند، نه بکلى نومید است، و نه بکلى مطمئن، نه گرفتار آثار سوء آن نومیدى است، و نه گرفتار آثار سوء این اطمینان.

و ثانیا مى‏فهمد، که اسلام قوانینى اجتماعى قرار داده، که هم جنبه مادیات بشر را تامین مى‏کند، و هم جنبه معنویات او را، بطوریکه این قوانین، تمامى حرکات و سکنات فرد و اجتماع رافرا گرفته، و براى هر یک از مواد آن قوانین، کیفر و پاداشى مناسب با آن مقرر کرده، اگر آن گناه‏مربوط بحقوق خلق است، دیاتى، و اگر مربوط بحقوق دینى و الهى است، حدودى و (تعزیرهائى) معلوم کرده، تا آنجا که یک فرد را بکلى از مزایاى اجتماعى محروم نموده، سزاوار ملامت و مذمت‏و تقبیح دانسته است.

و باز براى حفظ این احکام، حکومتى تاسیس کرده، و اولى الامرى معین نموده، و از آنهم‏گذشته، تمامى افراد را بر یکدگر مسلط نموده، و حق حاکمیت داده، تا یک فرد(هر چند از طبقه‏پائین اجتماع باشد)، بتواند فرد دیگرى را(هر چند که از طبقات بالاى اجتماع باشد)، امربمعروف و نهى از منکر کند.

و سپس این تسلط را با دمیدن روح دعوت دینى، زنده نگه داشته است، چون دعوت دینى‏که وظیفه علماى امت است، متضمن انذار و تبشیرهائى بعقاب و ثواب در آخرت است، و باین‏ترتیب اساس تربیت جامعه را بر پایه تلقین معارف مبدء و معاد بنا نهاده.

این است آنچه که هدف همت اسلام از تعلیمات دینى است، خاتم پیامبران آنرا آورد، و هم‏در عهد خود آنجناب، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پیاده‏کرد، و حتى یک نقطه ضعف در آن دیده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى بان احکام عمل شد، چیزیکه هست بعد از آن مدت بازیچه دست زمامداران غاصب بنى امیه، و پیروان ایشان قرارگرفت، و با استبداد خود، و بازى‏گرى با احکام دین، و ابطال حدود الهى، و سیاسات دینى، دین‏مبین اسلام را از رونق انداختند، تا کار بجائى رسید که همه میدانیم، تمامى آزادیها که اسلام آورده‏بود از بین رفت، و یک تمدن غربى جاى‏گزین تمدن واقعى اسلامى شد، و از دین اسلام در بین‏مسلمانان چیزى باقى نماند، مگر بقدر آن رطوبتى که پس از خالى کردن کاسه آب در آن میماند.

و همین ضعف واضح که در سیاست دین پیدا شد، و این ارتجاع و عقب گردى که مسلمانان‏کردند، باعث‏شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده، بانحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، ویکسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و کارهاى زشت فرو روند، و در نتیجه تمام قرق‏هاى‏اسلام شکسته شد، و گناهانى در بینشان پدید آمد، که حتى بى‏دینان هم از آن شرم دارند.

این بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دینى، که بغیر از سعادت انسان در زندگى دنیا وآخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحکام، و معارف این دین حنیف یارى دهد.

و آن آمارى هم که نام بردند، (بفرضى که درست باشد)، از جمعیت متدینى گرفته‏اند، که‏سرپرست نداشته‏اند، و در حت‏سیطره حکومتى که معارف و احکام دین را موبمو در آنان اجراء کند نبوده‏اند، پس در حقیقت آمارى که گرفته شده، از یک جمعیت بى دین گرفته‏اند، بى دینى که نام‏دین بر سر دارند، بخلاف آن جمعیت بى دینى که تعلیم و تربیت اجتماعى غیر دینى را با ضامن‏اجراء داشته‏اند، یعنى سرپرستى داشته‏اند، که قوانین اجتماعى را موبمو در آنان اجراء کرده، وصلاح اجتماعى آنانرا حفظ نموده، پس این آمارگیرى هیچ دلالتى بر مقصود آنان ندارد.


دسته ها : مذهبی
جمعه 4 11 1387
X